شرحی بر پایان بندی فیلم

در سینما نشسته ای و منتظر رقص اسامی بازیگران ار مقابل چشمانت هستی ،ناگهان آرامش ناشی از خیابان های خلوت نوروزی ، و انتظار کوتاه مدتت برای اکران فیلم ، با دوربینی که تکان تکان میخورد به هم میریزد ، طوری که فراموش میکنی هنوز اسامی را ندیده ای ..... آغاز انتهای خیابان هشتم ، التهابی دارد ،گویی در مسیر همواری قدم میزده ای و ناگهان خود را در حال سقوط به چاهی میبینی .
روند روایت داستان ، سریع است . به سوالات بزرگ ،آنگاه که جوابهای کوتاه داده میشود ، درک میکنی هدف تمرکز روی سوالات بزرگ تو نیست ، که فوکوس روی سوالات بزرگتر نیلوفر و بهرام است .
میپرسی سعید کیست ؟ تنها همین جواب را میشنوی :
"ببینید جناب . من و دوستم و برادرم با هم بیرون رفته بودیم که یکی من رو اذیتم کرد و ......"
و میفهمی مهم نیست سعید برادر نیلوفر است . او یکی است مثل همه ی برادرهای دیگر که خواهرشان برایش هر کاری میکند.
میپرسی چرا به زندان افتاده است ؟تنها جواب میشنوی:
"ببین نیلوفر ... اگه یه وقت نپرسید قتله عمده یا غیر عمد . تو نگو عمده ........
نیلوفر : مگه عمده
- من که نمیگم عمده . میگم تو اون برگه نوشته ...
-کاری به اون ندارم . مهم نظر تو اه.میگم مگه عمده؟"
و درک میکنی مهم نیست چرا و چگونه قاتل شده است . مهم نیلوفری است که بحران دارد . بحران درک نشدن.
میپرسی چرا 50 میلیون را ندادند؟ این سوال موسی هم هست و در جواب میشنود:
"واسه خاطر باباش . .. چه میدونم اصلا ولش کن . تونستی جور کنی؟"
هر چند موضوع برایت حل نمیشود اما بیشتر حس میکنی درد نیلوفر را.
همه ی سکانس ها در جهتی گام بر میدارند که شاید در اشل کوچکتر همه ی ما آنها را تجربه کرده باشیم .
"پول نیاز داریم ، اما از همه راه ها به در بسته میخوریم .در نهایت یا زمان میگیریم و یا قرض میکنیم"
اما نیلوفر و بهرام و سعید نه وقت دارند و نه میتوانند همه ی 100 میلیون را قرض کنند.
آری امینی به خوبی حس همذات پنداری ما را تحریک میکند.آنقدر که با خنده ی نیلوفر ، از مسرت پایان مشکلش شاد میشویم و با دستهای خیس از گریه اش - که خیس کرده است شانه های مانتواش را - بغضمان میگیرد.
به پایان فیلم نزدیکتر میشویم .
جایی که نقدهای اساسی و تشکرهای پرمهری به خود دیده است.
از دیدگاه فردی تگارنده، این نوع پایان پسندیده تر است. رسالت کارگردان نه در بیان تمام واقعیت های موجود ، که نمایش بخشهایی است که نیازی به تصمیم ندارند.
سخت است محکوم کردن نیلوفر ، موسی ،بهرام و یا حتی امیر ، برای تصمیمی که میگیرند.
دیدگاه منِ بیننده ، با چنین اختتامیه ای ، نگاهی است بر رویاهای بر باد رفته ی نسلی از نیلوفرها و بهرام ها که عاشق شده اند ،و در سخت ترین رویاهایشان نیز تردیدی به وفاداری هم نداشته اند . این را میشود از واکنش سریع نیلوفر در رد پیشنهاد کثیفی که در کارواش مطرح میشود دید .(چه حس غریبی است نمایش پیشنهادی کثیف زیر فشار آبی که هدفش پاکیزگی است )منِ بیننده ، وقتی نگاه خیره نیلوفر ، چشمان اشکبار امیر ، نگاه نافذ و ملتمس و چهره ی غم زده ی بین امید و ناامیدی بهرام را بدون پایان واضح میبینم ، درگیر اتفاقات فیلم میشوم و نه درگیر تصمیمی شخصی که ممکن است مرا به زدن فندک وادار سازد و تو را به نزدنش . دختری را به انصراف وا دارد و زنی را به ابتذال.
اکنون نگاه من به گذران حوادث است و حقیقتی ساده اما گم : پشت هر کار بدی ، ذات پلیدی نیست.
و اگر میدانستم تصمیم نیلوفر را ، چه بعید بود فکر دیگر کردن.
بدون شک تنها نقطه ی تاریک برای من بیننده از سوالات بی جواب فیلم ، نه انتهای بسته شده ی آن ، که مسائلی است که تحلیلشان از عهده ام خارج بود . چگونه موسی برای پول دیه ی تنها یک دوست ، حاضر به فروش دختر خردسالش میشود.ارتباط صمیمانه ی بین این دو چه بوده که بهرام را وادار میسازد در واکنش به جمله ی "زشته جلوی مردم" بگوید"جلوی مردم؟"
تنها موضوع مبهم فیلم ، شخصیت پردازی نامناسب موسی است که نمیگذارد باور کنم تنها یک دوست نجات حتی برترین رفیقش دخترش را بفروشد.
آری ... به عقیده ی من ، پایان فیلم از بهترین هاست . همچون "شهر زیبا" ، "جدایی نادر از سیمین"و هنرمندانه هایی از این دست .... از این دست .