از آتن تا ونیز | بررسی کارنامه یورگس لانتیموس
اختصاصی سلام سینما - همزمان با اکرانهای رکوردشکن تابستانی هالیوودی، هزاران کیلومتر آنسوتر، فیلم جدید یورگس لانتیموس در فستیوال ونیز اکران شد؛ فیلمی که ستایش منتقدان را برانگیخت و برای اولین بار، شیر طلایی را برای او به ارمغان آورد؛ برای این مرد آتنی که راه درازی را تا این نقطه پیموده؛ راهی که از تحصیل در مدرسه سینمایی آتن آغاز شده و از کارگردانی تبلیغات و موزیک ویدیوها و حتی حضور در تیم کارگردانی افتتاحیه و اختتامیه المپیک 2004 آتن گذشته است!
مرد یونانی را بیشتر با فیلمهای روانشناسانه بعضا آزاردهنده، ایدههای دیستوپیایی، بازیهای جامد و کمروح و بعضی ویژگیهای تکنیکی مانند قاببندیهای خلاقانهاش میشناسند ولی در ورای همه اینها فلسفه سینمایی بزرگتری نهفته است. او در جایی گفته که:« هدفش این است فیلمهایی بسازد که بینندگان را درگیر کند، آنها را کمی بیازارد، کنجکاویشان را برانگیزد، به آنها فرصت لذت بردن بدهد و کاری کند پس از پایان فیلم، اندیشیدن به ایدههای فیلم را ادامه دهند».
و خبر خوب این است که آن چه لانتیموس به آن اعتقاد دارد، دقیقا همان چیزی است که به جهان سینما عرضه کرده؛ فیلمهایی که همه آن حسهای توامان مورد نظر او را با هم القا میکنند. همینها باعث شده لانتیموس کارگردانی باشد که به کمتر کسی شبیه است.
فیلم هایی ساخته نشده | 21 طرحی که تارانتینو از ساختنشان صرف نظر کرد
حالا پس از 22 سال از اولین فیلم او و به مناسبت کسب جایزه شیر طلایی ونیز، چه کاری بهتر از بررسی کارنامه هنری او و آماده شدن برای تماشای آخرین اثرش؟!
بهترین دوست من (My Best Firend 2001)
معلوم نیست این اولین تجربه کارگردانی لانتیموس را چقدر بتوان به پای او نوشت. چرا که او این اثر را با همراهی «لاکیس لازوپولوس» کارگردانی کرده است. لازوپولوس علاوه بر کارگردانی، نویسندگی اثر را نیز به عهده داشته و نقش اول فیلم را نیز خود ایفا کرده است. با این حساب، احتمالا آنچه غالبتر بوده، نظر لازوپولوس بوده و نه لانتیموس. البته از روی شمایل فیلم و کارهای آتی لانتیموس نیز میتوان چنین برداشتی کرد. فیلم که در ژانر کمدی است، داستان مردی را روایت میکند که از سوی همسرش و بهترین دوستش مورد خیانت قرار میگیرد و این مواجهه سخت، مسیر زندگی او را تحت تاثیر قرار میدهد. فیلم از فیلمنامه تا کارگردانی، پر از ایدههای خلاقانه است. روایت این فیلم اصلا سرراست نیست و حالتی هجوگونه دارد و در طی آن به مسائل جنسی و روانشناسی پرداخته میشود؛ چیزی که بعدها به گونهای دیگر در کارهای لانتیموس تجلی مییابد. همچنین کارگردانی اثر نیز خالی از خلاقیت نیست و با آنچه از کمدیهای معمول سراغ داریم متفاوت است و لانتیموس از تکنیکهای گوناگون اعم از فلشبک، تدوینهای خلاقانه و انواع و اقسام حرکات دوربین مانند زوم دالی بهره میجوید و همه این عوامل به خوبی در کنار یکدیگر به یک کمدی جذاب و کمنظیر را خلق کرده است. اگر چه این فیلم در حال حاضر چندان شناختهشده نیست و احتمالا با ذائقه بسیاری از مخاطبان سینما سازگار نباشد، اما مخاطبان خاصپسندتر احتمالا از دیدن آن کلی به وجد بیایند.
کینتا (Kinetta 2005)
اولین اثری که لانتیموس آن را به تنهایی کارگردانی کرده، یک فیلم تجربی روانشناسانه است. فیلم داستان یک گروه سه نفره عجیب را روایت میکند که با همکاری هم صحنههای قتل را بازسازی میکنند. اگر چه فیلم به خودی خود در حد و اندازه یک فیلم کامل نیست و دنبال کردن آن و کشف حقایقش دشوار است ولی حاوی عناصری است که بعدها در کارهای بعدی لانتیموس نیز به چشم میخورد. مثلا به مانند آثار بعدی او، فیلم در همان ایده، عجیب و تکاندهنده است و همچنین با جزییات خشونت را به تصویر میکشد و از برداشتهای بلند استفاده میکند ولی در تضاد با آثار بعدی او از دوربین روی دست با تکانهای بسیار زیاد استفاده شده است. به هر حال اگر چه کینتا چندان مورد پسند قرار نگرفت ولی لانتیموس در این فیلم آزادانه ایدهپردازی کرد و این فیلم معبری بود که او در مسیر لانتیموس شدن قرار بگیرد.
دندان نیش (Dogtooth 2009)
«دندان نیش» همان فیلمی است که لانتیموس را به جهان معرفی کرد. فیلم داستان والدینی را روایت میکند که فرزندان خود را به کلی از دنیای بیرون محروم کردهاند و همه چیز را مطابق میل خود به آنها میآموزند. این فیلم که نویسندگی آن را خود لانتیموس به عهده داشت، احساسات متفاوتی را در مخاطبان و منتقدان برانگیخت. عدهای آن را آزاردهنده و عدهای آن را یک کمدی سوررئال یا فانتزی خواندند. حتی در تقسیر معنی نهایی آن نیز نظرات متفاوتی ارائه شد. در حیطه کارگردانی نیز فیلم حرف جدیدی در کارنامه لانتیموس است. اگر چه مانند فیلم قبلیاش، برداشتها غالبا بلند است ولی دوربین ابدا آن جنبوجوش کینتا را ندارد و در بیشتر سکانسها ثابت است.
خبری از موسیقی متن به خصوصی نیست و صداها غالبا از محیطاند. چیزی که در «دندان نیش» به وضوح به چشم میخورد و البته در «کینتا» نیز دیده میشد، استفاده از قاببندیهای نامتعارف و نامتقارن است. این تکنیک تا آثار اخیر لانتیموس نیز پابرجاست و از ویژگیهای سبکی او به حساب میآید. همچنین لانتیموس در این فیلم پا را در به تصویر کشیدن خشونت و شهوت به پیش برد و در دو سه سکانس صحنههایی را ساخت که خشم و نفرت مخاطب را به خوبی برمیانگیختند. نکته جالب دیگر درباره فیلم، پایان باز آن است؛ شگردی که در چند اثر بعدی لانتیموس نیز به وجود دارد. «دندان نیش» نماینده یونان در اسکار همان سال شد و تا نامزدی بهترین فیلم خارجی نیز پیش رفت. به هر حال، لانتیموس دیگر لانتیموس قبل از «دندان نیش» نبود و حالا جهان او را میشناخت و مشتاقانه منتظر اثر بعدی او بود.
کوههای آلپ (Alps 2011)
دو سال بعد از «دندان نیش»، لانتیموس به سراغ ایدهای میرود که تا حدی حال و هوای «کینتا» را دارد. در «کوههای آلپ» هم یک گروه وجود دارد که کارشان ایفای نقش متوفیان است تا بازماندگان آنها را تسلی دهند. به مانند دو فیلم قبل، این فیلم هم ایده عجیب و تکاندهندهای دارد و تمی از یاس و دلمردگی بر سراسر آن حاکم است. کارگردانی فیلم بیشتر به دندان نیش، شباهت دارد؛ غالبا برداشتها بلند و دوربین ثابت است و خبری از موسیقی متن نیست.
اما برای مثال در این فیلم به کرات از فوکس با عمق کم استفاده شده؛ چیزی که در آثار قبلی تا این حد به چشم نمیخورد. فیلم همچنان جذابیت لانتیموسی (!) آثار قبلی را دارد ولی به اعتقاد اکثر منتقدان نمیتوان آن را یک قدم رو به جلو در کارنامه او به حساب آورد. البته این فیلم نیز چندان مورد بیمهری واقع نشد و جایزه بهترین فیلمنامه را از فستیوال فیلم ونیز به دست آورد.
خرچنگ (The Lobster 2015)
بعد از یک وقفه نسبتا طولانی، لانتیموس اولین فیلم انگلیسیزبان خود، «خرچنگ» را میسازد؛ فیلمی که به زعم بسیاری کمال کارگردانی اوست! «خرچنگ» نیز ایده عجیبی دارد و داستان پادآرمانشهری را روایت میکند که افراد ناکام در برقراری رابطه عاطفی و جنسی، به اجبار به حیوان تبدیل میشوند. اگر چه کارکترهای این فیلم نیز مانند کارکترهای قبلی غالبا سرد و دلمردهاند ولی فیلم به مراتب جذابیت بیشتری دارد و داستان را در یک مسیر نسبتا کلاسیک به پیش میبرد و بر خلاف فیلمی مانند «کینتا»، دنبال کردن وقایع و روابط علّی و معلولی بسیار واضحتر است.
همچنین تیم بازیگری فیلم از یک مجموعه بینالمللی از بازیگران سرشناس تشکیل شده است. مجموعه این عناصر را میتوان این گونه توجیه کرد که لانتیموس تصمیم گرفته تا طیف بیشتری از مخاطبان را دربربگیرد. اما این به معنای قربانی کردن سبک شخصیاش نیست. علاوه بر محتوا و شیوه روایت، فیلمبرداری و قاببندیها نیز به دو اثر قبلی شباهت دارد ولی چیزهایی مثل موسیقی متن برجسته و استفاده از راوی به فیلم افزوده شده است. ماحصل، فیلمی شد که تحسین منتقدان را برانگیخت و یک نامزدی اسکار در رشته فیلمنامه غیراقتباسی و جایزه ژوری فستیوال کن را برای لانتیموس به ارمغان آورد.
کشتن گوزن مقدس (The Killing of A Sacred Deer 2017)
ایدههای جذاب لانتیموسی تمامی ندارد! او دو سال بعد از تجربه بسیار موفق «خرچنگ»، «کشتن گوزن مقدس» را ساخت. فیلم، داستان یک جراح قلب را روایت میکند که رابطه عجیبی با فرزند یکی از بیماران فوتشدهاش دارد. «کشتن گوزن مقدس» فیلمی است که به آسانی میتوان آن را دنبال کرد و درک معنای آن نیز از آثار قبلی لانتیموس، آسانتر است و همینها جذابیت و هیجان فیلم را ارتقا دادهاند. البته این طور به نظر میرسد که او همچنان در حال فاصله گرفتن از آثار اولیه است. برای مثال دیگر خبری از آن قاببندیهای نامتعارف نیست و موسیقی متن نیز بسیار پرطنین و توجه مخاطب را کاملا به خود جلب میکند.
دوربین، ثبات »دندان نیش» را ندارد ولی به جنبوجوشی «کینتا» هم نیست و بیشتر حرکات آن از نوع تراکنیگ و زوم به جلو است. استفاده گسترده از عدسی واید نیز در این فیلم به چشم میآید. این فیلم جذاب و تاثیرگذار، اگر چه از نگاه غالب منتقدان عقبتر از «خرچنگ» قرار دارد اما همچنان اثری ستودنی است و یک نقطه بسیار درخشان در کارنامه لانتیموس به شمار میرود.
سوگلی (The Favourite 2018)
حتی اگر همه فیلمهای قبلی لانتیموس را دیده باشید، تشخیص این که «سوگلی» هم اثر اوست دشوار است. «سوگلی» آن فیلم لانتیموسیای نیست که از او سراغ داریم ولی نمیتوان انکار کرد فیلمی است که سرش را بالا میگیرد. این فیلم داستانی بر اساس واقعیت دارد (یعنی تا همین جا هم به اندازه کافی با آثار قبلی لانتیموس متفاوت است!) و داستان ملکه آن (Anne) در آغاز قرن 18 میلادی را روایت میکند که در خلال جنگ انگلیس با فرانسه، درگیر روابط شخصی با دو بانوی دیگر دربار میشود.
نوع داستان، دخیل نبودن در نگارش فیلمنامه، طراحی صحنه، استفاده گسترده از عدسی چشم ماهی، حرکات تازه دوربین مانند استفاده مکرر از پن و چیزهای دیگری این فیلم را حسابی از آثار قبلی لانتیموس متمایز کرده و یک جهش رادیکال در همان مسیر فاصله گرفتن از فیلمهای اولیه اوست. اگر چه که شاید سوگلی توی ذوق هواداران سبک بخصوص لانتیموس زد، اما همچنان اثری است که میشود حسابی از آن لذت برد. بیشتر منتقدان نیز از «سوگلی» و هنر کارگردانی لانتیموس تمجیدها کردند. اسکار هم که معمولا خیلی جای آثار لانتیموس نبود، روی خوش به این فیلم نشان داد و در ده رشته اعم از بهترین فیلم و بهترین کارگردانی، فیلم را نامزد کرد که البته از این میان، تنها «اولیویا کلمن» بود که جایزه بهترین بازیگر زن را به دست آورد. به هر حال، اگر چه این فیلم نوعی فاصله گرفتن از سبک شخصیاش بود ولی لانتیموس نشان داد که میتواند در کارگردانی فیلمهای متفاوت هم بدرخشد.
حالا 4 سال پس از سوگلی، لانتیموس با بیچارگان به سینما برگشته است. فیلمی که ظاهر آن حال و هوایی شبیه به سوگلی دارد و البته همچنان به نظر میرسد ایده جسورانهای را روایت میکند؛ چیزی که دوستداران سینما منتظرش هستند؛ چیزی از آن جنس که فقط باید از ذهن لانتیموس، آن را طلب کرد!