جستجو در سایت

1397/09/26 00:00

پازل پیچیده‌ی جزئیات

پازل پیچیده‌ی جزئیات

 کلر دنی را می‌توان به عنوان کارگردانی در نظر گرفت که همواره به سراغ مضامینی می‌رود که جامعه‌ی فرانسه از تفکر راجع به آن سر باز زده است و شاید بتوان گفت که همین مطلب، یکی از معدود عناصر تکرارشونده در مجموعه‌ی آثار اوست. دنی از همان نخستین آثارش به مساله‌ی نژادپرستی و استعمار پرداخته است و لحن و صورتی که برای پرداخت خود برگزیده گاهی تند و گزنده است و گاهی آن را ورای لایه‌های شاعرانه‌ی بصری پنهان کرده است. این مضمون اگرچه موجب دگرگونی‌های فرهنگی و اجتماعی گسترده‌ای در فرانسه شده ولی سخن گفتن از این دگرگونی‌ها همیشه با حواشی مختلفی همراه بوده است. دنی که خود از کودکی در سرزمین‌های تحت استعمار فرانسه در آفریقا بزرگ شده است، رابطه‌ی تنگاتنگی با این مساله داشته و توانسته پرداخت موفقی از آن را نیز به دست دهد. فیلم‌های او گاهی لحن فمینیستی نیز به خود می‌گیرند و قهرمان زن برخی از فیلم‌هایش مثل ماده‌ی سفید، نگاه تازه و جذابی به این شیوه‌ی فیلم‌سازی اضافه کرده‌اند. جدای از این مسایل باید گفت که دنی هرگز ژانر مشخصی را دنبال نکرده است و به عنوان مثال لحن شاعرانه‌ی آثاری مثل کار خوب و ماده‌ی سفید را نمی‌توان در فیلم‌های خشن و هراس‌انگیزی مانندمشکل هر روزه پیدا کرد اما با این حال منتقدان تمامی این آثار را از جهت مضامین مشترکی که داشته‌اند (و پیش‌تر به آنها اشاره شد) در امتداد یکدیگر بررسی کرده‌اند اما همین منتقدین فیلم اخیر دنی یعنی آفتاب زیبای درون را در تقابل با آثار قبلی و متفاوت از آنها در نظر گرفته‌اند. مطلبی که چنین نگرشی را تشدید کرده این است که فیلم نه لحن شاعرانه‌ی پر رنگ و لعابی دارد و نه مانند فیلم‌های دسته‌ی دوم هراس‌انگیز است بلکه تنها به یک روایت دیالوگ‌محور (چیزی که در سینمای دنی کمتر یافت می‌شود و آثارش معمولا دیالوگ چندانی ندارند) پرداخته و شاخ و برگ ظاهری چندانی به آن اضافه نکرده است.

داستان فیلم آفتاب زیبای درون بر مبنای کتابی از رولان بارت به نام سخن عاشق: گزین‌گویه‌ها شکل گرفته و از این قرار است که ایزابل (شخصیت اصلی فیلم با بازی ژولیت بینوش) زنی هنرمند است که از همسرش جدا شده و به دنبال عشق واقعی می‌گردد. فیلم، به سیاق کتاب از مجموعه‌ای از گزین‌گویه‌ها شکل گرفته است که تقدم و تاخر زمانی آنها گاهی بر هم می‌خورد و گویی هر کدام، بخشی مجزا از یک موضوع کلی (یعنی رابطه و عشق) را مورد بررسی قرار می‌دهند که در نگاه اول شاید پیوند منطقی قدرتمندی هم نداشته باشند ولی نکته اینجاست که در حقیقت این تقدم و تاخر، ترتیبی منطقی دارند. می‌توان گفت که فیلم کمابیش خودش را به زاویه دید ایزابل نزدیک می‌کند و سعی می‌کند چیزهایی را به ما نشان دهد که او دوست دارد. پیش از آنکه بحث ویژگی‌های روایی فیلم را پی بگیریم، بهتر است نگاهی به شخصیت ایزابل داشته باشیم. در سکانسی از فیلم، او در گفتگو با دوستش به این نکته اشاره می‌کند که دلیل رابطه‌اش با وینست (شخصیت بانکدار که نخستین معشوق ایزابل در فیلم است) این است که او شخصیت کثیفی دارد. همین نکته‌ی کلیدی، این مطلب را برای ما آشکار می‌کند که ایزابل وسواس فکری خاصی دارد. او ذهن خودش را محدود می‌کند و سعی می‌کند تمام چیزهایی که به نظرش زیبا یا پاک هستند را به یاد نیاورد و در عین حال تلاش مذبوحانه‌ای برای یافتن یک عشق پاک دارد. همین مساله باعث می‌شود که در نخستین سکانس فیلم، زمانی که وینست به مرد‌های دیگری اشاره می‌کند که ایزابل با آنها رابطه داشته است، ایزابل زیر گریه می‌زند. حال اگر باز گردیم به ترتیب روایت فیلم، می‌بینیم که دنی اطلاعات را درست مطابق با محدودیت‌های ذهنی ایزابل در اختیار مخاطب می‌گذارد. او نخست شخصیت وینسنت را به ما نشان می‌دهد که ایزابل نشانی از پاکی و زیبایی مورد نظرش را در او نمی‌بیند اما همسر سابق او یعنی فرانسیس (که هنوز هم حس مثبتی نسبت به او دارد) را با تاخیر می‌بینیم. یعنی نخست در سکانسی، در مورد اتفاقاتی که میان او و فرانسیس رخ داده است حرف زده می‌شود و سپس به سکانسی می‌رسیم که خود آن اتفاقات را به ما نشان می‌دهد. قرینه‌ی دیگر این وسواس ذهنی را می‌توان در این مساله دید که ما تنها در یک نمای گذرا و به مدت چند ثانیه، دختر ایزابل را می‌بینیم و دیگر در طول فیلم حضور بصری ندارد، هرچند، گاهی صحبتش به میان می‌آید.

در نهایت ایزابل به دیدن یک طالع‌بین (با بازی ژرار دپاردیو) می‌رود و طالع‌بین به او می‌گوید که باید نور زیبای درون خود را کشف کند و پذیرای کسی که از راه خواهد رسید باشد. نکته اینجاست که در سکانس قبلی دیده‌ایم که خود طالع‌بین، اگرچه حرف‌های زیبایی برای گفتن دارد ولی در برقراری رابطه دچار مشکل شده است، یا به عبارتی تنها وانمود می‌کند که خود توانسته به زیبایی و عشق دست پیدا کند. از طرفی نیز به نظر می‌رسد که آن‌چه طالع‌بین بر زبان می‌آورد، تنها چیزهایی است که در سکانس‌های قبل شاهد آنها بوده‌ایم و دیده‌ایم که چگونه محقق شده‌اند اما به بن‌بست رسیده‌اند. به عبارتی می‌توان گفت که واقعیت، پوچ و تلخ است و راهی برای رهایی از این تلخی وجود ندارد اما ذهن ایزابل تمایل دارد که اتفاقات را به گونه‌ای مرتب کند که در پایان امید باقی بماند و بنابراین فیلم در ظاهر پایانی خوش دارد.

مطلب دیگری که فیلم به آن اشاره دارد، مساله‌ی نشانه‌هاست. به عبارتی می‌توان با استناد به نوشته‌های رولان بارت (که فیلم از یکی از آثارش اقتباس شده است) گفت که هر گفتمان و سخنی از مجموعه‌ای نشانه‌ها شکل گرفته است اما بحث فیلم بر سر این است که این نشانه‌ها در جهان امروز چه صورتی پیدا کرده‌اند. در نمایی از فیلم می‌بینیم که ایزابل دست دوست سیاه‌پوستش را می‌گیرد و چند لحظه بعد، مرد سیاه‌پوست او را می‌بوسد. وقتی ایزابل دلیل بوسه را می‌پرسد، مرد پاسخ می‌دهد که اول ایزابل دست او را گرفته است. به عبارتی می‌توان گفت که ما در میان زنجیره‌ای از نشانه‌ها قرار گرفته‌ایم که به یکدیگر منجر می‌شوند و لازم و ملزوم یکدیگر هستند اما نکته اینجاست که زندگی مدرن باعث شده است که نشانه‌ها معنای اولیه و ظاهری خود را از دست بدهند و معانی ثانویه اهمیت پیدا کنند که همین امر نیز باعث سرگردانی بی‌پایان تمامی شخصیت‌های فیلم شده است. در واقع می‌توان گفت که این تنها ایزابل نیست که در برقراری رابطه مشکل دارد بلکه تمامی شخصیت‌ها از این مشکل رنج می‌برند ولی وانمود می‌کنند که عشق و زیبایی را یافته‌اند. این مساله را در جای‌جای فیلم می‌بینیم. به عنوان مثال در سکانسی، ایزابل اصطلاح «از تمام جهات» را که دوستش بر زبان آورده را در ذهن برای خودش تکرار می‌کند و می‌گوید: «فکر می‌کنی معنایش را نمی‌دانم؟» و معنایی کاملا متضاد با آن‌چه در ظاهر به نظر می‌رسد را مطرح می‌کند. در سکانس دیگری نیز، زمانی که با ایزابل برای گردش با دوستانش به طبیعت رفته است، از صحبت‌های فخرفروشانه و مداوم آنها در مورد زیبایی طبیعت عصبانی می‌شود و فریاد می‌کشد: «همه‌ی اینها برای شماست! زمین، آسمان، کوه‌ها! همه‌چیز از جمله تمام دانش برای شماست!» این جهان ِ ساخته شده بر پایه‌ی وانمودها و نشانه‌های بی‌معنا، یکی دیگر از همان مسایلی است که در ابتدای متن از آن سخن گفته شد و ذهن افراد از اندیشیدن راجع به آن و قبول آن سر باز می‌زند.

در یک جمع‌بندی باید گفت که جزئیات، در فیلم آخر کلر دنی اهمیت ویژه‌ای دارند (که البته این ویژگی را در آثار قبلی او نیز می‌توان مشاهده کرد). این جزئیات هستند که معنا را شکل می‌دهند، یعنی همان جزئیات به ظاهر بی‌اهمیتی که در دیالوگ‌ها یا تصاویر، لحظه‌ای به چشم می‌آیند و ناپدید می‌شوند اما پس از پایان یافتن فیلم، ما را رها نمی‌کنند و با ما همراه می‌شوند. دوربین شناور و رهای فیلم نیز این انتقال حسی را تشدید می‌کند. دوربین گاهی چنان به سوژه نزدیک می‌شود که حس می‌کنیم با او یکی شده‌ایم و تجربه‌ی مشترکی داریم و گاهی نیز سوژه را در سایه و تاریکی قرار می‌دهد که به زحمت می‌توانیم چهره‌اش را تشخیص بدهیم. در نهایت همین جزئیات هستند که به فیلم کیفیت ویژه‌ای می‌دهند و آن را از یک درام عاشقانه‌ی معمولی فراتر می‌برند.