سرجوخه خوش اقبال

بسیار هیجان انگیز به نظر می رسد وقتی می فهمیم دو سرباز انگلیسی باید از دل ارتش آلمان عبور کنند؛ آغاز ماموریت همچون بازی های First Person با فیلمبرداری وان شاتِ شروع فیلم عجین شده و با توجه به نوع ماموریت که رساندنِ پیام می باشد مخاطب متوسط می داند که ماجرا در پایان با از جان گذشتگی همراه خواهد بود، گیر کردن دست بلیک به سیم خاردار و کشته شدنِ راحتِ او برابر خلبان مجروح و دم مرگ آلمانی نشان می دهد که با سربازان شجاع و باهوشی روبرو نیستیم، از طرفی در گام نخستِ ماموریت ترک محل اقامت آلمانها نشان از خوش اقبالی سرجوخه اسکافیلد و بلیک می باشد. زمانی که اسکافیلد در شهر تاریخی و ویرانه فرانسه در فواصل دقایق متفاوت با تعدادی از سربازان آلمانی مواجه می شود یکبار علیرغم شلیک مستقیم آلمانها از پشت سر در فاصله کم کشته نمی شود و در بدو ورود به این مکان متروکه حتی با شلیک یک آلمانی مجروح شده و بیهوش می شود که در ادامه توسط یک زن فرانسوی ساکن شهر مخروبه مداوا شده و در ادامه گویا بهبودی معجزه آسایی رخ داده و در مجموع اغراق عجیبی در این صحنه ها شده است. قطع کردن درختانی که شکوفه های بهاری گیلاس را در ماه آوریل نشان می دهند بیانگر حس زندگی و تولد است بدون اینکه حتی جزئی از ادوات جنگی محسوب شوند قطع کردن آنها توسط نیروهای آلمان نشان دادن اوج بی رحمی نسبت به ظرافت های طبیعت و عدم دسترسی نیروهای انگلیسی و فرانسوی به میوه های آن است تا بدین صورت مندس نشان می دهد آلمانها ویرانگر میراث و منابع حیات در اروپا بودند که این برنامه خصمانه را برای نسل های بعد هم قصد دارند اجرا کنند و یک برنامه هدفمند است. شکوفه های گیلاس نماد عمر کوتاهِ زیبایی محسوب می شود که قطع شدن درخت پیش از زمان کوتاه عمر شکوفه های گیلاس (معمولا یک تا دو هفته) را نا امیدی محض می توان خواند که منتصب است به دیالوگ شاخص اواخر فیلم که امید چیز خطرناکیه. وقتی بلیک در میان شکوفه های گیلاس با اسکافیلد در نمایی موازی با دوربین حرکت می کنند بلیک از داشتن باغ گیلاس صحبت می کند که در این نما به ما نزدیک است و این پیام را می دهد که به پایان عمر او چیزی باقی نمانده و دقایقی بعد توسط یک خلبان آلمانی کشته می شود. آلمانهایی که نشان دهده شد به شکوفه های گیلاس رحم نکرده اند حال چگونه گاو و سطل پر از شیر را منهدم نساخته اند که شیوه اغراق با توجه به ماهیت مهیج شروع این ماموریت در فیلم برای مخاطب عالی ناپسند است و فقط کارگردان سعی در قهرمان سازی تلقینی دارد و متکی به سیر کشمکش دراماتیک در فیلم و تهیج در مخاطب نیست. کودک زیر یکسال شیر گاو نمیخورد و برای او قابل هصم نیست اما شیر دادن از قمقمه سرجوخه اسکافیلد به نوزاد فرانسوی که با مهر و عطوفت سرجوخه همراه بود نشان دهنده ادامه سالهای جنگ جهانی می باشد و جنگ های گسترده میان انگلیس و فرانسه که انگلیس نشان داده شده با طمع برای نسل های بعد فرانسه خط و نشان می کشد اما مخاطب متوسط تنها متوجه عطوفتِ اسکافیلد است و در هیاهوی جنگ آنرا یک حرکت قهرمانانه از این سرجوخه انگلیسی می پندارد. اسکافیلد حتی المقدور در بحرانی ترین دقایق هم تمایلی به استفاده از اسلحه خود ندارد و بازهم به شیوه اغراق با توجه به حد فاصل با سرباران آلمانی از تیر آنها می گریزد و بدون هیچگونه تکاپویی به لطف رودخانه و آبشار به لشکر بیستم یعنی مقصد نهایی می رسد. سطل شیر نقطه بارز نمادگرایی در فیلم است چرا که آنچه را که نباید بود اما بود آنچه که انتظارش را نداشتیم و عقل حکم می کرد که نباشد پس بود و مندس تعمدا این اغراق های نمادین را استفاده کرد و تمام نماد ها در بیشترین معنی از زندگی می گویند و معنی زنده بودن و حیات را القا می کنند. دقایق پایانی و دویدن در میان سربازهای خودی و برخورد به آنها و افتادن روی زمین هر لحظه رسیدن پیام را به فرمانده تعویق می اندازد و حتی فرمانده ای دیگر می گوید بعضی ها نمی خواهند جنگ تمام شود و عملا در این فیلم جنگی یک ارتش یا یک گردان با بسیاری سرباز در رساندن اسکافیلد به مقصد هم ناکام است و در گردان اصلی خود هم با تنه زدن به یکی، آن نیروی خودی با بلیک و اسکافیلد جر و بحث می کند. به طور واضح در این فیلم خاصِ جنگی، جمعیتِ
فراوانیِ نیروهای ارتش، جنگ، گُردان و تفنگ تنها مانعی است برای نشان دادن رسالت یک سرجوخه که از فضای جنگ طلبی دور است و از این حیث فیلمی قابل تامل است.