به سوی معناگرایی
از همان پلان ابتدایی و آن موسیقی حزن انگیز، فیلم سنگ بنای خود را می گذارد و تکلیف اش را با مخاطب روشن می کند، که قرار نیست شاهد فیلمی علمی_فضایی باشیم، قرار است فیلم روان شناسانه در قالب فضا ببینیم. فیلمی مانند سولاریسِ تارکوفسکی، اما نه به پیچیدگی و سنگینیِ آن.
فیلم به سوی ستارگان را می توان برداشت جدیدی از رمان (( در دل تاریکی)) اثر جوزف کنراد دانست. در رمان یک نظامی جوان را می فرستند در پی سرهنگی والامقام که بر ضد خودی ها شورش کرده و برای خودش قلمرویی درست کرده. جوان می رود اما در طول این سفر اودیسه وار هم سرهنگ را پیدا می کند هم خودش را ( که بیشتر خودش را). حالا اینجا هم یک فضانورد بعد از سالیان سال می فهمد که شاید پدرش (که یکی از بهترین فضانوردان کشورش بوده و نزدیک 30 سال پیش جهت کشف حقیقتی بزرگ به نپتون رفته بوده) اینک زنده باشد و هنوز آنجا باشد. پسر می رود دنبال پدر و باقی قضایا.
اینجا هم مانند رمان در دل تاریکی (که فرانسیس فورد کاپولا در 1979 شاهکارِ اینک آخرالزمان را از رویش ساخته بود) سفر تبدیل می شود به محملی برای خودشناسی. پسر بیشتر از اینکه به پدر نزدیک شود به خودش نزدیک می شود و دیگر فضا و زمین برایش فرقی ندارد، از درون باید تحولی رخ دهد، به همین جهت فیلم نامه نویس هوشمندانه اعضای سفینه را به نابودی می کشاند تا ((روی مک براید)) تنها به نپتون برود، این سفرِ او است نه شخص دیگری. او باید به نپتون برود، که نپتون هم اینجا تبدیل می شود به مکانی ورای آنچه می بینیم. فیلم وارد لایه های عمیق تری از معنا و مفهوم می شود. چه زیبا و پرحرف است سکانس معلق ماندن پدر و پسر کنار نپتون و تلاش پسر برای بازگرداندن پدر، پدری که سی سال است به آنجا خو کرده و دیگر زمین را برنمی تابد.
قرار است مفهوم از دست رفتن و اصلا معنای رفتن را ببینیم. رفتنی که اختیاری است و نابودی در پی دارد. نابودیِ همسر و فرزند و هر که با او همسفر شده است. شباهتی است میان پدر و پسر در این مسئله. هم پدر و هم پسر همسفران خود را نابود کرده اند برای هدف. فقط هدف فرق دارد. هدفِ پدر کشف نامکشوفاتِ خارج از زمین بوده و هدفِ پسر، کشفِ پدر!. هر دو به یک اندازه همراهانِ خود را نابود کرده اند، هر دو از خانواده غافل شده اند و فقط خود را می بینند. منتها پدر پای غرور و یکدندگی اش ایستاده و می ایستد، اما پسر. پسر بعد از بازگشت دیگر خودش نیست، تبدیل می شود به نسخه ی بهتری از خودش. تبدیل می شود به شخصی که "نمی خواهد مانند پدرش باشد"، که این کلام را لابه لای نریشن هایش می شنویم. در انتها همه چیز درست شده است. هم صورتش و هم سیرتش به آرامش رسیده است، و چه زیبا است اینگونه سفرها برای هر آدمی در هر گوشه و کنار این دنیای فانی... .
فیلم معناگرا و خوش ساختِ به سوی ستارگان، ساخته ی جیمز گری، با موسیقی بسیار عالی و گوش نواز مکس ریشتر، با قاب بندی های هویت ون هویتما (که قاب بندی هایش در دانکرک حماسه ی نولان را تکمیل کرد)، و بازی فراتر از فیلمِ برد پیت (یکی از بهترین بازی های کارنامه اش) را تماشا کنید و لذت ببرید و غرق معنا و مفهوم فیلم شوید.
محمد زندی./