50 فیلم برتر غیرانگلیسی زبان قرن بیست و یکم (قسمت دوم)
به گزارش سلام سینما، این موقع از سال در گرماگرم فیلم های تابستانی هستیم یعنی سالن های سینما عمدتاً ابرقهرمان ها، ارک ها، انگری بردز یا لاک پشت های نینجا را برای تماشاگران تدارک دیده اند. این اتفاق خیلی هم خوب است اما فیلم دوستانی که اشتهای زیاد و متنوع تری دارند را سیراب نخواهد کرد بخصوص از نظر فیلم های خارجی زبان.
در حالیکه تعداد زیادی از فیلم های هنری (arthouse) و مستقل (indie) درخشان در حال اکران هستند (ملت! بروید فیلم های خرچنگ :The Lobster و عشق و دوستی: Love & Friendship را ببینید) تعداد انگشت شماری فیلم زیرنویس دار حقیقتاً وسوسه کننده برای عرضه وجود دارد. در این هفته (هفته دوم ماه ژوئن)، از دور دست (From Afar)، برنده ی جشنواره فیلم ونیز اکران می شود به غیر از این مورد، تا فصل پائیز خبری از فیلم های غیر انگلیسی زبان نخواهد بود.
به همین دلیل 50 فیلم غیر انگلیسی زبان مورد علاقه مان که از آغاز قرن بیست و یکم تا به امروز اکران شده اند را انتخاب و در ادامه معرفی می کنیم.
قسمت اول 50 فیلم برتر غیر انگلیسی زبان قرن بیست و یکم
سعی کردیم از هر کارگردان یک فیلم را انتخاب کنیم. نبود فیلم های مستند در این فهرست را هم به دل نگیرید؛ قول می دهیم بزودی فهرستی از بهترین های آنها تهیه کنیم. بجز این دو قانون که برای خودمان گذاشته بودیم، هر فیلمی از هر زبانی به غیر از انگلیسی می توانست شرایط ورود به این فهرست را داشته باشد.
در قسمت دوم معرفی 50 فیلم برتر غیر انگلیسی زبان به معرفی 15 فیلم برتر دیگر خواهیم پرداخت.
30. آبی گرمترین رنگ است، 2013 (Blue Is The Warmest Color)
پس از اینکه "آبی گرمترین رنگ است" در اقدامی بی سابقه برنده ی سه نخل طلای جشنواره کن شد (در جشنواره فیلم کن 2013، نخل طلا علاوه بر کارگردان، عبدالطیف کشیش استثنائاً به دو بازیگر زن این فیلم یعنی ادل اگزاکوپولوس و لئا سیدو نیز اهدا شد) شایعات احمقانه ی فراوانی در مورد آن مطرح شد اما خوشبختانه در حال حاضر، مجادلات کاهش یافته و میراث واقعی فیلم بر سر زبان ها افتاده است. در این فیلم با یک داستان ساده ی خارقالعاده و برجسته در مورد سرمستی، مشقت ها و نیز درماندگی های شکل گیری یک رابطه ی طولانی مدت روبرو هستیم. فیلم که با نام "زندگی ادل" در فرانسه شناخته می شود، نمونه ی پاک و خالصی است از سینمای یکدلی و یکرنگی قرن بیست و یکم.
29. اتاقک غواصی و پروانه، 2007 (The Diving Bell And The Butterfly)
در سال 1995، ژان-دومینیک بوبی از سردبیران مجله فرانسوی ال (Elle) پس از یک حمله ی مغزی دچار فلج جسمی (یا سندرم قفل شدگی در اصطلاح پزشکی) می شود و تنها از طریق پلک زدن می تواند با دنیای پیرامون خود ارتباط برقرار کند. به نظر می رسد این اتفاق، قابلیت تبدیل شدن به فیلم را نداشته باشد اما فیلم جولیان اشنابل (با فیلمنامهی اقتباسی رونالد هاروود از کتاب خاطرات ژان دومینیک بوبی) با استفاده از سبک تقریباً تجربی و خیالی و نیز فیلمبرداری عالی یانوش کامینسکی، اثر قابل توجهی از کار درآمده است. طنز تلخ و پرمغز و رفتارهای غیر احساسی بازیگران فیلم یعنی متیو آمالریک، امانوئل سنیه، آن کانسینی و مکس ون سیدو باعث شده شاهد فیلمی سرزنده باشیم نه فیلمی غمبار و یأس آور.
28. سندرم ها و یک قرن، 2006 (Syndromes And A Century)
انتخاب بین فیلم های ماورایی جادویی اپیچاتپونگ ویراستاکول، فیلمساز تایلندی مثل این است که بخواهی بین بزرگترین آرزوها و رویاهای خود یکی را برگزینی- از فیلم رمانتیک "سعادتمندی شما" (Blissfully Yours) در سال 2002 گرفته تا فیلم زیبا و پر تب و تاب "گورستان شکوه" (Cemetery Of Splendour) در سال گذشته- به نظر می رسد ارتباط عمیقی بین همه آنها وجود دارد و به گونه ای، الهام بخش یکدیگرند. ما در اینجا چون برای این فهرست ناگزیر به انتخاب بودیم، فیلم "سندرم ها و یک قرنِ" این کارگردان را انتخاب کردیم. فیلم نوعی ادای احترام به والدینش (که هر دو پزشک هستند) تلقی می شود که در بازه ی زمانی 40 ساله در یک بیمارستان اتفاق می افتد و به خوبی از شعر و جادوی ماوراءطبیعه در جهت ایجاد جذابیت بهره میگیرد.
27. غریبه کنار دریاچه، 2013 (Stranger By The Lake)
داستان فیلم در مورد یک قتل مرموز با صحنه های اروتیک در میان همجنسگرایان است که در کنار دریاچه ای در یکی از مناطق روستایی فرانسه می گذرد. "غریبه" ی الن گیرودی که مرزهای اخلاقی را نادیده گرفته یادآور همکاری های اسمیت/هیچکاک است البته نوعی از آن که نکات تربیتی نداشته و مفاهیم ضمنی آن آزادانه به متن تبدیل شدهاند. فیلم جو سرکوبگرانه ای داشته و جزئیات آن در مورد سبک زندگی کروزینگ (cruising :اصطلاحی است در مورد یافتن شریک ج.ن.س.ی در بارها، رستوران ها، خیابان و ...) با دقت تمام ترسیم شده است. "غریبه" فیلم هیجان انگیزی است که درآن تمایلات انسان، عجیب ترین راز به حساب می آید.
26. هر کس دیگر، 2009 (Everyone Else)
یکی از دلایل بی توجهی به "تونی اردمن" (Toni Erdmann)، سومین فیلم مارن آده در جشنواره کن امسال، ممکن است این باشد که تقلیدی است از "هر کس دیگر"، دومین اثر این کارگردان که این فیلم نیز از زمان دریافت جایزه بزرگ برلین، ناعادلانه مورد بی اعتنایی قرار گرفته است. اینکه یک رابطه ی در حال ویرانی با خونسردی، پرداخته و لحظه به لحظه ی آن به خوبی طراحی شده حاکی از تسلط هوشمندانه ی کارگردان بر رفتارهای فردی و دقت معمارگونه اش در مهندسی صحنه ها به صورت واقعی و طعنه آمیز است به گونه ای که به صورت نیمه سوررئال درآیند.
پارک چان-ووک، کارگردان کرهای در سه گانه ی خود (فیلم های همدردی با آقای انتقام، پیر پسر و همدردی با بانوی انتقام)، انتقام را به تفصیل، به صورت وحشیانه و با تصاویری باشکوه ترسیم کرده است. به نظر می رسد "اولد بوی" (در فارسی رفیق قدیمی و پیر پسر ترجمه شده) محصول سال 2003 که بر اساس مجموعه کتاب های مصور ژاپنی به نام "مانگا" است اوج مفاهیم زیبایی شناسی و تماتیک او باشد. سکانس های قابل توجه وحشت/هیجان انگیز/ اکشن (خوردن اختاپوس زنده، دعوا در کوچه، صحنه ی خنده دار در آسانسور) در این فیلم، در کمال تعجب نشان می دهند اینکه فیلمی پر از مفاهیم و فرضیات عمیق، بدون یک نتیجه گیری مؤثر به پایان برسد چندان از ارزش اثر کم نخواهد شد.
24. شکار، 2012 (The Hunt)
"شکار" ساخته ی توماس وینتربرگ داستانی آزاردهنده دارد در مورد معلمی که در روستایی در دانمارک به اشتباه، متهم به تجاوز به یک کودک شده. فیلم به هیستری جمعی وحشت آوری می پردازد که به دنبال این اتهام برای معلم (مد میکلسن با یک بازی بی نقص) اتفاق می افتد. همچنین، بازی تودار و نفرت آور آنیکا ودرکاپ کوچک در نقش شاکی در بگیر و ببندهای فیلم، ویرانگر است اما باعث شده از این پیشنهاد که یک کودک همیشه معصوم و بیگناه نیست، چندان آزرده خاطر نشویم.
23. نه، 2012 (No)
"نه" نقطهی اوج "تریلوژی پینوشه"ی پابلو لارن به حساب می آید (این تریلوژی شامل فیلم های فوق العاده ی “Tony Manero” و Post Mortem” “ نیز هست). این فیلم، نه تنها به نبوغ و استعداد بیشتری از لارن مفتخر است بلکه تسلط او بر داستان گویی و قواعد کار را نیز به رخ می کشد. فیلم که به صورت VHS متناسب با زمان روی دادن حوادث فیلمبرداری شده به آخرین کمپین تبلیغاتی ضد پینوشه و مردم پیچیده و اهل مصالحه ای (که به خوبی توسط گائل گارسیا برنال مجسم شده اند) می پردازد که علیرغم همه مسائل، موفق به تغییر تاریخ شدند.
22. آنجا ساعت چند است؟، 2001 (What Time Is It There?)
منتقدان تسای مینگ-لیانگ معتقدند همه ی فیلم های او یکجور هستند: تأملی بر تنهایی، از دست دادن و حسرت ها و بیان آنها از طریق تصاویری که به زیبایی تمام و باطمأنینه ساخته شده اند. طرفداران او احتمالاً با این موضوع موافقند اما می توانند آنرا علت موجودیت کارهای او بدانند. در هر صورت، "آنجا ساعت چند است؟" میتواند فاخرترین اثر او باشد. تمام فکر و ذکر لی کانگ-شنگ، الههی تسای که نقش یک فروشنده ی خیابانی را در این فیلم، ایفا می کند مشغول یکی از مشتریانش می شود که عازم پاریس است به طوری که هر ساعتی که به دستش می رسد را به وقت پاریس تنظیم می کند. این فیلم، اثری است فراموش نشدنی در مورد فاصله بین آدم ها.
21. ضربان قلب من متوقف شده است، 2005 (The Beat That My Heart Skipped)
ژاک اودیار با ساخت فیلم "یک پیامبر" (A Prophet) در سال 2009 مخاطبان بیشتری را به خود جلب کرد و با فیلم "دیپان" (Dheepan) نخل طلای جشنواره ی کن در سال 2015 را از آن خود کرد. اما به نظر ما، برداشت فوق العاده ی او از فیلم "انگشت ها" (Fingers) ی جیمز توبک، محصول سال 1978 اثری است که نام او را بر سر زبان ها انداخت. فیلم به عنوان یک بازسازی فرانسوی از روی نسخه ی اصلی امریکایی بسیار موفق بوده و توانسته با ترسیم حالت حزن آلود رومن دوریس با لایه هایی از افسردگی در داستانی از جنایتکاری مستعد که به دنبال پیانیست شدن است، حتی از فیلم توبک پیشی هم بگیرد.
20. هزار توی پن، 2006 (Pan’s Labyrinth)
"هزار توی پنِ" گیلرمو دل تورو که به وحشت ها و آزمون و خطاهای دوران کودکی که در تنهایی و انزوا و بدون درک درست اطرافیان سپری میشود، میپردازد درامی است تاریخی، فانتزی، ماجراجویانه و تأثرانگیز و بدون شک شاهکار این کارگردان مکزیکیِ محبوب و بازیگوش و نقطه ی اوج ذوق و قریحه ی دلپذیر، غمانگیز و عجیب و غریب اوست. در پی جنگ داخلی اسپانیا، اوفلیا (ایوانا باکوئروی فوق العاده) همراه با مادر باردارش به یک خانه ی جنگلی نقل مکان میکند تا با ناپدری اش (یک کاپیتان سادیست که مأموریت تعقیب و دستگیری شورشیان مخالف فرانکو را عهدهدار است) زندگی کند. به موازات این اتفاق یا شاید تنها در خیالات اوفلیا، یک قصه پریان در قلمرویی جادویی در زیر جنگل نیز آغاز می شود. سپس دو قصه ی واقعی و خیالی فیلم در هم می پیچند و به سوی تراژدی و ماورایی پیش می روند. حتی اگر پایان بندی فیلم، متعادل و خوشایند دوستداران هر دو خط داستانی نبود باز هم با قصه ای گیرا و سرمست کننده مواجه بودیم. با ایجاد توازنی ظریف بین نیروهای خیر و شر، بین پررنگ شدن شادی و کم رنگ شدن ناامیدی، شاهد پایانی معجزه آسا از فیلمی اعجاب آور هستیم.
19. چهار ماه، سه هفته، دو روز، 2007 (4 Months, 3 Weeks, 2 Days)
موج نوی سینمای رومانی یکی از مهیج ترین اتفاقاتی است که در قرن 21 در صنعت سینما روی داده و بزرگترین دستاورد آن، فیلم "چهار ماه، سه هفته، دو روز" ی کریستین مونجیو است که نخل طلای جشنواره کن در سال 2007 را از آن خود کرد. فیلم که در سال های رو به زوال دوران کمونیستی رومانی می گذرد در مورد دانشجویی است به نام گابیتا (لورا واسیلیو) که ناخواسته باردار می شود و به کمک دوستش اوتلیا (آناماریا مارینکا) قصد دارد سقط جنین کند. روند فیلم عملاً به گونه ای است که شاهد داستان پیرامون یک معضل با جزئیات آن هستیم، در واقع می توان گفت فیلم بیشتر، تصویری است از زندگی در دوران دیکتاتوری چائوشسکو تا بحث و جدل بر سر جنبش پروچویس (جنبش حامیان سقط جنین: pro-choice). فیلمی تلخ و یأس آور در مورد بیحرمتی و تحقیر زنان جوان در جامعه ای که ارزشی برایشان قائل نیست (یک تم تکراری از کارگردان که در فیلم آنسوی تپه ها “Beyond The Hills” نیز دیده شد). بازی های خارق العاده ی دو شخصیت محوری داستان (بعلاوه بازی تکان دهنده ی ولات ایوانف در نقش سقط جنین کننده) به اثرگذاری فیلم کمک زیادی کرده است. "چهار ماه، سه هفته، دو روز" فیلمی است مشابه بقیه فیلم های مونجیو که براحتی نمی توان بی خیالش شد.
18. دوباره نوازی، 2006 (Reprise)
از همان ثانیه های اول “Reprise”، اولین فیلم بلند یواخیم تریر می شد فهمید این کارگردان نروژی می خواهد قوت قلبی برای سینما باشد. با اینکه فیلم های بعدی تریر یعنی "اسلو، 31 آگوست" (Oslo August 31st) و "گوشخراش تر از بمب ها" (Louder Than Bombs) هر دو بسیار چشمگیر بوده اند اما اولین فیلمش که به طرز غیر قابل باوری پر محتوا و بسیار خاص بوده همچنان در جایگاه اول آثار او قرار دارد. فیلم در مورد دوستی بین اریک (اسپن کلومن هوینر) و فیلیپ (اندرز دنیلسن لی)، دو نویسنده ی بیست و چند ساله ی بلند پرواز است که هر دو در یک زمان رمان هایشان را تحویل می دهند اما تنها، رمان فیلیپ پذیرفته می شود؛ او خود را وقف رسیدن به موفقیت بزرگ می کند اما دچار فروپاشی روانی نیز می شود. از نظر محتوای اصلی به گونه ی شایسته ای با نوعی فیلم ادبی و مشابه رمان های هیجان انگیز روبرو هستیم؛ انگار که یک دیو اگرز یا یک جاناتان سافرن فوئر به جای ادبیات وارد فیلمسازی شده. علیرغم همه ی زین و یراق های اضافی و متلاطم آن، ذاتاً فیلمی است پرمغز و بسیار غم انگیز.
17. بهشت عدن، 2014 (Eden)
داستان تلخ و شیرین، خردمندانه و ماهرانه ی میا هانسن-لووه درباره ی موفقیت بر اساس تاریخچه ی EDM (موسیقی رقص الکترونیک) در پاریس است که توسط Daft Punk (یک گروه موسیقی الکترونیک فرانسه) آغاز به کار کرد. اگر بخواهیم "بهشت عدن" را مشابه یک فیلم بدانیم شبیه "درون لوین دیویسِ" (Inside Llewyn Davis) برادران کوئن است، گرچه از نظر زمان و مکان فاصله ی زیادی با آن دارد اما هر دو فیلم به افراد بازنده و بیم و امیدهایی می پردازند که درست یک پله قبل از ایستادن در اوج حادث می شوند. داستان فیلم با صداقت و احساسات متلاطم و پرشور جوانی بیان می شود و دیدگاه روشنی وجود دارد در مورد اینکه جوانی چقدر زودگذر بوده و با کوته نظری و خود محوری سپری می شود. تعجبی ندارد که از موسیقی برای تأثیرگذاری بیشتر استفاده می شود اما می توان گفت اثرش، خیلی بیشتر از این حرفهاست: موسیقی الکترونیک پاریسی تبدیل می شود به مظهر هر قوم و قبیلهای که به آن احساس تعلق دارید، راهی که خود را به کمک آن تعریف می کنید، چیزی که بدون فکر کردن، تمام وفاداری خود را به آن می دهید بدون اینکه بدانید به احتمال زیاد هرگز قادر به بازگرداندن تمام آن نخواهد بود.
16. کپی برابر اصل، 2010 (Certified Copy)
کارهای عباس کیارستمی، کارگردان ایرانی همواره جالب و درخور توجه هستند، ما می توانستیم هر کدام از فیلم های سال های 2000 به بعد او را در این فهرست جای دهیم. با اینکه اثر مینیمالیستی "ده" (Ten)، یک مینی شاهکار بسیار قدرتمند و کنترل شده بوده و در "مثل یک عاشق" (Like Someone In Love)، تقابل فرهنگی مسحور کننده ای بین ایران و ژاپن به تصویر درآمده، ما "کپی برابر اصلِ" او را بیشتر از همه دوست داریم. انتخاب ما تا اندازه ای بازمی گردد به بازی درخشان ژولیت بینوش، چون او غالباً در نقشی که ذاتاً مرموز هست، محکم تر و گیراتر به نظر می رسد و البته، جایزه بهترین بازیگر زن در جشنواره ی کن در سال 2010 را هم به خود اختصاص داده اما بیشتر بخاطر شیطنت موذیانه ی روشنفکرانه ای که در فیلم به نمایش درآمده، دست به این انتخاب زدیم (فیلمی دو ساعته که در چشم بهم زدنی به پایان می رسد). معمایی است ظریف و خوش ساخت که ما را هرگز از رابطه ی بین شخصیت های اصلی داستان (بینوش و ویلیام شیمل) و به نحوی از موقعیت پر از تغییر و غیرقابل پیش بینی آن کاملاً مطمئن نمی سازد. کیارستمی بینش عمیقی ارائه می کند در مورد ماهیت ناپایدار روابط متقابل افراد و اینکه چگونه مشاهدهگر بر آنچه که مشاهده می کند تأثیر می گذارد.