سینمای ایران 121 ساله شد | تاریخچه غیررسمی سینمای ایران
اختصاصی سلام سینما - همانطور که میدانید ۲۱ شهریورماه هرسال روز ملی سینماست. روزی برای سینمای ایران. سینمای ایران امسال ۱۲۱ ساله میشود. هرچند در نسبت با عمر خود سینما، به یک جوانه میماند اما در طول این سالیان پربار و بنه بوده و اتفاقات مختلفی را از سر گذرانده است.
سینما در دوران افول ایران قدیم به این سرزمین وارد شد و در ابتدا یک هنر درباری بود. بهمرور به دل جامعه راه پیدا کرد و مخاطبان خود را یافت و پایگاه مردمی پیدا کرد. تا آنجا که در برههای طولانی بزرگترین سرگرمی و دلخوشی مردم کوچه و بازار بود. همان دورانی که بچهها کلاسهای مدرسه را میپیچاندند یا بهاصطلاح قدیمیترش از مدرسه فرار میکردند تا به سینما بروند. در آن دوران سینما نه فقط یک هنر یا سرگرمی که کورسوی امید جامعهای بود که روبهزوال داشت.
مردم استعمارزده، در فیلمها قهرمان میدیدند تا فقدان قهرمان را در زندگی خودشان کمتر حس کنند و بچهها در پرده نقرهای رؤیا میدیدند و تصویر متحرک، وقتی که هر خانهای تلویزیون سیاهوسفید یا رنگی نداشت، به یک معجزه مینمود ... یک معجزهٔ بزرگ ...
از اخت شدن سینما با مردم کوچه بازار، یک عصر طلایی برای سینمای ایران به بار آمد؛ تنها دورانی از تاریخ معاصر که سینما در مسیر صنعتیشدن قرار گرفت ... و آن دورانی نبود جز دوره فیلمفارسیها. سینمای فارسی و قدرت تجاریاش که با وقوع انقلاب اسلامی دچار رکود شد و افولی ناگهانی پیدا کرد، هرگز در تاریخ بعد از انقلاب تکرار نشد. سینمای نوپای اسلامی تا همین امروز نتوانسته آن ابعاد از صنعتیشدن را به خود بگیرد. هرچند که فیلمفارسیها تا همین امروز هم بنا به ملزومات دوران جدید، ساخته میشوند و از همان اسلوبهای دهه ۳۰ تا ۶۰ پیروی میکنند.
پس از انقلاب هم سینما در هر دولتی که روی کار آمد، رنگ و بوی تازهای گرفت، گاهی از آن سوءاستفاده شد، گاهی مورد بیتوجهی قرار گرفت، در مجامع جهانی بایکوت شد، در سیستم داخلی با محدودیتها و خطقرمزهای روزافزون مواجه شد، رکوردهای فروش خودش را با آثار کمدی متوسطالحال شکست، ناگهان در جوامع بینالمللی تبدیل به سوژهٔ جهانسومی جذاب و درخور توجه جشنوارههای غربی شد و در سال گذشته هم با بدترین رکودش از زمان جنگ تا حالا که در یک پاندمی زندگی میکنیم، مواجه شده است.
اما سینمای ایران در همه این سالها که کجدار و مریض، بر فراز قلههای شکوه و افتخار پیشآمده و تا مرز ورشکستگی رفته اما خودش را بالا کشیده. سینمای ایران با سماجت راه خودش را در میان محدودیتها و بیتوجهیها باز کرده. دلیل اصلیاش شاید فیلمسازان بااستعدادی باشند که در همان دوران فیلمفارسیها، سینما را کشف کردند و شیفتهاش شدند. مسعود کیمیایی یکی از همان بچهمدرسهایها بود که از مدرسه فرار میکرد و به سالن سینمایی در خیابان لالهزار پناه میبرد. فیلمسازانی که عشقشان به سینما، آنها و غریزهشان را با سینما پیوند زد و عباس کیارستمی، بهرام بیضایی و ناصر تقوایی و کلی فیلمساز شناخته یا ناشناخته و محجور را نتیجه داد که البته در این روزهای رکورد و بیبضاعتی، کیارستمی فقید دیگر در قید حیات نیست، دیگری آن سر دنیاست و تقوایی همسالهاست بیخیال فیلمسازی شده.
نسل جوان اما همیشه پا به صحنه گذاشتهاند و سینمای ایران را نسل به نسل پیش بردهاند. همانطور که روزی پدران معنویشان از سینمای فارسی و گیشه فراتر رفتند، همانطور که پدران معنوی آنها در سالهای آغازین ورود سینماتوگراف به ایران، از جادوی تصاویر، داستان و افسانه ساختند؛ «دختر لر»، «آبی و رابی»، «واریته بهاری» و «حاجیآقا آکتور سینما» ساختند.
داستان عمومی تاریخ سینمای ایران را بهکرات شنیدهاید یا بهراحتی با یک سرچ ساده میتوانید دربارهاش بخوانید. اینکه در چه سالی فیلمها رنگی شدند، صدا وارد سینما شد یا اینکه بزرگترین افتخار بینالمللی سینما نخل طلای «خانه دوست کجاست؟» عباس کیارستمی و یا اسکار «جدایی نادر از سیمین» اصغر فرهادی بوده است.
درباره اولینهای سینمای ایران هم پیشتر یادداشتی به مناسب یک روز ملی سینمای دیگر نوشتهایم.
این بار تصمیم داریم گذری بر اتفاقات بهظاهر کماهمیت اما مهم و کمتر خواندهشدهی این ۱۲۱ سال عمر طی شده سینما بیندازیم. اتفاقات و آدمهای جالبی را که اتفاقاً کمتر درباره آنها صحبت شده است، از منظر اجتماعی و سیاسی بررسی کردهایم و تأثیرات متقابل جامعه/ سیاست و سینما را بر یکدیگر شرح دادیم. پس این یادداشت جنبه تاریخنگاری ندارد و صرفاً بخشی از رویدادهای جالب و آدمهای تأثیرگذاری که کمتر دربارهشان گفته شده را از نظر میگذراند. اتفاقاتی که به پاورقی صفحات تاریخ سینمای ایران شبیه هستند.
سالهای آغازین تاریخ سینمای ایران
جالب است که امسال روز ملی سینما هم زمان شد با کسب یک جایزه بینالمللی دیگر برای سینمای ایران از جشنواره ونیز. «زالاوا» در آستانه روز ملی سینما، جایزه بزرگ بخش هفته منتقدین و همچنین جایزه فیپرشی (فدراسیون بینالمللی منتقدان فیلم جهان) ونیز را از آن خود کرد. اما تابهحال از خودتان پرسیدهاید که چرا ۲۱ شهریور در تقویم ملی بهعنوان روز سینما ثبت شده؟ خب جواب این سؤال احتمالاً کمی گیجتان خواهد کرد. در واقع ۲۱ شهریورماه هیچ روز خاصی نیست و کاملاً نمادین و تصادفی انتخاب شده است.
اگر بخواهیم مفصلتر توضیح بدهیم باید به روزهای ورود سینماتوگراف به ایران بازگردیم. دوربین سینماتوگراف در تابستان سال ۱۲۷۹ وارد ایران شد. یعنی درست پنج سال بعد از اختراع دوربین توسط برادران لومیر و ساخت اولین فیلم تاریخ سینما یعنی «ورود قطار به ایستگاه». اما باوجودی که ایران جزو اولین کشورهایی بود که سینماتوگراف داشت، سینمای این کشور بسیار نوپاتر از سینمای جهان است، چرا که میان ورود سینماتوگراف به کشور و ساخت اولین فیلم سینمایی یعنی «آبی و رابی» چیزی در حدود سیسال فاصله میافتد. در طول این سیسال سینما فقط و فقط وسیله سرگرمی دربار و پادشاهان قاجار بود و مردم همان شهرفرنگ را داشتند.
در سال ۱۳۷۹ بود که خانه سینما تصمیم گرفت جشن صدسالگی برای سینمای ایران بگیرد و به همین واسطه تصمیم گرفت روز ملی سینما را وارد تقویم کند. اما ۲۱ شهریور نه تاریخ ورود سینماتوگراف است، نه تاریخ ثبت اولین تصاویر متحرک در ایران که در واقع شنبه ۲۱ ربیعالثانی ۱۳۱۸ قمری برابر با ۲۷ اسد (مرداد) ۱۲۷۹ شمسی یا ۱۸ آگوست ۱۹۰۰ میلادی بود و میرزا ابراهیمخان عکاسباشی برای بار نخست پشت دوربین فیلمبرداری قرار گرفت تا از مراسم «جشن عید گل» تصویر بگیرد. این تاریخ به ساخت یا اکران اولین فیلم ایرانی یعنی «آبی و رابی» هم مربوط نمیشود که اگر بخواهیم آن را مبنای تاریخ سینمای ایران قرار دهیم، عمر آن تنها به ۹۱ سال میرسد.
هرچند قاجارها دوربین را به ایران آوردند اما این حکومت پهلوی و رضاشاه بود که زمینه را برای ساخت اولین فیلم ایرانی مهیا کرد. «آبی و رابی» در سال ۱۳۰۹ توسط اوانی اوهانسیانس ساخته شد و تنها چهار سال بعدتر در ۱۳۱۲ اردشیر ایرانی که در هند با سینما و فیلمسازی آشنا شده بود، «دختر لر» اولین فیلم ناطق را ساخت. «دختر لر» بارها مورد اقتباس قرار گرفت که مهمترین آنان «ناصرالدین شاه آکتور سینما» محسن مخملباف است که رابطهای فرامتنی با این فیلم پیدا میکند.
سینمای ایران از بدو ورود دوربین تا سال ۱۳۰۵ که اولین سالن نمایش عمومی فیلم برای مردم افتتاح شد، تنها برای دربار و یا اشرافیت وابسته به دربار موجودیت داشت و پهلوی که خواهان ایرانی مدرن و مشابه به غرب بود، اولین سالنهای سینما را تأسیس کرد که عموماً فیلمهای خارجی هم پخش میکردند. در آن سالها تنها اوهانیانس، سپنتا، ایرانی و چند کارگردان دیگر فیلمهای ایرانی با فیلمنامههایی تولیدی میساختند و باقی آثار عموماً تقلیدهایی بد و ناشیانه از فیلمهای خارجی بود و بیشتر به سیاهمشق میماند تا فیلم سینمایی.
تازه مهارتهای سینمایی داشت جایی در فرهنگ و هنر باز میکرد که وقوع جنگ جهانی دوم در سال ۱۳۱۵ پیشرفت سینما را متوقف کرد و تا سال ۱۳۲۷ سایه جنگ و محدودیتهایی که از ترس ورود یک عنصر بیگانه و نوظهور به فرهنگ کشور به فیلمها وارد شد، سینما را رو به خاموشی برد.
اما واگذاری حکومت به محمدرضا شاه و پایان یافتن جنگ، بار دیگر سینما را به کوچه و خیابان آورد و آن را بدل به سرگرمی ساکنان شهرهای بزرگ کرد. حالا ایران در آستانه پیشرفت بود، از ظاهر و لباس مردم تا تبدیل قهوهخانه به کافه تریا، همه چیز تغییر کرده و جلوههای فرهنگی هم از آن مستثنی نبود. حکومت به سینما پروبال داد و اولین شرکتهای تولید و پخش فیلم دایر شدند، تولید فیلم افزایش یافت و خیابان لالهزار با الگوبرداری از منطقه ۱۸ پاریس تبدیل به مرکز سینما و سالن تئاتر و کاباره شد.
سینما روزبهروز بیشتر در دل مردم و خصوصاً طبقات فرودست جا باز میکرد و تبدیل به یک هنر همگانی میشد. در دهه سی، سرمایهگذاری حکومت و استقبال مردم از سینما، این هنر را در مسیر پیشرفت قرار داد. کارگردانانی مانند اسماعیل کوشان، ساموئل خاچیکیان، فرخ غفاری و هوشنگ کاووسی در دهه سی سینما را با فیلمهایشان تبدیل به یک هنر/صنعت کردند.
شکوه فیلمفارسی در تاریخ سینمای ایران
در دهه چهل سینمای ایران در اوج فروش و محبوبیت بود، فارغ از کیفیت فیلمها و موضوعاتشان، این قهرمانپروری در فیلمفارسی بود که مردم را چنین مجذوب خود کرد. تا اینکه در سال ۱۳۴۴ «گنج قارون» ساخته شد. اولین فیلمی که به فروش میلیونی رسید و ستاره به مفهوم امروزی آن را ساخت. مردم به قهرمان احتیاج داشتند.
در اواسط دهه چهل، تأسیس کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان یک گام بلند برای سینما بود تا استعدادهایی مانند عباس کیارستمی مجال فیلمسازی پیدا کنند. کارگردانی که از فیلمسازی برای کانون کار خود را شروع کرد و تیتراژ فیلمهای مسعود کیمیایی را ساخت، در سال ۱۳۷۶ نخل طلای بهترین فیلم جشنواره کن را برای ایران به ارمغان آورد.
پس از تأسیس کانون، در اواخر دهه چهل فیلمسازانی شروع به فیلمسازی کردند که جریان فیلمفارسیها را بهطورکلی تغییر دادند. فیلمسازانی که جریان بهاصطلاح موج نوی سینمای ایران را به وجود آوردند.
«قیصر» مسعود کیمیایی، «گاو» داریوش مهرجویی، «آرامش در حضور دیگران» ناصر تقوایی، «خانه سیاه است» فروغ فرخزاد، «شب قوزی» فرخ غفاری و «خشت و آینه» ابراهیم گلستان معروفترین فیلمهای متفاوت جریان موج نو است. این فیلمها جریانی روشنفکری در سینمای ایران به راه انداختند که امروز هم کماکان ارتزاق میکند و فیلمهای روشنفکرانه میسازد. با آغاز دهه پنجاه و بیشتر شدن فضای اعتراضی علیه حکومت شاهنشاهی، این فیلمسازان در شمار معترضان درآمدند و این وجهه روشنفکری موج نوی سینمای ایران را بیشازپیش تقویت کرد.
از سوی دیگر حکومت هم برای کنترل هنرمندان و جریانهای هنری و همچنین خودی کردن فیلمسازان جشنوارههای سینمایی مختلفی به راه انداخت، شبیه به جشن هنر شیراز، سینما هم صاحب جشنواره فیلم تهران شد که اولین دورهاش در سال ۱۳۵۱ برگزار و تا پیش از انقلاب از معدود جشنوارههای رده الف آسیا به شمار میآمد. یک جشنواره معتبر که البته فیلمسازان زیاد و مهمی از سینمای جهان مانند فرانچسکو رزی، کوزینتسف و پاکولا با فیلمهایشان در آن حضور یافتند.
اما بهراستی چه چیزی سبب تغییر رویکرد سینمای ایران شد و تماشاگران چطور جریان جدید را همراهی کردند؟ کانون فکری نقش پررنگی در این زمینه ایفا کرد. نهتنها با حمایت از فیلمسازان متفاوتی مثل کیارستمی یا بیضائی که فیلمهای هنری میساختند که با فرستادن برخی از هنرمندان به دورههای هنری در خارج کشور و حمایت از جریان فکری جدیدی که در میان نسل جوان شکل میگرفت. نسل جوانی که تحت تأثیر دکتر مصدق و علی شریعتی بود، با انقلاب سرخ و کمونیستی بلوک شرق آشنا شده بود و شاخکهایش نسبت به استعمار فعالتر شده بودند.
اما سینما هرگز هنری یکسویه نبوده و به همین دلیل جامعهشناسان آن را یک وسیله ارتباطجمعی میدانستند. طرف دیگر معادله مردم و تماشاگران بودند. مردمی که از داستانهای تکراری پر از اکشن، صحنههای اروتیک و رقص کابارهای کسل شده بودند و پایان خوش فیلمها به زندگیشان ربطی نداشت ... اینگونه بود که قیصر و عمل ضد سیستم و قهرمانانهاش برای تماشاگر هم الگویی جدید ساخت. الگویی از معترض بودن و مطالبهگری و این همان چیز جدیدی بود که ده تا جشنواره درجه الفی هم نمیتوانست جلوی گسترشش در بطن جامعه لبریز شده ایران را بگیرد.
سینما از این نظر در برههای حساس از تاریخ معاصر، با آرمانهای اجتماعی و تلاش جمعی برای تغییر همسو شد، اعتراضی و انقلابی شد و این ارزشمندترین جایگاهی بود که تا امروز توانسته به آن دست یابد. همدل شدن با مردم و پروراندن قهرمان در دل جامعه ستمدیده که از دهها جایزه جهانی از جشنوارههای تراز اولی هم مهمتر بود. جالب است که در حوالی همان سالها، یعنی در دهه هفتاد میلادی هم سینمای آمریکا جایگاه مشابهی پیدا کرد و فارغ از فروش و یا توجه به حرمت و خواسته تماشاگر، فیلمهای جنونآمیز و جسور و دریده را به خود دید که با جنبشهای اجتماعی آزادیخواهانه زنان و برابری جنسیتی همسو بود نه آرای جمهوری خواهان و دموکراتها.
فیلمسازان دیگری مانند فریدون گله، سهراب شهید ثالث، خسرو سینایی، کامران شیردل، علی حاتمی، امیر نادری و بهمن فرمانآرا هم از جمله کسانی بودند که با ساخت فیلمهای غیرتجاری و ضد فیلمفارسی، جریان جدید فیلمسازی را راه انداختند تا در اواخر دهه پنجاه همه چیز دگرگون شد. اعتراضها بالا گرفت و انقلاب اسلامی به وقوع پیوست.
سالهای آغازین سینمای ایران پس از انقلاب
انقلاب یک واقعه دینی و مذهبی بود و بسیاری گمان میبردند بساط سینما برچیده خواهد شد. تصورش را بکنید قبل از انقلاب شهرهای کوچک سینما نداشتند یا اگر هم داشتند مردم بهواسطه تعصبات مذهبی و محیط بسته به سینما نمیرفتند، سینمایی که در قم در سال ۴۷ افتتاح شده بود، چند روز بیشتر دوام نیاورد و بهواسطه تعصبات مذهبی تعطیل شد. بسیاری از هنرمندان به همین واسطه ایران را ترک کردند. آنهایی هم که ماندند، تکلیفشان را نمیدانستند. اما نهتنها سینماها تعطیل نشدند که امام خمینی هم صراحتاً گفت: «سینما یکی از مظاهر تمدن است که باید در خدمت این مردم، در خدمت تربیت این مردم باشد.»
در بحبوحه سالهای آغازین حکومت جدید البته مجالی برای هنر و سینما نبود. هرچند فیلمهایی جستهوگریخته ساخته میشد که آثار مهمی مانند «بنبست» پرویز صیاد هم جزو آنان بود. در داخل کشور دعوا بر سر جناحهای مختلف درگیر انقلاب بر سر به دست گرفتن اداره کشور و ریاستجمهوری بالا گرفته بود، عراق از خارج از مرزها دست به حمله زد و ایران را در جنگی طولانی فروبرد و کمی بعدتر هم مجاهدین وارد فاز مسلحانه شدند و بوی خون در خیابانها به راه افتاد ... سینما کجا بود این وسط ...اما کمکم مسئولان به سینما توجه نشان دادند، چون به آن نیاز داشتند. برای حفظ روحیه مردم در شرایط بحرانی و مهمتر از آن برای حفظ روحیه همدلی و ملی در جریان جنگ. ساخت فیلمهای جنگی برای نشاندادن رشادتهای سربازان ایرانی در جبهههای نبرد در دستور کار قرار گرفت و جدا ً هم در حفظ روحیه مردم تأثیر به سزایی داشت.
مسئولان جمهوری اسلامی به این نتیجه رسیدند که باید ضوابط جدیدی برای سینما وضع کنند؛ حجاب در فیلمها اجباری شد، صحنههای ارتباط زنان و مردان محدود شدند، کاباره و رقص و آواز ممنوع و موضوعات میبایست اخلاقی و دینی میبودند. اما مسئولان در زمینه هنر خصوصاً هنر مدرنی مانند سینما، تخصصی نداشتند و رو به آموزش فیلمسازانی از دل آدم خودیها آوردند. کارگردانی مانند محسن مخملباف مخصوصاً، محصول این جریان تربیت هنرمند است. مردی با تعصبات مذهبی شدید و ضد مدرنیته غربی که از نزدیکان جبهه انقلاب و رهبر بود و وارد حوزه سینما شد تا با استفاده از سینما بهعنوان ابزار ارتباطجمعی در تربیت انقلابی مردم و ساختن آرمانشهر جدید اسلامی برای آنان فیلم بسازد. بماند که جریان تاریخ غیرقابلپیشبینی جلو رفت و مخملباف در دهههای بعد تبدیل به یک فیلمساز مخالف جریان شد که از ایران برای همیشه رفت و زبان فیلمسازیاش ضد ارزشهای انقلابی گذشتهاش شد.
در همین اثنا البته فیلمسازانی دیگری بودند که با دلشان فیلم میساختند و از جانشان مایه میگذاشتند. فیلمسازانی مانند مرتضی آوینی که هرچند اسمش زیاد به گوش میرسد اما اندیشه سینماییاش هرگز و تعمداً شناخته نشد. شهید آوینی که دوران متفاوتی از تناقضهای مذهبی و انسانشناسی را پشت سر گذاشته بود تا مرتضی آوینی انقلابی آن دوران شود، فارغ از هیاهوی سیاسی و نزاع بر سر قدرت به دل جبههها زد و یکی از باارزشترین مجموعههای مستند سینمای ایران تا به همین امروز را ساخت.
سیدمرتضی آوینی از معدود فیلمسازانی است که علاوه بر فیلمسازی تئوری و فلسفه سینمایی خاص خود را هم داشت. یک نگاه سینمایی جدید، یک مکتب که تا آخرین فیلمهایش به آن پایبند بود و آن را در کتاب سهجلدی «آینه جادو» بهتفصیل شرح داد. او مستندسازی بود که نامش زیاد به گوش خورد و سالگرد و بزرگداشتهای زیادی برایش برپا شد اما نگاه مولفگونهاش به سینما همیشه در حاشیه نگهداشته شد.
دهه هفتاد، نوبت زنان
تا پیش ازروی کار آمدن دولت اصلاحات سینمای ایران دولتی و فرمایشی بود. بخش خصوصی فرمالیته بود و اصلاً وجود خارجی نداشت و اورگان فرهنگی هم فقط فیلمهایی میساختند که بخشی از تبلیغات ایدئولوژیک و ابزارهای تربیتیشان بود. تعداد مخاطبان به همین واسطه کم شده و سینما نه سرگرمی و لذت بود نه دیگر حتی همدم اوضاع مردم.
این بار روی کار آمدن اصلاحطلبان سینما را از رکود نجات داد. دولت خاتمی با شعار اصلاح روی کار آمده بود و اولویت فرهنگی داشت. اولویت طبقه متوسطی داشت و میخواست ایران را در چارچوب اسلامی جدیدش به مدرنیزاسیون نزدیک کند. پایگاه اصلی دولت خاتمی جوانان و دانشجویان بودند و شعارشان آزادی بیان. همین باعث شد فضای فرهنگی هم باز شود. تاحدیکه در سرمقاله روزنامه اصلاحطلبی حیات نو مطلبی انتقادی درباره عاشورا به چاپ رسید.
سینما هم به همین منوال بازتر شد. حالا فیلمهایی جوانانه ساخته میشود و نسل جدید کارگردانانی مانند اصغر فرهادی و پرویز شهبازی و بهروز افخمی کمکم روی کار میآید. اکثر هنرمندان به جریان اصلاحات پیوستند و خصوصیسازی وارد هنر شد و فیلمهایی با سرمایههای شخصی ساخته شدند؛ با موضوعاتی غیر ایدئولوژیک که به داستانهای عاشقانه و آزادیخواهانه و یا زنانه میپرداختند. زنان در این دهه با ساختهشدن فیلمهایی مثل «سگ کشی»، «نرگس» و «دو زن» بهعنوان قهرمان فیلمها جایگاه جدیدی به دست آوردند و فیلمسازان زنی مانند رخشان بنیاعتماد و تهمینه میلانی هم در همین سالها به موفقیتهایی جدی در عرصه سینما رسیدند.
دولت اصلاحات که خواهان ارتباط با غرب بود در زمینه رایزنیهای فرهنگی هم تلاش زیادی کرد و این منجر به ازسرگرفتن رابطه جشنوارههای خارجی خصوصاً کن با سینمای ایران، پس از سالها قطع رابطه شد، حتی نخل طلا را نصیب کیارستمی کرد.
بگذارید بهجای تکرار موفقیتهایی که در ویکیپدیا هم لیست شده به یک مورد ویژه اشاره کنیم که بازهم دستکم گرفته شده، در سالهای اخیر مورد تمسخر قرار گرفته اما در دهه هفتاد از همان اولین فیلمش یک جریان دووجهی جالب را به وجود آورد که محمدحسین مهدویان و بهروز شعیبی امروز از همان جریان سر برآوردهاند. بعد از پایان جنگ و گذران سالهای سخت پساجنگ، همه فرصت فکرکردن پیدا کرده بودند تا آرمانهای قدیمی را مرور کنند. محصول این مکث فکری فیلمهای چالش برانگیزی مانند «آژانس شیشهای» بود. حاتمیکیا دو بار دیگر با ساخت «گزارش یک جشن» و «خروج» خودش و آرمانهایش را به چالش کشید.
در همان دوران دو قطبیها، دوران خودیها و غیرخودیها یک جوان فیلمساز پیدا شده بود که هم عاشق امام خمینی بود و هم شیفته فیلمهای هالیوود. یک عشق فیلم سیاسی که در دورانی که هالیوود یک کلمه فیلتری بود از عشق به سینمای آمریکا حرف میزد. بهروز افخمی با ساخت «شوکران» آینده اصلاحات و میانهرویاش را بهخوبی پیشبینی کرد و یک فیلم جریانساز ساخت. نگاه دووجهی او که هم انقلاب اسلامی را در خود داشت و هم سینمای امریکا را (چه جملهٔ عجیبی!) به سینمای ایران تزریق شد و جریانهای تکقطبی را معتدل کرد. او برای اولینبار در سینمای ایران، با همکاری هدیه تهرانی یک فمفاتال واقعی ساخت که اتفاق مهمی بود.
در همین زمان، با باز شدن جو و کمشدن ممیزیها، کمدیهایی دوباره ساخته شدند که از همان الگوی فیلمفارسیها تبعیت میکردند. کمدیهایی با الگوهای داستانی شبیه به هم که رفتهرفته جنسیتر هم شدند و در دهههای بعدی در قامت «رحمان ۱۴۰۰»، «من سالوادور نیستم»، «مطرب» یا «هزارپا» متجلی شدند. بله فیلمفارسیها هنوز هم زنده هستند و فروشهای میلیاردی سینمای ایران را نمایندگی میکنند.
دهه هشتاد و نود، دو قطبی تاریخ سینمای ایران
با پایان اصلاحات و روی کار آمدن دولت احمدینژاد و همهٔ اتفاقاتی که در سال ۸۸ افتاد، بار دیگر فضا تنگ شد. اما این تنگ شدن فضا، باعث بروز ایدههایی جدید شد. فیلمسازانی مانند اصغر فرهادی فیلمهای مهمشان را در دهه هشتاد ساختند و یک جریان سینمایی جدید به راه انداختند که هنوز هم کلی دنبالهرو دارد و بعد از بیش از یک دهه، هنوز هم جریان غالب سینمای ایران است؛ فیلمهای اجتماعی.
فیلمهایی واقعگرایانه با محوریت زندگی طبقه متوسط. این فیلمها نگاهی ناامیدانه به جامعه دارند و راه نجاتی را در پایان قصههای خود برای معضلات اجتماعی متصور نیستند. فیلمسازان جوانی که در دهه هشتاد و نود اولین فیلمهایشان را ساختند تحت تأثیر این جریان قرار گرفتند و به ساخت فیلمهای اجتماعی روی آوردند. اما آنچه که بیش از همه در ثبات و تداوم جریان فیلم اجتماعی نقش داشت، استقبال جشنوارههای خارجی و جریان جهانی از این سینما بود که همان تصویر سیاهی را از جامعه ایران نشان میدادند که رسانهها از بعد از انقلاب مادام بر آن تاکید ورزیده بودند.
برای همین است که عموم موفقیتهای بینالمللی سینمای ایران در دو دهه اخیر و توسط این فیلمهای اجتماعی بهدستآمده است که اصغر فرهادی طلایهدار آن میباشد. در این میان تنها چند فیلمساز معدود مانند حمید نعمتالله یا پرویز شهبازی هستند که فیلمهای خودشان را ساختهاند و بر مدار خودشان چرخیدهاند، نه جریانهای روز.
حالا در دوران کرونا و در آستانه قرن جدید، سینمای ایران در شرایط بغرنجی به سر میبرد. مردم به سینما نمیروند و توسعه شبکه نمایش خانگی و تماشای آنلاین و ویدئویی فیلمها عرصه را بر سازندگان فیلم از همیشه سختتر کرده است. سینما در این روزهای کرونایی دو قطب دارد.
یکی فیلمهای اجتماعی تلخ درباره معضلات شخصیتی طبقه متوسط یا فقر و ذلت طبقه فرودست (که نسبتاً جدیدتر است و با فیلمهای سعید روستایی روی بورس آمده) و دیگری فیلمفارسیهای کمدی جمهوری اسلامیزه شده که همان موضوعات چهل سال پیش را با رنگ و لعاب امروزی، ماشینها و خانههای آنچنانی و بازیگران زیبا، بازسازی میکنند و فقط، تنها فرقشان با فیلمفارسیها در این است که شوخیهای و اکتهای جنسی بهجای بصری، کلامی شدهاند و بهجای زنان کابارهای، مردان و سوپراستارهای پولساز در آنها قر کمر میریزند! بله فیلمفارسیها هنوز نفس میکشند.
اخبار مرتبط:
سکانسهایی از سینمای ایران که در سینما اتفاق میافتند
«فیلم در فیلم» های سینمای ایران
تاریخچه حضور ایران در فستیوال کن فرانسه