آیا جوکر جوکر است؟
آیا جوکر جوکر است؟
وقتی زبان صریح، از انتقال معانی ناتوان میشود، زبان ضمنی و اشاره وار در دایرهای از واژگان و لغت اندیشهای نهان میسازد. اندیشهای که با رمزگشایی و نشانه شناسی عیان شده تا روح مخاطب را بیش از پیش در چالش کشف معانی به لذت فهمیدن برساند. به عقیدهی فردیناند دو سوسور زبانشناس، زبان نظامی از نشانه هاست. نشانههایی که در بطن جامعه حیات دارند و حامل اندیشهاند. او برای نشانه ها دووجه قائل است : دال و مدلول. دال جنبه مادی نشانه میباشد که در زبان، همان حروف مکتوب کلمه است و مدلول، مفهوم ذهنی که نشانه یا کلمه به آن ارجاع داده میشود. دال اما، گاه بجای مدلول واحد، مبین چندین مدلول گوناگون وبعضاً متضاد میشود که در اینجا چند معنایی بودن مطرح شده و ویژگی تفسیر و تأویل پذیری را در متون مختلف امکان پذیر میکند.
علم بررسی نشانهها که بخشی از روانشناسی اجتماعی و روانشناسی عمومی را تشکیل میدهد، فرایند تولید معنا را نه فقط در زبان بلکه در دیگر حوزه ها و نظام های اجتماعی و هنری مورد بررسی قرار میدهد. یکی از این نظامها نظام معنایی سینما میباشد. در واقع سینما با ابزاری فراتر از واژگان، معنا را نه لزوما صریح و از پس تصاویری واضح و دال بر یک معنای خاص که از ورای دلالتهای متفاوت به مخاطب انتقال میدهد. به تحلیل دلالتهای موجود در یکی از نمونه های سینمایی میپردازیم. "جوکر" ساخته تاد فیلیپس.
"جوکر" سیرتحول دلقکی تهی دست به نام آرتور فلک است که از نوعی بیماری روانی رنج میبرد. مشکلی که گاهی در موقعیتهای مختلف او را دچار خندههای بلند و بی اختیار کرده و مانع برقراری ارتباط او با دیگران میشود. آرتور فلک همراه مادر مریضش در اوایل دههی ۸۰ میلادی در آپارتمانی در شهر گاتهام زندگی میکند. در نقش یک دلقک در اماکن عمومی همچون فروشگاهها و بیمارستانها کار میکند و آرزوی او تبدیل شدن به یک کمدین بزرگ و شرکت در برنامههای کمدین محبوبش موری فرانکلین میباشد. او علیرغم بیماری که دارد، تلاش میکند مانند بقیهی انسانهای جامعه زندگی کرده و آزاری به کسی نرساند ولی جامعه نه تنها به او کمکی نکرده بلکه به او آسیب زده و بر مشکلات او میافزاید. فیلم جامعهای بحران زده را به تصویر میکشد. جامعهای که از بی توجهی آدمها گرفته تا آزار و اذیت آنها نسبت به هم، از قدرت گرفتن سرمایه داران تا ناتوان شدن طبقهی ضعیف، از اعتصاب رفتگران تا تجمع و بوی بد زباله که زندگی همه را مختل کرده است، از کسری بودجه دولت و قطع خدمات دولتی برای افراد کم در آمد، روز به روز فشار زیادی به طبقهی ضعیف و افراد آسیب دیده ای چون آرتور فلک وارد میکند و خشم اعتراضآمیز آنها را در بر میگیرد. آرتور فلک در برابر محیط اطراف خویش طغیان کرده و با گرفتن انتقام از تمام آنهایی که به گونهای آزارش دادهاند، جامعه را به سمت شورش و آشوبی همگانی سوق میدهد. در واقع فیلم از طریق نشانههای تصویری ما را با سیر تحول شخصیتی آرتور فلک همراه کرده و تقابل او را نسبت به تحولات جامعه و اتفاقات اطراف به نمایش میگذارد.
در ابتدا به منظور بررسی دقیقتر، انواع نشانهها را ، از نقطه نظر چارلز سندرس پيرس نشانه شناس به سه دستهی شمایلی، نمایهای و نمادین تقسیم بندی کرده و به تعریف آنها میپردازیم. نوع اول که به شباهت میان دال و مدلول اشاره دارد براساس شباهت نشانه با موضوع مربوطه مورد بررسی قرار میگیرد. در نوع دوم رابطهی میان دال و مدلول علت و معلولی است و ارتباط معنایی بین موضوع و نشانه وجود دارد و در نوع سوم یعنی نشانهی نمادین ارتباط میان دال و مدلول نه بر اساس شباهت یا قرابت تصویری بلکه بیشتر بر اساس قراردادهای اجتماعی صورت میگیرد. نشانهی نمادین همانگونه که از نامش بر می آید نمادگونه عمل میکند و قابلیت تفسیرهای گوناگونی را به مخاطب ارائه میدهد.
حال در این اثر تصویری ما با دو گونه نشانهی شمایلی و نمادین در توصیف شخصیت مواجهیم که در دو بخش آن گنجانده شدهاند. در صحنههای ابتدایی فیلم، شخصیت معرفی شده، سعی میکند در نقش و هیئت دلقک شاد باشد و دیگران را بخنداند. نوعی همخوانی میان شکل و شمایل و رفتار و کنش وی وجود دارد که از آن میتوان بعنوان نشانهی شمایلی نام برد. نشانهای که دال و مدلول آن بی هیچ گونه معنای پنهانی از همانندی تصویر و موضوع میگوید. ولی آنجا که شخصیت مورد تحقیر و آزار و اذیت واقع شده و توسط جامعه طرد میشود، این همانندی میان رفتار و اعمال او گسسته و شکل دیگری پیدا میکنند. نشانههای شمایلی تغییر شکل یافته، بحرانی شده و بصورت نمادین گونه در سطح جامعه بروز پیدا میکنند.
فیلم با صحنهی گریم و اجرای شخصیت اصلی آغاز میشود که در نقش دلقک، تابلویی در دست داشته و با رقص و حرکات نمایشی روبروی فروشگاهی در حال تبلیغ کردن میباشد. ناگهان مورد آزار و اذیت چند جوان قرار میگیردکه تابلوی تبلیغاتی را از دستش ربوده و او را مورد ضرب و شتم قرار میدهند. سپس تقلای او را برای پس گرفتن تابلو میبینیم که به شکست میانجامد. در قابی دیگر از فیلم او را در بیمارستان میان چندین کودک بیمار مشاهده میکنیم که با همان گریم و لباس دلقکی مشغول رقص و آواز است و سرود شاد بودن را برای آنها میخواند. بچه ها نیز به تقلید و همزمان با او تکرار میکنند. در واقع گریم خندان دلقک با رنگهای تند و شاد، بینی گرد و چشمان گشوده همواره نشانهی شادمانی و خنده بوده است. در اینجا نیز شکل ظاهری دلقک و حرکات او جدای از امرار معاش دال بر خنداندن و خوشحال کردن دیگران میباشد. در این دو صحنه نوعی همانندی میان تصویر و حرکات موضوعی دلقک وجود دارد که نشانهی شمایلی به درستی در مورد آن صدق میکند.
این ویژگی را میتوان بطور عمومیتر در برخورد آرتور با دیگر افراد جامعه نیز مشاهده نمود. بطور مثال در صحنهای او دراتوبوس نشسته است و سعی میکند با پسربچه سیاهپوستی که روبروی اوست، شوخی کرده و با حرکات دلقک وار او را بخنداند. در اینجا نیز ادا و اطوار خنده دار شخصیت در راستای خنداندن دیگران میباشد و دال بر مهربانی و مهرورزی اوست ولی با واکنش تندی از طرف مادر بچه مواجه میشود. در این لحظه خندههای عصبی و بی اختیار او آغاز میشود، با ارائهی کارتی مبنی بر اینکه علتش نوعی بیماری روانی است نشان میدهد که قصدش آزار دادن کسی نیست. ولی با بی اعتنایی پس زده میشود.
بطور مثال در محیط کار با آنکه مزاحمتی برای کسی ایجاد نمیکند ولی به دلیل متفاوت بودن به گونهای دیگر مورد آسیب قرار میگیرد. یکی از همکارانش از سادگی وصداقت رفتار او سوءاستفاده کرده و به بهانهی کمک به او اسلحه ای میدهد. آرتور از دریافت آن به دلیل اینکه غیر قانونی است امتناع میکند اما همکارش توصیه میکند که بعنوان ابزار دفاعی لازم است آن را همراه خود داشته باشد. در یکی از اجراهایش اسلحه از دستش میافتد که همین امر باعث اخراج او از کارش میشود. با این اتفاق آرتور فلک درمانده و تنها بیش از پیش در جهان بیرون و درون خویش تنها میشود.
نشانههای رفتاری شخصیت دال بر این است که او هرچند متفاوت با دیگران میخواهد کنار تمام ضعفها و نیازهای خاص خود در جامعه همچون یک انسان معمولی صادقانه زندگی کند ولی نه تنها دیده و درک نمیشود بلکه نیازهای او به بد ترین شکل ممکن پاسخ داده میشوند. همانگونه که او در جایی مینویسد "بدترین قسمت داشتن بیماری روانی اینه که مردم ازتو انتظار دارن طوری رفتار کنی که انگار سالمی." او حتی با مراجعه به مددکار اجتماعی و مصرف دارو سعی میکند هرگونه احساس بدی را که نسبت به خودش و اطرافیان دارد درمان کند ولی اذعان دارد که حتی مشاور هم به درستی به حرفهای گوش نمیدهد. این عدم درک او را به تنهایی بیشتر و بحرانی بزرگتر نزدیک میکند.
در زندگی شخصی خویش نیز، آرتور فلک با آنکه وضعیت معیشتی سختی را سپری میکند، ولی محبت خویش را دریغ نکرده و مهربانیاش را همواره نثار مادربیمارش میکند. به خوبی از او مراقبت میکند، برای او دارو تهیه کرده و مراقب غذا خوردن اوست، به اتفاق او تلویزیون تماشا کرده و برنامههای کمدی مورد علاقهی خود را دنبال میکند حتی گاه با او شوخی کرده و میخندد. تمام این رفتارها دال بر صداقت رفتاری اوست و بی هیچ تفسیر پنهانی نشانهی آشکار مهرورزیدن است که آنهم کم کم طی اتفاقاتی دچار گسستگی میشود.
حقیقتی از زندگی گذشته بر او هویدا میشود که آسیبهایی جدی به او وارد میکند. طی نامه هایی که مادرش به یکی از سرمایه داران شهر گاتهام به نام (توماس وین) برای درخواست کمک ارسال میکند متوجهی این موضوع میشود که در بچگی رها شده است و فرد نامبرده پدر واقعی اوست. به سراغ او رفته و از او تقاضای اندکی محبت و توجه میکند، ولی نه تنها با واکنشی تند مواجه شده بلکه با خشونت تمام رازی بر او آشکار میشود. اینکه در کودکی به فرزند خواندهگی پذیرفته شده، اینکه مادرش دچار بیماری توهم بوده است و او را در کودکی مورد آزار و اذیت شدید قرار میداده و اینکه هرچه را گفته جز دروغ و توهم چیزی نبوده است. این حقیقت تلخ یکی از مهلکترین ضربه ها را بر روح و روان آرتور وارد کرده و زندگی او را وارد مرحلهی تلخ دیگری میکند.
همهی این ناملایمتها در کنار حقایق تلخ زندگی، فرد ناتوان وآسیب دیدهای همچون آرتور فلک را به سمت نوعی هنجارشکنی سوق میدهد. در واقع بعد از دست دادن شغل و برملا شدن این راز با شخصیت متفاوت دیگری روبرو میشویم. شخصیتی که طغیان کرده و دیگر نمیتواند همچون قبل در مقابل آزار و اذیت جامعه آرام باشد.
پس از اخراج از کار در صحنهای آرتور فلک را مشاهده میکنیم که با همان گریم و لباس دلقکی ولی غمگین بر صندلی مترو نشسته است و به چند جوان روبروی خود که قصد مزاحمت برای دختری جوان را دارند، نگاه میکند. در این لحظه خندههای عصبی او شروع میشود. آن چند جوان به طرف او آمده و شروع به آزار و اذیت میکنند. قبل از اینکه آرتور کارت بیماری خودش را نشان بدهد، به او حمله ور شده و به شدت او را کتک میزنند. در اینجا، آرتور برای دفاع از خود با اسلحهای که همکارش به او داده، شلیک میکند، آنها را به قتل رسانده و خود را رها میکند. در اینجا ظاهر دلقک را با همان گریم و شکل و شمایل صحنههای ابتدایی فیلم مشاهده میکنیم ولی با کنش و رفتاری متفاوت. در اینجا دیگر نه خبری از دلقک بازی شخصیت است، نه خنداندن دیگران، نه آواز شادیست و نه رقص و پایکوبی و نه حتی لبخندی که قرار است به دیگران ببخشد. اولین نشانهی آن بصورت نمادین در لحظهای دیده میشود که آرتور بعد از خارج شدن از محل کارش تابلوی ورودی آنرا که نوشته "لبخند فراموش نشود" را به" لبخند نزن" تغییر داده و برای همیشه از آنجا دور میشود.
بعداز این حادثه، رسانه ها اعلام میکنند که فردی که ماسک دلقک به صورت زده، سه نفر از طبقه سرمایه دار و قدرتمند جامعه را به قتل رسانده است. این اتفاق به غلط رنگ و بوی سیاسی میگیرد. یکی از مسئولین و قدرتمندان جامعه آن را انتقام جویی افراد ضعیف و بی بضاعت علیه ثروتمندان میدانند و تمام کسانی که از قاتل دلقک دفاع میکنند را دلقک مینامند. شورشی خیابانی شکل میگیرد. معترضین با ماسک های نمادین دلقک در دفاع از قاتل تظاهرات میکنند. در اینجا نیز ماسک دلقک نه نشانهی دلقک بازی معمول است نه نشانهی خنداندن. در اینجا نشانهی شمایلی دلقک تبدیل به نشانه ای نمادین میشود، نماد مبارزه علیه زورگویی قدرتمندان و مقابله با هرگونه توهین و آزار.
آرتور فلک در مسیر انتقام جویی قرار میگیرد. انتقام از تمامی کسانی که به نوعی از کودکی تا به امروز او را مورد ازار خویش قرار دادهاند. در این مسیر، اولین آن انتقام از زنیاست که بعنوان مادر در کودکی بدترین شکنجهها را در حق او روا داشته و آیندهی او را به سیاهی کشانده است. درست زمانی که این زن بعنوان مادرش در تخت بیمارستان بستری بوده، آرتورفلک به قصد تسویه حساب به عیادت او رفته تا به او بگوید از حقیقت تلخ زندگیاش خبر دارد و تمام کینهاش را نثار او کند. اویی که تا قبل از شنیدن این حقیقت مهربانانه به عیادت او آمده و به رسم مهرورزی دستانش را میفشرد، در اعترافاتش در کنار این زن که همواره از او میخواسته شاد باشد و حتی او را هپی خطاب میکرده ، میگوید که حتی لحظهای شاد و خوشحال نبوده است و به عقیدهی او زندگیاش بیشتر از آنکه حزن انگیز باشد کمدی خندهداری بوده که اینک متوجه مضحک بودن آن شده است.
انتقام بعدی او از کسی است که با دادن اسلحه به او خیانت کرده و باعث اخراجش از کار شده است. این اتفاق در لحظهای فرا میرسد که او در حال گریم دلقک برای یک اجرای کمدی تلویزیونی است. در اینجا نیز همانندی میان شکل ظاهری و رفتارشخصیت دیده نمیشود. در اینجا این گریم نه به اجرای دلقک بازی دیده شده در ابتدای فیلم یا پاکوبیدن خنده دار او بلکه به قتل و خونریزی منجر میشود و با لکه های خونی که بر صورت گریم شدهی او نشان داده میشود، گویا نقش او برای بازی در این انتقامجویی کامل میشود.
آرتورفلک همواره رویای شرکت در برنامهی کمدین محبوبش (موری فرانکلین) را در ذهنش میپروراند. رویایی که در آن موری فرانکلین او را از میان جمعیت فراخوانده، با او سخن گفته، به او لبخند زده و او را در آغوش گرفته است و ازاینکه او را فردی خاص و مهربان دیده، آرزو کرده که پسری همچون آرتور داشته باشد. در انتهای فیلم این رویا محقق میشود و به این برنامه دعوت میشود. این برنامه تلویزیونی کلیپی از اجرای استندآپ کمدی آرتور را پخش میکند، او را جوکر نامیده و مورد تمسخر قرار میدهد. پس از پخش این کلیپ و دریافت واکنشهای زیاد از آرتور دعوت میکنندکه بعنوان مهمان در این برنامه شرکت کند. بالطبع میبایست بابت آن احساس شادی و شعف کند ولی از آنجا که احساس میکند مورد تمسخر واقع شده، خود را برای نبردی دیگر آماده میکند. در این صحنه آرتور فلک یکی از کاملترین گریمهای خود را در قالب جوکر به تصویر میکشد. با کمدین محبوب خود، موری فرانکلین روبرو میشود، با او سخن میگوید ولی نه آنگونه که در رویایش میدید؛ آنگونه که در فضای سرشار از مهربانی همدیگر را در آغوش بگیرند و به هم لبخند بزنند. در اینجا روبروی موری فرانکلین جدیترین خطابه را در دفاع از خود بیان میکند. به قتلهایی که مرتکب شده اعتراف میکند؛ از بی تفاوتی انسانها نسبت بهم میگوید و ازعدم رفتار مدنی. از جامعهای که از افراد ضعیف و آسیب دیده رو بر گردانده ولی از رنجش صاحبان قدرت ابراز ناراحتی میکند. جامعهای که افراد قائل به درک افراد بیمار و آسیب دیده نیستند و باعث تنش در رفتار و زندگی آنها میشوند. پس از شنیدن اعترافاتش مجری محبوبش نیز، او را محکوم میکند و میخواهد او را تسلیم پلیس کند. آرتور او را هم جزو همین انسانها میداند زیرا فقط به قصد تمسخر از او دعوت بعمل آورده است که در نهایت شلیک انتقام او به طرف مجری محبوبش نیز، نشانه میرود.
شهر در آشوبی همگانی دیده میشود. افراد با ماسک نمادین دلقک در رقصی دیوانه وار همه جا را به آتش میکشند. آرتور در ماشین پلیس به همه لبخند میزند. تصادفی رخ میدهد، ماشین منهدم شده و آرتور خونین بعنوان قهرمان در میان جمعیت ماسک زده ظاهر میشود. با خون، لبخندش را بر صورت نقاشی کرده و شادی پیروزمندانهاش را میان آنها جشن میگیرد. در اینجا آرتور فلک پیروزیاش را نمادگونه با رقص نه در معنای آنچه که قبلا داشته، بلکه نمادین نشان میدهد. در اینجا جوکری نمادین خلق میشود؛ نماد مقابله با آزار و اذیت و بی اعتنایی جامعه، نماد مقابله با زورگویی قدرتمندان و نه نماد دلقکی تنها و درمانده.
.http://www.surlimage.info/ecrits/semiologie
.SAUSSURE DE, Ferdinand (1966), Cours de linguistique général, Paris, Payot