جستجو در سایت

1398/06/05 00:00

لاکچری و کارت پستالی اما بی محتوا

لاکچری و کارت پستالی اما بی محتوا

  

فیلم ایده ی اصلی دومین اثر سینمایی آزیتاموگویی همانند یک غذا تزیین زیبایی دارد اما مزه غذا آنقدر تند و زننده است که مشخص می شود آشپز فقط به دنبال آرایش و بزک کردن غذا بوده چرا که قادر به پختن اصولی آن غذا نبوده، فیلمِ ایده ی اصلی مصداق دقیق همین مثالی است که عنوان شد. 

فیلمساز برای سرپیچی از بخش محتواییِ فیلمش به عناصری پناه برده که قطعا ویژگی خاصی محسوب نمی شود و اگر این فیلم از لحاظ محتوایی می توانست مسیر درستی را طی کند شاید به هیچ وجه تلاش بی هدفِ فیلمساز در کارت پستالی کردن نماها به چشم نمی آمد، اما در شرایط کنونی ما با اثری مواجه هستیم که تمام تلاش آن بر اساس لاکچری بودن و نظام سرمایه داری شکل گرفته است و اساسا این شکل از فیلم در موازاتِ زاویه ی روایت آن نمی تواند به فرمی دست یابد که مخاطب با آن ارتباط برقرار کند مشخص است که این فیلم مبتنی بر ایده غیر خطی بودن شکل گرفته به طوری که فیلمساز با هدف ساخت یک فیلم معمایی قصد داشته در بستری مناسب درام پردازی کند اما موگویی به دلیل پیچیدگی های روایی و تعدد کاراکتر و موقعیت نتوانسته شکل معمایی و تعلیق وار قصه را تا انتهای فیلم حفظ کند، حفره های فیلمنامه و ایجاد موقعیت ها آنقدر الکن است که از دقیقه بیست یا زودتر از همان نشستِ اول یا جلسه در کشتی همه چی لو می رود ، هر مخاطبی با هر میزان از سطح آی کیو می تواند متوجه همدستی ها بشود یادمان نرود که ایده ی این فیلم کپی دسته چندم از فیلم های هالیوودی است و مخاطب روز و شب با آن فیلم ها سروکار دارد و اساسا رودست خوردن و تعلیق های دراماتیک را به درستی حدس می زد ، مخاطب در ایده ی اصلی از دقیقه بیست به بعد دچار بلاتکلیفی می شود و از فیلمساز جلو می زند و تبدیل به دانای کل می شود، به نظر می رسد فیلمساز از مقطعی به بعد با ایجاد روایت غیرخطی و شلوغ کردن موقعیت ها خودش را خسته کرده است زمانی که فیلمساز دستش به جایی نمی رسد و نمی تواند علت منطقی برای گره افکنی فیلم ایجاد کند یک کاراکتر به فیلم اضافه می کند که اساسا دلیل مشخصی ندارد و بعد از پایان روایت ها و تمامی نقشه هایی که رویا برای سعید کشیده یک باره برای شکست دادن رامین و نیما و لاله با سعید همدست می شود، مگر می شود ؟؟ به نظر می رسد فیلمساز با مخاطب شوخی می کند منطق همدستی سعید و رویا در بخش پایان فیلم چیست؟ تمامی این فیلم درباره شکست دادن سعید به دست رویا بوده اما در آخر طور دیگری می شود و تمامی فیلم و حتی بخش دراماتیک اثر زیر سوال می رود انگار فیلمساز جهت سرگرمی مخاطب فیلم ساخته و اصلا نگران اصول استاندارد فیلمش نبوده، ایده ی اصلی به اشتباه یک اثر پیچیده است و فرسنگ ها با یک فیلم معمایی فاصله دارد چرا که فیلمساز هیچ چفت و بست اساسی برای فیلمش لحاظ نکرده و از سوی دیگر باید از فیلم نقاب به کارگردانی کاظم راست گفتار نام ببرم که در آنجا فیلمنامه آن چنان اصولی، و ساختار محکم بود که وقتی روایت تغییر می کرد مخاطب به معنای واقعی رودست می خورد با اینکه تِم آن فیلم به هیچ وجه معمایی نبود، اساسا برای ساخت یک فیلم معمایی می بایست فیلمنامه بر اساس منطق های دندان گیری شکل بگیرد در ایده ی اصلی نگرش کارگردان فقط ردیف کردن تصاویر بهم پیوسته بوده و جز روایتِ غیر خطی هیچ نکته دیگری در فیلم دیده نمی شود، اینکه ساخت اینگونه فیلم ها سخت است را نمی شود کتمان کرد اما این امتیاز در مواقعی به فیلم داده می شود که فیلمساز از ساختارِ غیرمرسوم در جهت روایت قصه اش استفاده بهینه کند و اگر نه هیچ اهمیتی ندارد که فیلم چگونه ساخته و چگونه روایت شود، شکل و لحن فیلمنامه است که باعث جذابیت ساختار غیرخطی می شود زمانی که بستری مناسب برای شکل گیری شخصیت ها و ایجاد موقعیتِ منطقی شکل نگرفته باشد چگونه می شود از فیلم انتظار جذابیت محتوایی و ساختاری داشت؟ شما را ارجاع می دهم به سکانسی که نیما در رستوان زمانی که می فهمد سعید پول ندارد رستوران را ترک می کند حالا در روایت دیگر می بینیم نیما زمانی که رستوران را ترک کرده مستقیم سوار ماشین رویا می شود اگر سعید به جای لاله دنبال نیما می رفت و رویا را می دید چه اتفاقی رخ می داد؟ در سکانسِ شام در کشتی زمانی که رویا به موبایل لاله زنگ می زند نام رویا روی گوشی می افتد اگر سعید اتفاقی نام رویا را می دید کل نقشه لو می رفت، و اضافه کنید ما با تیپ سروکار داریم هیچ کدام تبدیل به شخصیت نمی شوند و نمی توانیم باورشان کنیم چرا که چیز زیادی از آن ها نمی دانیم مثل رابطه نیما با رویا یا سعید با لاله، و اساسا شکل و تعریف مشخصی از جدایی رویا و سعید به مخاطب ارایه نمی شود.

فیلم ایده ی اصلی نکته ای برای ارایه کردن در محتوا و به خصوص در فرم ندارد فیلم به شدت ادعای پیام دادن دارد اما این پیام ها میان بخش لاکچری فیلم گم شده است و با فیلمی طرف هستیم که فیلمسازش از صفر تا صد یعنی از تیتراژ و آن هلی شات از قایق و ماشین لوکس تا سکانس پایانی که دوباره دو ماشین لاکچری از کنار هم می گذرند فقط به فکر زندگی متفاوت بوده و نشان می دهد که این چند آدم علاوه بر مرفه بودن مغز متفکر هم هستند! ایده ی اصلی یک فیلم توریستی و کارت پستالی است البته تا قسمتی هم سفارشی، این فیلم دغدغه ی سینمایی ندارد و به دلیل شکلی که دارد نمی تواند برای مخاطب جذاب باشد،  قطعا این فیلم برای آزیتا موگویی و بازیگرانش اثری رو به جلو محسوب نمی شود، تراژدی فیلم اول موگویی با تمام ضعف هایش از ایده ی اصلی جلوتر است.