در پایان فیلم خوش شانس ترین دختر زنده چه گذشت؟
ترجمه اختصاصی سلام سینما – فیلم «خوششانسترین دختر زنده» (Luckiest Girl Alive) درباره زندگی فوقالعاده انی فنلی با بازی میلا کونیس است. او در مجله زنان مشهور، به نویسندگی میپردازد و با مردی دوستداشتنی و موفق نامزد است.
اما از همان ابتدا متوجه گذشته تاریک تیفانی با نام فعلی انی میشویم. انی قصد دارد کلاً درباره گذشته خود صحبتی نکند. او فقط میخواهد بر شخصیت فعلی خود تمرکز کند تا بتواند به بهترین مدل خود تبدیل شود.
انی دوست دارد همه را راضی نگه دارد و چیزی را به مردم بگوید که دوست دارند بشنوند. اما زندگی او تحت حوادثی دچار تغییر میشود.
یک مستندساز میخواهد درباره مدرسهای که پیشتر انی در آن مشغول به تحصیل بوده، با او مصاحبه بکند. در این جا همه چیز عوض میشود.
انی گمان میکرد که لوک عاشق اوست، زیرا برای مردی؛ چون لوک هرینگتون زنی که عاشق کارش است، قصد بچهدار شدن ندارد و اسرار تاریکی دارد که فقط با او در میان میگذارد، زنی جذاب است. لوک از گذشته انی خبر دارد؛ اما انی کاملاً با نامزد خود صادق نیست.
یک مستندساز مستقل به نام آرون ویکرشام برای مصاحبه درباره تیراندازی در مدرسه خصوصی در سال 1999 که انی در آن دستی داشته، با او تماس میگیرد.
دین بارتون، همکلاسی انی قبول میکند که در ساخت مستند کمک کند و به انی درباره اتفاقات سال 1999 اتهامات جدی وارد میکند. دین بارتون اکنون یک سیاستمدار است و تمام تلاش خود را میکند که قوانین حمل اسلحه را تغییر دهد و در این باره نیز کتابی منتشر کرده است.
آرون ویکرشام از انی میخواهد که تمام حقیقت را بگوید، زیرا انی هیچگاه درباره آن اتفاقات سخنی نگفته است. انی پس از آن که متوجه حضور دین بارتون در مستند میشود، تمایل خود را به مصاحبه از دست میدهد.
انی خاطرات خود را در مدرسه برنتلی مرور میکند. انی با بورسیه موفق به ثبتنام در این مدرسه خصوصی میشود. اکثر دانشآموزان این مدرسه مرفه بوده و برای انی سخت است تا با زندگی پرزرقوبرق آنها کنار بیاید.
حتی با وجود گذشته سالها از آن کشتوکشتار، همکلاسیهای انی هنوز هم برای او پیامهای نفرتانگیزی ارسال میکنند و انی را مسئول اتفاقات میدانند.
تمام اتفاقات کمکم انی را عصبی میکند. پنهان کردن داستان دیگر جزو گزینهها نیست. او زندگی فوقالعادهای داشت، اما اکنون حس پوچی میکند. سرانجام انی خودکار را برداشته و چیزی که تمام این سالها باعث عذاب او بوده را مینویسد.
انی بهتدریج با دانشآموزان پولدار و نابغه طرح دوستی میریزد. آرتور بهترین پشتیبان انی است و همیشه هوای او را دارد.
انی و دوستانش در زمان برگزاری مراسم رقص پاییز مدرسه برنتلی در سال 1999 حسابی خوش گذراندند. آرتور به دلایلی اجازه شرکت در مراسم را نداشت.
هیلاری از انی میخواهد که بعد از مراسم، به مهمانی خانه دین بروند. بعد از مهمانی، هیلاری از انی میخواهد که به مدرسه بازگردند، اما انی تصمیم میگیرد کمی بیشتر در خانه دین بماند.
انی بیهوش شده و پس از آن که هوشیاری خود را به دست میآورد مورد تجاوز عدهای از مهمانها از جمله دین قرار میگیرد. انی موفق میشود به دین مشت بزند و سپس فرار کند.
او خود را به نزدیکترین مغازه میرساند و یکی از معلمهای خود، آندرو لارسون را میبیند. اندرو لارسون انی را به منزل خود برده و از او میخواهد با مادر خود تماس بگیرد، اما انی قبول نمیکند.
روز بعد اندرو لارسون به مدیر مدرسه اطلاع میدهد، اما مدیر به صداقت حرف انی شک میکند. هنگامی که مدیر سعی میکند با مادر انی تماس بگیرد، انی جلوی او را گرفته و تصمیم میگیرد که شکایت نکند.
آقای لارسون به دلیل جلوگیری نکردن از خروج بچهها از محوطه مدرسه اخراج میشود.
انی از مادر خود میترسید، زیرا میدانست او هیچگاه انی را درک نخواهد کرد و در عوض به شماتت او خواهد پرداخت.
مادر انی زندگی و سرمایهاش را وفق تحصیلات انی کرده است و فهمیدن این نکته که انی مدرسه را برای رفتن به مهمانی ترک کرده، بهشدت مادرش را عصبانی میکرد.
نداشتن حمایتی از جانب مادرش، مهمترین دلیل پنهانکاری انی در باره این ماجرا بود. به انی از کودکی آموخته بودند که در برابر ثروت نمیتوان کاری از پیش برد.
او در تمام زندگی خود سعی بر این داشته که با انسانهای درست نشستوبرخاست کند، تنها برای این که جدی گرفته شود.
هنگامی که آرتور متوجه کار انی و شکایت نکردن او میشود، از کوره در میرود. این بار نخستی نبود که دین، پیتون و لیام برای کسی دام پهن میکردند. آنها با آرتور نیز رفتار درستی نداشتند.
انی در نهایت قبول میکند که در این مستند حضور داشته باشد. اما به شرطی که با دین برخوردی نداشته باشد.
انی فاش کرد در روز تیراندازی بن را دیده که وارد کلاسی شده که در آن خود انی، لیام، پیتون و اولیویا حضور داشتند. بن یکراست سراغ پیتون میرود و به سر او شلیک میکند.
هنگامی که انی، اولیویا و لیام سعی بر فرار داشتند، بن از پشت به لیام شلیک میکند. هنگامی که اولیویا و انی خود را به طبقه پایین رساندند، دین را میبینند.
آرتور با اسلحهای وارد شده و از اولیویا میخواهد صحنه را ترک کند. آرتور تفنگ را به انی میدهد و از او میخواهد به دین شلیک کند، اما انی توانایی این کار را ندارد. آرتور اسلحه را از انی گرفته و به پای دین تیری شلیک میکند. انی با خود چاقویی داشته که با آن به گردن آرتور ضربه میزند. انی میدانست که قصد آرتور انتقام است، اما او کسی نبود که بتواند از خشونت و قتل حمایت کند.
انی روز بعد همراه مادرش به مراسم خاکسپاری میرود، اما به او اجازه ورود نمیدهند. دین شایعهای مبنی بر برنامهریزی تیراندازی توسط انی را پخش کرده بود.
هنگامی که انی در حال تعریف کردن خاطرات خود در مقابل دوربین است، دین وارد اتاق شده و انی بهسرعت محل فیلمبرداری را ترک میکند و دیگر نمیخواهد در ساخت این مستند مشارکتی داشته باشد.
نامزد انی، لوک نیز از تصمیم او برای ترک مستند حمایت میکند. لوک گمان میکرد که بهتر است انی تمام خاطرات خود را به کتاب تبدیل کند، زیرا نوشتن باعث بهترشدن حال او خواهد شد.
در نهایت انی تمام تجربه خود را برای نیویورکتایمز نوشته و کتاب آن منتشر میشود. انی در مراسم معرفی کتاب خود با دین ملاقات میکند.
دین او را تهدید میکند که از اتفاقات سال 1999 صحبتی نکند و از انی بابت پخش شایعه دروغ عذرخواهی میکند. او اعتراف میکند که این کار را برای حفاظت از خودش انجام داده است.
شب قبل از مراسم عروسی انی به او خبر چاپ مقالهاش درباره تجاوز را میدهند. او از خوشحالی سر از پا نمیشناسد. اما نامزدش لوک همچنین حسی ندارد و از جزئیات واقعه چندش شد و از واکنش خانوادهاش درباره این مسائل نگران بود.
لوک معتقد بود که انی در سکوت هم میتوانست با مشکلات خود کنار بیاید. به نظر او متجاوزان به سزای اعمال خود رسیده بودند؛ زیرا دین روی صندلی چرخدار بود، بقیه نیز مرده بودند.
لوک نمیتوانست خشم انی و نیازش برای گفتن داستان خود را درک کند. انی همان زنی نبود که لوک میشناخت. او دیگر باحال و پرانرژی نبود. انی هیچگاه خود واقعیاش را به لوک نشان نداده بود، زیرا میدانست در آن صورت لوک عاشق او نمیشد.
رابطه لوک و انی به پایان رسید، اما مقاله انی باعث انگیزه دادن به زنان بسیاری شد که آنها هم در این زمینه ترس خود را کنار گذاشته و از تجربیاتشان بگویند.
در پایان فیلم «خوششانسترین دختر زنده» انی در نیویورکتایمز مشغول به کار میشود. همان زنی است که همیشه آرزویش را داشت و دیگر به نظر بقیه درباره خود اهمیتی نمیدهد. بار گذشته از شانههایش برداشته میشود و از گناهی که او را عذاب میداد آزاد شد.