میزانسنهای کم نظیر
به زعم من آژانس شیشهای فیلمی است کمنظیر و یکی از بهترین فیلمهای جنگی سینمای ایران. فیلمی سر و شکلدار و خیلی خوب. رابطۀ تنگاتنگ این بسیجیها و مردان جنگی را طوری میسازد که پس از گذشت سالیان دراز، باز هم از یادمان نمیرود. ساختن این رابطه از همان اوایل فیلم شروع میشود که حاج کاظم (پرویز پرستویی) و عبّاس (حبیب رضایی) همدیگر را میبینند و چطور با شوق و ذوق همدیگر را بغل میکنند. این رابطه تا آخر فیلم دوام دارد و گستردهتر میشود. یعنی اصغر (اصغر تقیزاده) و تاحدّی احمد (قاسم زارع) هم بهش اضافه میشوند. حاتمیکیا وقتی مثلا کاظم و عبّاس کنار هم هستند، توشات میگیرد و این باعث نزدیکتر نشان اینها به یکدیگر در میزانس میشود. حتّی مدیوملانگ شاتی از این چهار نفر نشانمان میدهد که همهشان در یک نما هستند. یا وقتی که عبّاس حالش بد است و ما نمای سه نفرهای داریم از اول کاظم و اصغر. تلاشی که اصغر برای خنداندن عبّاس میکند و غم کاظم –با بازیهای خوب- و این میزانسن سه نفره باعث هرچه بیشتر نزدیک شدن اینها به هم میشود و ما هم این رفاقت، صمیمت و ارتباط تنگاتنگ را حس میکنیم و از پس این رابطه در آوردن است که مسئله و درد عبّاس، برای ما هم عین کاظم مهم میشود و دغدغهای اساسی. همینجا بگویم شخصیت پردازی فیلم هم خیلی خوب است. شخصیتها در بدو ورودشان برای ما ساخته میشوند و ما میشناسیمشان. اگر این نبود، آن ارتباط هم در نمیآمد. به عموم آدمهای فرعی درون آژانس هم در حد تیپ پرداخته میشود. بازیها خوب و بعضی خیلی خوب هستند. Casting هم. انگار هیچ کسی به خوبی این بازیگران –بخصوص در مورد شخصیتهای اصلی- نمیتوانسته این نقشها را به این خوبی در بیاورد. سه ویژگی خیلی مهم –و خیلی خوب- دیگر هم فیلم دارد: 1- اوّل فیلم حاتمیکیا در فیلمنامه و اجرا تمهیدی بکار میبندد، که مشکل و بیماری عبّاس دردناکترش میکند. کلوزآپی داریم از صورت خندان عبّاس داریم و سپس چند نما در حین معاینهاش، باز نمایی از خوشحالیاش و بعد چندین نما از معایناتی رویش به عمل میآید. نمایی اوج این دردناکی است که مدیوم توشات دو نفرهای است از عبّاس و همسرش که میخندند و ظاهرا دکتر را مسخره میکنند ولی ما فقط نریشن کاظم را میشنویم که توضیح بیماری عبّاس را میدهد. این خندهها همراه آن معاینات و سپس این خبر ناگوار، به نظر من باعث میشود ما بیشتر دلمان به درد بیاید و بسوزد برای این جنگندۀ ساده، مظلوم، معصوم و به شدّت سمپاتیک. 2- در سکانسی کاظم مینشیند و به قول خودش برای افراد درون آژانس قصّهای میگوید. یک جملهاش این است:« بعضیها این جوونا (جوانهایی که از جنگ برگشته بودن) رو طوری نگاشون میکردن که انگار غریبه میبینن». اثبات این جمله برای اینکه از حد شعار در بیاید، در داستان کل فیلم و رابطه آدمها با این مردان جنگ موجود است. بازی پرستویی هم در اینجا عالی و کاملا با حس است و انگار واقعا این رفتار باهاش شده. امّا نکتۀ دیگری که باعث میشود، کاملا ما حس و درک کنیم که واقعا انگار این افراد به ناحق فراموش شدهاند، میزانسنهای حاتمیکیا است. مثلا افراد درون آژانس معمولا –غیر از زمانهایی که دوربین میانشان میرود- در بک گراند هستند و پرستویی درشتتر در فورگراند و عموما مدیوم شات و یا وقتی از pov او میگیرد آنها در ته کادر هستند. حاتمیکیا با اینکار، فاصله مردم با این مردان جنگی را بولد و برجسته میکند و کاملا نشانمان میدهد که نمیتوانند اینها را درک کنند. نمای شلیک کردن گلوله برای اوّلین بار، هم همینطور است. نمایی دیگر به عینه نمایانگر نکتهای است که عرض کردم. کاظم نزدیک مردم ایستاده و ما کلوزآپ صورتش را در سمت راست کادر داریم. مردم تندی میکنند نسبت به عمل کاظم و نرفتن عبّاس با احمد. در اینجا دوربین عقب میرود و البتخ کلوزآپ کاظم را –که از آنها هرلحظه بیشتر فاصله میگیرد-، حفظ میکند و نشان میدهد که انگار چقدر از آنها دور شده. 3- قهرمان این اثر حاتمیکیا مشخصهای دارد که کم و بیش در آثار قبلیاش هم موجود بوده و با شدّتی بیشتر در ادامۀ کارنامه کاریاش؛ قهرمان او به نوعی برای سایر شخصیتهای فیلم و گاهی هم ما ضدقهرمان میشود و حاتمیکیا عموما پشتش میایستد. شاید در این فیلم آخر معلوم نشود که کار حاج کاظم درست بود یا غلط ولی به نظر من از میزانسنهای حاتمیکیا موضع او که موضع ما هم میشود، معلوم است. او طرفدار و همراه قهرمانش است. بگذارید چند مثال از این میزانسنها بیاورم تا حرفم شعاری نباشد: 1- در چندین و چند نماها دوربین از pov یا گاها اورشولدر او بقیه را میگیرد و طرف اوست. بدین صورت ما را هم پشتیبان و همراه او میکند. 2- مثلا در نماهایی او وسط، جلوتر، درشتتر و در نقطۀ تمرکز دوربین –و ما- نسبت به بقیه. 3- در سکانس یکی مانده به آخر هم او در نماهایی بستهتر و درشتتر است و سلحشور (رضا کیانیان) در مدیوملانگ شات و لانگ شات. این طبعا باعث میشود که انگار ما به او نزدیکتر هستیم و از سلحشور دورتر و با فاصلهتر. 4- این همراه بودن با کاظم در شخصیت پردازی او و عبّاس که هردو سمپاتیک هستند و شخصیت پردازی سلحشور تاحدی عکس این –با بازی فوق العاده کیانیان-. حاتمیکیا با این کارها است که میتواند قهرمان محبوب و دوستداشتنیاش را قهرمان محبوب ما کند. وگرنه این ایده به سادگی بهش این اجازه را نمیدهد. به نظرم این کار او از پس عشق و علاقۀ خودآگاه و ناخودآگاهش به این افراد میآید. یک سکانس خیلی خوب (سکانسی که سرش را میکوبد به شیشۀ دفتر رئیس) داریم که به نظرم از نظر دکوپاژ و تدوین بسیار خاص و درست است. اگر کاظم روایت نمیکرد، من میگفتم این سکانس و این تکنیکها مثل اسلوموشن، کاملا غلط هستند. ولی انگار یادآوریاش برایش سخت است و کاملا یادش نیست و بخاطر این نماها پشت سر هم فلو میشوند و سپس کات میخورند به نمای بعدی. در ضمن این کاملا نمایانگر تکهتکه یادش بودن این لحظه حساس است. حتّی به نظرم اتفاقی بودن همه چیز مثل «چسبیدن اسلحه پلیس به سینهاش» با این نماهای کوتاه که سریع کات میخورند به نمای بعد، نشانمان داده میشود. نکتۀ دیگر این است که اسلوموشنش هم درست است. زیرا که زاویه دید دارد و انگار واقعا این لحظات برای کاظم سخت و کوتاه گذشته. برویم سراغ سکانس آخر. این سکانس دیگر اوج هنرمندی حاتمیکیا است. یکیدو جنبۀ مثبتش را پیشتر گفتم و امّا بقیۀ نکات: 1- دو پان شلاقی اوّل سکانس میشود که انگار یک جورهایی مبیّن حالات درونی و اضطراب کاظم است که وقتی بیرون هم میآید در چندبار تردیدش برای رفتن سمت ماشین، میبینیم. 2- سپس یک لانگ شات فوق العاده داریم با زاویۀ های انگل. از سمت راست و چپ خط کشیهای خیابان را میبینیم و کاظم، کوچک و تاحدّی ناپیدا جلوی در آژانس ایستاده. انگار در میان این خط کشی گیر افتاده و اینها محاصرهاش کردهاند. این خط کشیهای راهنمایی و رانندگی انگار حکم قانون و مقررات را دارند که برایش خط کشی و او را محدود کرده اند. کات به نمایی که باز این خط کشیها را داریم با تاکیدی بیشتر از pov کاظم. کات به مدیوملانگ شاتی از کاظم و سپس کات به کسانی که خط کشی میکنند. این نما این تعلیق را برایمان میسازد که نکند اینها پلیس باشند و در ضمن انگار باز دارند خط کشی میکنند برای کاظم و او را با قوانین محدود. کات به نمایی از سلحشور در لانگ شات –به همان دلیلی که گفته شد-. حالا کاظم کسی است که جلوی این مقررات ایستاده و میخواهد ازشان تخطی کند. وقتی راه میافتد نمایی از رد پای سفیدش بخاطر خط کشیها، که انگار اینجا رسما قوانین را زیر پا گذاشت و شکست. یک نما هم از خط کشیهای (مقررات) جلو ماشین داریم که انگار راه آن را هم بسته کرده اند. 3- در نماهایی گازهای اشکآور کل کادر را میگیرند و جلوی دید ما را و انگار به مای بیننده صدمه میزنند و آزارمان میدهد و همینطور وقتی پلیسها وارد میشوند، از روبهرو میآیند سمت دوربین، به طوری که انگار دارند حمله میکنند به ما و اسلحههایشان را سمتمان میگیرند. این نما، هم باز نشان همراه بودن حاتمیکیا با حاج کاظم است، هم اینکه ناخودآگاه اضطراب و ناراحتی ما را بیشتر میکند برای تسخیر شدن آژانس و در خطر قرار گرفتن کاظم. 4- تعلیقی که حاتمیکیا در این سکانس میسازد هولناک خوب است. یکی از عوامل اصلی ساخته شدن این تعلیق، تدوین موازیای است که برگزیده. وگرنه خیلی ساده –و البته شاید نه چندان خوب- میتوانست یا با اسلوموشن گرفتن و یک موسیقی اضطرابآور، نیمچه تعلیقی بسازد و یا صرفا با ناموفق بودن آنها، ما را غافلگیر کند. ولی این تعلیق است که کار اساسی را میکند. حاتمیکیا مدام کات میزند به آژانس و تسخیر شدنش و باز کات به کاظم در حال دویدن و چند نما از ماشین با درهای باز از pov او که روی این فاصله مانده تا ماشین بیشتر تاکید میکند و تعلیق را به اوج خودش میرساند. 5- زمانی هم که هلیکوپتر میآید، چند لحظهای بالای سر سلحشور قرار دارد. به طوری که انگار روی سر اوست و بر او قالب است بخاطر اینکه کمی بعد احمد میآید و فکس را نشانش میدهد. 6- آخرین نمای سکانس، نمایی با زاویۀ های انگل از سلحشور است روی خط کشی عابر پیدا. این نمای از بالا از طرفی انگار او را دارد تحقیر میکند و از طرفی دیگر دورش همه رد پاها هستند و حالا این زیر پا گذاشتنهای قانون بر او پیروز و مسلط شده و محاصرهاش کرده اند. نمای آخر فیلم پس از مدیوم کلوز دونفره که نزدیکی این بسیجیان را به هم نشان میدهد، مدیوم کلوزآپی است از عبّاس که نوری از پنجرۀ هواپیما به چهرهاش میتابد و از این جوان مشهدی به شدّت سمپاتیک، حالت قهرمانمانند و مقدسگونهای میسازد. فیلم آژانس شیشهای فیلم خیلی خوبی است با وجوه بصری و میزانسنهای دقیق و درست کمنظیر در سینمای ایران و قطعا به همراه مهاجر شاهکار ابراهیم حاتمیکیا.