گوزنها چه گفتهاند؟*
رفاقت، ناموس، غیرت... سالهاست که سینمای «مسعود کیمیایی» با این کلیدواژهها معنا میشود. حال آنکه اینها -اگر باشد- از پسِ مفهوم دیگری است که کمتر بهش توجه میشود: «خانواده». انتقام «قیصر» از سرِ ناموسپرستی نبود -لااقل تصور من این است که «قیصر» انتقام بیعفت کردن «فاطی» را نگرفت؛ بلکه دید خانوادهاش فروپاشیده. دوتایشان نیست شدهاند و چندی بعد، سومی -مادر- هم دق کرد. «قیصر» هم «برادران» ِ «آبمنگل» را بهمثابه تکتک اعضای یک خانواده نابود کرد. اصلاً علّتِ این که او با «خان دایی» جور نمیشد همین بود. «خان دایی» درست که فردی شکستخورده بود و سرِ پیری، ضعیفدل؛ امّا چندان نیز به خانواده اعتنایی نداشت -که وقتی چراییِ خودکشی «فاطی» را فهمید، اقدام دخترک را پسندیده قلمداد کرد. برای «خان دایی»، غیرت در اولویت بود و این خودخواهی او را میرساند؛ امّا برای قهرمانهای عدالتخواهِ «کیمیایی»، همهچیز بعد از خانواده است. و اگر خانوادهای نباشد، دیگر هیچچیز دارای اهمیت نیست. چرا «سید» ِ گوزنها به مردِ هوسبازِ توی تئاتر، برای یک سیلی التماس میکند؟ میخواهد جلوی زنش -خانوادهاش- خودی نشان بدهد. و اگرچه قصۀ اصلی حول تعقیب «قدرت» (فرامرز قریبیان) میگردد امّا دغدغه تماشاگر، سرنوشت «سید» است و زنش. یا غمِ «سلطان» چیست؟ بیپولی؟ یا فقدان خانواده؟ و ... حالا، خون شد؛ دربارۀ -فضلی- قهرمانی است که بدون هیچ داستانِ اضافی، روراست و پوستکنده، خانواده را دورِ هم جمع میکند. قیصری که امروز دیگر نه کلهاش داغ است و نه شورِ انتقام دارد. به مقصد پیدا کردن اعضای خانوادهاش رهسپار میشود و تیزی را تا وقتِ نیاز، نمیکِشد. و حتّی «فاطی» ِ بدکاره -خواهرش- را به خانه بازمیگرداند. این غیرتی است که «قیصر» ِ خون شد از خود نشان میدهد. در واقع قهرمانهای «کیمیایی»، تاریکاندیش نیستند. «فضلی» میتوانست خواهرش را درجا سر به نیست کند؛ امّا نه این مطلوب قهرمانهای «کیمیایی» است و نه همسو با غیرتِ ایرانی. قهرمانهای «کیمیایی» ایرانی هستند و مناسبات رفتاریشان وامدارِ فرهنگ و سنتهای ایرانی است (توضیحش بماند به تفصیل). جایی گفته بودم اگر بحث سینمای ملی است، با کبابِ لای سنگک و حوض و حافظ، آدمها ایرانی نمیشوند. رفتار آدمها در جزئیترین حالات است که میتواند میان اینجایی یا هیچجایی بودن فاصله بگذارد. «فضلی» ِ خون شد نه روی اشتباهات پدر، نامادری، خواهر و برادرش تعصب نشان میدهد و نه وقتِ ادب کردن دارد. تنها هدف «فضلی» که روی آن عجیب تعصب میورزد، وحدت و بازیابیِ خانواده است. در این راه شده نانوا را هم در تنور میکند!
منطق روایی در خون شد برساختۀ جهان شاعرانۀ پر از جزئیات و گاه نمادین است. فیلم با سایهای روی دیوار آغاز میشود و با آن پایان مییابد. در این حرکت دوّار، که به قیمت جان «فضلی» تمام شده، خانواده به بازیابی رسیده است. به وقتِ ورود به خانه، ماهیهای مُردۀ کنارِ حوض گویای فروپاشی خانواده است و بسیار نشانها که استعارهای است از موقعیتِ «فضلی» و خانوادهاش. با این حساب، آبشخورِ منطق قراردادی، چیزی جز شاعرانگی فیلمسازش نیست؛ شعری که به مرور به آیین شاعرانه بدل شده. خون شد یک آیین است؛ قهرمان میطلبد و بهجا آوردنش جان میستاند، و این سرنوشت تمام «مردانِ کیمیایی» است؛ امّا در عین وفاداری به این الگوها، فیلم از جنبههای بصری تازهای نیز برخوردار است: مثلاً آنجا که «فاطی» خاطرات را بهجا میآورد، مونتاژ غیرتداومی، به حسِ اندوه میافزاید. و یا پرداخت نسبتاً ذهنی/ انتزاعی در دیوانهخانه، راه دریافت منطق روایت را از طریق زیباییشناسی اثر تبیین میکند. و چه جزئیات که میشود دربارهاش نوشت که بماند به وقتِ اکران؛ امّا به نظر سهل میآید خون شد و -به جرئت- شاید یکی از سختترینهای فیلمسازش است.
* عنوان شعری از «بیژن الهی»: [...] خونهایی که در نسیم/ دست تو را نیز آغشته است/ گوزنها چه گفتهاند؟ [...]