جستجو در سایت

1395/11/10 00:00

هوا بس ناجوانمردانه آلوده است

هوا بس ناجوانمردانه آلوده است
استفاده از ایده‌های دراماتیک در متن که عموما به خط اصلی داستان و رخدادهای اصلی ارتباطی ندارد و وجه نمایشی آنها بارز است، اگر به طور صحیحی در درام به کار گرفته شود، موجب درک بهتر موقعیت داستان می‌شود. حتی ایده‌های نمایشی می‌تواند جایگزین خوبی برای جزئیاتِ شخصیت‌پردازی باشد؛ زیرا اگر حساسیت در نشان‌دادن جزئیات در شخصیت‌پردازی به منظور درک بهتر شخصیت وجود داشته باشد، ایده‌های نمایشی هم گاهی اوقات می‌توانند با نشان‌دادنِ نمایشیِ وضعیتی که شخصیت در آن به سر می‌برد، به همذات‌پنداری مخاطب با شخصیت داستان کمک کند.   در فیلم «وارونگی» دو ایده نمایشی وجود دارد که در نمایش وضعیت شخصیت اصلی بسیار مؤثر است و راه مخاطب را به درونیات شخصیت اصلی باز می‌کند. خراب‌کردن دیوار کارگاه خیاطی، به عنوان یک ایده نمایشی هرچند با پیرنگ اصلی مرتبط نیست، اما به عنوان یک موقعیت نمایشی، در نمایش تدریجی بحرانِ «نیلوفر» مؤثر است.  این صحنه‌ها -از خراب‌کردن دیوار تا درگیری برادر «نیلوفر» و «سهیل»- قادر است تا در ناخودآگاه مخاطب، وضعیت بدی را برای نیلوفر متصور شود و در ایجاد همذات‌پنداری مخاطب، نقش مؤثری ایفا کند.  مضمون «وارونگی»، رهایی و آزادی از ظلم است و در انتها نیز مضمون به ظلم‌ستیزی تبدیل می‌شود. در چنین شرایطی، سیر تبدیل شخصیت مظلوم (نیلوفر) به قهرمان ظلم‌ستیز باید باورپذیر باشد. این روند در طول داستان با کشف درونیات کاراکترهای فرعی از سوی «نیلوفر» امکان می‌پذیرد. در واقع «نیلوفر» با پی‌بردن به رفتار ظالمانه خواهر و برادرش، از بند آنها بیرون می‌آید. آشکارشدن درونیات کاراکترها، با ایده آلودگی هوا، به عنوان دومین ایده نمایشی فیلم، کاملا متناسب است.  دومین ایده نمایشی که علاوه بر تأثیر مثبتی که بر فضا‌سازی و موقعیت داستان دارد، عنوان فیلم هم از این ایده تغذیه می‌کند، ایده وارونگی هواست و با پیشروی داستان، مسئله آلودگی هوا پررنگ‌تر و ملموس‌تر می‌شود. حتی رنگ تصاویر با گذشت زمان، کدرتر می‌شود. این مسئله به صورت کاملا نمایشی با مضمون داستان هم‌جهت است؛ یعنی به طور کاملا نمایشی، با آگاهی تدریجی «نیلوفر» از درون خانواده‌اش، هوا آلوده‌تر می‌شود و یک وضعیت بحرانی ایجاد می‌شود و این ایده نمایشی، آلودگی را به ظلمِ درون کاراکترها تشبیه می‌کند. عنوان وارونگی هم می‌تواند گویای وضعیت وخیم شخصیت اصلی باشد.  اما دقت در پرداخت ایده‌های دراماتیک در فیلم‌نامه تنها متوجه شخصیت اصلی فیلم است و متأسفانه به شخصیت‌پردازی سایر کاراکترها توجه چندانی نشده است؛ مثلا برادر «نیلوفر» چرا این‌قدر سرکش و عصبی است؟ یعنی فقط به علت مسائل مالی این چنین دست به خشونت می‌زند؟ از پرت‌کردن وسیله‌ای به سمت همسرش گرفته تا بی‌خانه‌ و آواره‌کردن خواهرش، اقدامات قابل توجیهی نیست؛ چون مخاطب چیزی از سیر تبدیل او به چنین فرد ظالمی را نمی‌داند.  خواهر «نیلوفر» هم که مترسکی از «برناردا آلبا»ست،١ چطور به چنین جایگاهی رسیده است؟ و اصلا در حالت کلی و با وجود مادری دلسوز، مثلث ظالم (خواهر و برادر نیلوفر) و مظلوم (نیلوفر) چگونه تشکیل شده است؟ اینها سؤالاتی است که بی‌جواب می‌ماند؛ زیرا آن‌قدر که قهرمان فیلم پرداخت درستی دارد، سایر افراد اصلا به شخصیت تبدیل نشده‌اند.  فیلم «وارونگی» درباره رهایی از ظلم است و با یک قصه ساده، سیر گسیختن از ظلم را به تصویر می‌کشد و نکته درخور ‌توجهش هم این است که با آزادی «نیلوفر» از بار ظلمِ خواهر و برادرش، این مثلث از هم نمی‌پاشد؛ زیرا فیلم‌نامه‌نویس با طراحی یک کاراکتر دیگر به نام «صبا» (خواهرزاده نیلوفر)، رفته‌رفته جایگاه «نیلوفر» را به «صبا» می‌‌دهد. صحنه‌ای در فیلم وجود دارد که خواهر و برادر «نیلوفر»، پس از اینکه شاهد سرکشی خواهرشان بوده‌اند و دیگر از اطاعت او قطع امید کرده‌اند، در بیمارستان بار ظلم خود را بر شانه‌های «صبا» می‌اندازند و بدون مشورت با «صبا»، او را مأمور همراهی و هم‌نشینی با مادرشان می‌کنند. از این صحنه به بعد، «صبا» به‌ناچار سعی در پوشش جایگاه «نیلوفر» را دارد. ای‌کاش در آخرین پلان فیلم، نمای بسته‌ای از «صبا» دیده می‌شد تا این چرخه ظلم و ظلم‌ستیزی به عنوان مضمون، بهتر بر فیلم می‌نشست و فیلم با تصویر «صبا» به پایان می‌رسید.  حضور شخصیت «سهیل» در فیلم‌نامه نیز دارای اهمیت است. معمولا در درام کلاسیک که قهرمان فیلم، زنی ظلم‌ستیز است به طور کلیشه همواره یک مرد در کنار او قرار دارد و حضور مرد، نیروی محرکه‌ای است برای پیشروی زن؛ مثال نزدیک آن می‌تواند فیلم «جاذبه» باشد که در صحنه‌ ناامیدیِ قهرمان زن (ساندرا بلاک)، ناگهان ابر و باد و مه و خورشید دست به دست می‌دهند تا روح «جورج کلونی» احضار شود و امید زن را به او بازگرداند. در درام‌ مدرن این کلیشه همواره نقض شده است و در «وارونگی» هم همین اتفاق می‌افتد. فیلم‌نامه‌نویس در ابتدای بحران، پناه زن را بر سنگِ رابطه احساسی «سهیل» و «نیلوفر» بنیان می‌نهد و با پیشروی داستان و موفقیت نسبی «نیلوفر» در مشکلات خانوادگی‌اش، رابطه‌اش به خاطر دروغ «سهیل» (پنهان‌کردن فرزندش از نیلوفر) از هم می‌پاشد تا قهرمانیِ زن طبق مناسبات کلیشه‌های کلاسیک پیش نرود و «نیلوفر» برای رهایی از چیزی، به چیز دیگری پناه نبرد.  «وارونگی» فیلم بدی نیست؛ زیرا فیلم‌نامه‌اش مهندسی شده است، هدف دارد و روایت در راستای پیشبرد هدف داستان است و همان‌قدر که شخصیت‌پردازی «نیلوفر» صحیح است، بازی «سحر دولتشاهی» هم استاندارد و دلنشین است؛ اما فیلم خوبی هم نیست؛ چون باقی کاراکترها غیرقابل باورند و بازی‌ها ضعیف است و «علی مصفا»یش هم غیرقابل تحمل.  کاش همان قدر که در فیلم‌نامه دقت قابل ‌ملاحظه‌ای دیده می‌شود، در کارگردانی هم چنین بود و دوربینِ روی دستِ ساده‌انگارانه فیلم جای خود را به میزانسن‌های بحران‌زا در قاب ثابت می‌داد تا لحن فیلم هم در لحظاتی دچار لکنت نشود و کاش اکثر فیلم‌سازان ایرانی، از پرداخت تصویریِ مدرن، چیزی جز استیصال را بیاموزند. ١- شخصیت اصلی نمایش‌نامه «خانه برناردا آلبا» اثر «فدریکو گارسیا لورکا»