جستجو در سایت

1404/08/15 20:08
سازوکار اقتصادی، جایگاه ژانر و تأثیر بر مخاطب

نگاهی جامع به جهان سینمایی احضار/ The Conjuring

نگاهی جامع به جهان سینمایی احضار/ The Conjuring
جهان سینمایی«احضار» از همان آغاز تا امروز نمونه‌ای نمادین از چگونگی تبدیل یک ایده ژانری به یک ماشین تجاری-روایی است که همزمان، هم از قواعد ژانر وحشت سود می‌برد و هم بخشی از سرمایه‌گذاری بزرگ صنعت سرگرمی را در خود بازتولید می‌کند.

اختصاصی سلام سینما - داود احمدی بلوطکی: جهان سینمایی«احضار» از همان آغاز تا امروز نمونه‌ای نمادین از چگونگی تبدیل یک ایده ژانری به یک ماشین تجاری-روایی است که همزمان، هم از قواعد ژانر وحشت سود می‌برد و هم بخشی از سرمایه‌گذاری بزرگ صنعت سرگرمی را در خود بازتولید می‌کند. هدف این نوشتار، ارائه تصویری است که هم برای خواننده‌ای آشنا با سینما قابل فهم باشد و هم برای کسی که می‌خواهد بداند چرا یک مجموعه وحشتِ معاصر بیش از یک سری فیلم ترسناک معمولی است؛ چرا تجاری می‌شود، چگونه توده‌ای از مخاطبان را جذب می‌کند، چه تجربه‌های هیجانی تولید می‌کند و چه پیامی درباره جامعه و زمانه معاصر دارد.


بیشتر بخوانید:

معرفی، نقد و بررسی 7 فیلم ترسناک مهم 2025؛ از Bring Her Back تا The Conjuring

همه چیز درباره The Conjuring: Last Rites؛ پیش‌نمایش دلهره‌آورترین قسمت مجموعه


ساختار اقتصادی فرنچایز؛ مدل کسب‌وکار وحشتِ بلاک‌باستری

در سطح بنیادی، موفقیت اقتصادی «احضار» بر چند اصل ساده اما قدرتمند استوار است؛ بودجه نسبتاً پایین در مقایسه با دیگر بلاک‌باسترها، بازدهی بالا از گیشه، قابلیت تولید اسپین‌آف‌های متعدد، و ایجاد یک برند قابل تسهیم و لایسنس‌شدنی.

برای سال‌ها، فرمول کلی در ژانر وحشت این بوده که با منابع مالی محدود، می‌توان بازدهی قابل توجهی گرفت. زیرا مخاطبان ژانر، به تجربه هیجانی و فضای ترسناک علاقه‌مند‌ند و نه لزوماً جلوه‌های ویژه پرهزینه. وقتی این فرمول با یک روایت ملموسِ «بر اساس پرونده‌های واقعی» و شخصیت‌هایی مانند «اد» و «لورین وارن» ترکیب می‌شود، نتیجه برندِ مستقلی است که می‌تواند چند مسیر درآمدی مختلف را همزمان باز کند.

نخستین مسیر درآمدی، فروش بلیت سینماست. وحشت به‌ویژه در اولین هفته‌های اکران، توانایی درگیر کردن توده مخاطبان را دارد؛ مخاطبانی که به‌دنبال تجربه جمعیِ ترس، شوک‌های صوتی/بصری و هیجان بدنی‌اند. برای استودیوها این به معنای بازگشت سریع سرمایه است؛ تبلیغاتِ متمرکز در هفته اول، ساخته‌شدن هاله «نباید از دست داد» و ورودی بزرگ به بازار بین‌المللی فیلم. 

دومین مسیر، اسپین‌آف‌ها و توسعه موقعیت‌های پیرامونِ شخصیت‌ها و اشیاء فیلم است؛ یک شی نفرین‌شده یا یک سال گذشته مربوط به یک پرونده، می‌تواند به یک فیلم مستقل (مثلاً یک فرنچایز عروسکی یا یک راهبه) تبدیل شود و هزینه توسعه آن، کمتر از خلق یک IP  و ایدة جدید است. 

سومین مسیر، درآمدهای جانبی است؛ از لایسنسینگ و مرچندایز گرفته تا بازی‌های ویدئویی، از کتاب‌های مبتنی بر پرونده‌ها گرفته تا و همکاری‌های تجاری فصلی (مانند هالووین). 

چهارمین مسیر، حقوق پخش (تلویزیون/استریمینگ) است که پس از دوره سینمایی می‌تواند بخش قابل‌توجهی از درآمد را تامین کند؛ به‌خصوص اگر فرنچایز، یک تاریخچه و عمق روایی ایجاد کرده باشد که استریمرها خواهان آن هستند.

از منظر هزینه، فیلم‌های اصلی این فرنچایز، معمولاً هزینه‌های تولید متوسطی دارند؛ این مسئله برای سرمایه‌گذاران جذاب است چون نسبت بازگشت سرمایه  بالقوه بسیار بالاست. البته در عین‌حال، هزینه بازاریابی می‌تواند سنگین باشد. با این‌حال، ساختار رسانه‌ای معاصر شبکه‌های اجتماعی و تبلیغات تجربی این امکان را می‌دهد که با بودجه‌های هدفمند، پیام را به جمعیت‌های کلیدی برسانند. نکته استراتژیک دیگر، زمان‌بندیِ اکران است. نزدیک به فصل هالووین یا تاریخ‌هایی که رقابت کمی دارند، می‌تواند عملکرد گیشه را به‌طور محسوس بالا ببرد.

ژانر وحشت به‌مثابه دارایی سرمایه‌گذاری: منطق تولید و مصرف

ژانر وحشت در صنعت فیلم‌سازی، خاصیتی «قابل‌سازش» و «قابل‌تکرار» دارد. تماشاگران می‌دانند چه می‌خواهند؛ تنش، تعلیق، شوک و همان تجربه کلیشه‌ای هیجان بدنی. این توقعِ قابل پیش‌بینی، به استودیوها اجازه می‌دهد که برآوردهای اقتصادی را دقیق‌تر انجام دهند. وقتی فرنچایزی مثل «احضار» یک فرمول موفق (نظیر خانه ناامن، خانواده قربانی، حضور یک یا چند شیء مرموز، ورود نیروهای مذهبی یا کارآگاهی) پیدا می‌کند، استودیو می‌تواند این فرمول را با تغییرات نسبی در هر قسمت بازتولید کند و مخاطبان جدیدی را جذب نماید.

علاوه بر این، فرانچایزها توانایی ایجاد «پورتفولیو»یی از محصولات سینمایی را دارند که جریان درآمدی را متنوع می‌سازند. اسپین‌آف‌ها، پیش‌داستان‌ها و حتی پروژه‌های میان‌رشته‌ای (مانند سریال‌های تلویزیونی یا تجربه‌های واقعیت مجازی)، هر کدام به نحوی از ارزش برند بهره می‌برند. از منظر سرمایه‌گذار، فرنچایز با فراهم کردن پایپ‌لاین تولیدی قابلِ پیش‌بینی، امن‌تر از ساختن فیلم مستقل و به‌اصطلاح تک‌فروش است.

در سطح بازاریابی، استفاده از عبارت «بر اساس پرونده واقعی» نقش حیاتی دارد؛ این مارکتینگِ واقع‌نمایی، باعث می‌شود تا مخاطب فکر کند ترس تجربه‌شده، ممکن است واقعی باشد. بنابراین لذت و اضطراب، همراه با یک نوع اعتبار «ممکن بودن» ترکیب می‌شود. چنین تکنیکی موجب فعال‌شدن بخش‌هایی از روان تماشاگر می‌شود که به دنبال ادراک خطر واقعی‌اند و در نتیجه، انگیزه بیشتری برای تماشای جمعی یا تجربه سینمایی ایجاد می‌کند.

تعادل میان نوآوری و فرمول/خطر فرسایش و حفظ برند

هر فرنچایز موفقی با دو خطر اصلی روبروست؛ تکرار بیش از حد، که باعث خستگی مخاطب می‌شود و تغییرِ بیش از حد، که ممکن است پایه مخاطبان اصلی را از دست بدهد. «احضار» با ترکیب داستان‌پردازی خانوادگی و عناصر ماورایی، توانسته تا مدت‌ها مخاطبان را راضی نگه دارد، اما حفظ حس تازگی، نیازمند سرمایه‌گذاری در فیلمنامه، کارگردانی و طراحی صدا-تصویر است. از منظر اقتصادی، این تعادل دشوار است، چراکه نوآوری، معمولاً هزینه‌برتر و پرریسک‌تر است؛ با این‌حال، بدون نوآوری، برند در خطر تبدیل‌شدن به مجموعه‌ای از محصولات فرسوده قرار می‌گیرد که در نهایت از نظر تجاری نیز سقوط می‌کنند.

راه‌حل‌های رایج استودیوها برای مواجهه با این چالش، شامل ایجاد خطوط فرعی (اسپین‌آف‌ها) با لحن و فرم متفاوت، به‌کارگیری کارگردانان با صدای هنری متفاوت برای هر قسمت، و ترکیب فرمت‌های روایت (مثلاً ورود به عرصه سریال‌سازی یا تولید محتوای کوتاه وابسته به بازی‌ها و رسانه‌های دیجیتال) است. این تاکتیک‌ها ضمن حفظ برند، امکان کسب مخاطبان تازه را ههم فراهم می‌کنند و جریان‌های درآمدی جدیدی را ایجاد می‌کنند.

بازگشت سرکوب‌شده و کهن‌الگوها

در عمق نمادینِ آثار مجموعه «احضار»، می‌توان فرآیندی روانکاوانه را دید که سینما آن را از طریق اشیاء و خانه‌ها اجرا می‌کند. به‌صورت کلی، سینمای وحشت به‌عنوان نوع هنری که با برانگیختن واکنش‌های ناخودآگاه کار می‌کند، قادر است سرکوب‌هایی نظیر ترس از مرگ، اضطراب درباره سلامت کودکان، احساس گناه و ترس از فروپاشی خانواده را به سطح بیاورد. در این بین، اشیاء مرموز همچون عروسک‌ها، آینه‌ها و صلیب‌های آسیب‌دیده، در نقش رسانه‌های تمثیلی، ناخودآگاه جمعی را بیرون کشیده و تبدیل به تصویر و حرکت می‌شوند.

در این میانه، «لورین وارن» به‌عنوان یک چهره میانجی عمل می‌کند؛ هم نقش مرجع مذهبی و روحانی دارد و هم نقشِ مادرِ شفابخش را ایفا می‌کند؛ این ترکیب، از منظر یونگی یادآور کهن‌الگوی «مادر نگهبان/مادرِ معنوی» است که در برابر نیروی سایه قرار می‌گیرد. از منظر فرویدی، بازگشتِ آنچه سرکوب شده معمولاً از طریق تبدیل‌های نمادین رخ می‌دهد؛ در این فرنچایز، خانه به مثابه مکانِ سرکوب جنسی، یا خشونتِ نهفته در خانواده بازتعریف می‌شود و شیء نفرین‌شده، مادامی که به محیط بازمی‌گردد این سرکوب را آشکار می‌سازد.

با تکیه بر مفهوم سوژه‌سازی از دید لکان، درمی‌یابیم که تماشاگر فیلم «احضار»، به‌مثابه سوژه‌ای قرار می‌گیرد که توسط روایت مجبور است تا به کنش‌ها، به رنج، به چهره کودکان و والدین نگاه کند. در این تعامل، خود اوست که احساس شکنندگی و همدلی را تجربه می‌کند. بنابراین هیجانِ بصری در این آثار، تنها یک تجربه سطحی نیست. بلکه با ساختارهای روانی عمقی‌تر مخاطب مرتبط است. از همین طریق است که فیلم می‌تواند هم‌زمان هم سرگرم‌کننده و هم تکان‌دهنده باشد.

اضطراب‌های جمعی در قاب خانه ناامن

بخش مهمی از قدرت این فرنچایز، به توانایی‌اش در انعکاس و تشدید اضطراب‌های جامعه معاصر مربوط می‌شود. خانه، که زمانی نمادِ پناه و ثبات بود، در این روایت‌ها به محلِ خطر تبدیل می‌شود که بازتابی از تغییر ساختار خانواده است. وقتی سینما آسیب‌پذیری خانه طبقه متوسط را به تصویر می‌کشد، این پیام ضمنی را منتقل می‌کند که هیچ جای امن کاملی نیست و ممکن است تهدیدها از درون نیز سربرآورند.

ارتباط دین و نهادهای مذهبی نیز در مجموعة «احضار» پیچیده است؛ از یک سو، تشریفات و نمادهای دینی دیده می‌شود تا ترتیب و تئوری اخلاقی را بازتولید کند و از سوی دیگر، ناکارآمدی یا تردید در نهادهای رسمی مذهبی باعث می‌شود که قهرمانان «عامیانه» مانند وارن‌ها نقش میانجی را بر عهده گیرند. این عدم اعتماد ضمنی به نهادهای رسمی، بازتابِ دوران پسا-استنادی و تردید نسبت به توضیح سازوکارهای سنتی است.

افزون بر این، جنسیت و نقش‌های جنسیتی در فرنچایز «احضار» اهمیت اساسی دارند. لورین به‌عنوان شخصیتِ همدلی‌بخش و فعال، هم تصویر قدرتِ زنانه را نشان می‌دهد و هم شکنندگی و آسیب‌پذیری نقش‌های سنتیِ زنانه را بازنمایی می‌کند.

از پاسخ‌های فیزیولوژیک تا خاطره جمعی

تجربه سینمایی وحشت به‌خاطر ماهیت فیزیولوژیکش منحصر به‌فرد است: افزایش ضربان قلب، پرش، تعریق و تنش عضلانی. اما در مورد فرنچایزی مانند «احضار»، این واکنش‌های بدنی با مؤلفه‌های همدلی احساسی همراه می‌شوند. تماشاگر تنها از ترس لذت نمی‌برد بلکه با شخصیت‌ها درگیر می‌شود، با کودکان احساس همدردی می‌کند و با نیروی ناجی شریک می‌گردد. این ترکیب، تجربه فردی را به تجربه جمعی تبدیل می‌کند؛ تجربه‌ای که در سالن سینما به‌صورت هم‌زمان میان جمعی از افراد اتفاق می‌افتد و بنابراین، حافظه جمعی تولید می‌کند.

مهم‌تر اینکه، برچسب «بر اساس پرونده‌های واقعی» کششِ دیگری به تجربه می‌دهد؛ مخاطب نه تنها هیجانِ ساختگی می‌خواهد، بلکه به نوعی آرزو دارد بداند که آیا این اتفاقات می‌تواند در دنیای واقعی هم رخ دهد یا نه. همین تردید باعث می‌شود تماشاگر بعد از خروج از سالن نیز درباره آن بحث کند، آن را در شبکه‌های اجتماعی به اشتراک بگذارد و به مولفه‌های داستان اشاره کند؛ در اصل سرمایه تبلیغاتی غیرمستقیم و ارزانی را برای استودیوها فراهم می‌آورد.

پایان‌بندیِ فرنچایز و استراتژی‌های آینده

اگر فیلمی به‌عنوان «خاتمه» یا جمع‌بندیِ یک خط اصلی از فرنچایز عرضه شود، دو جنبه اقتصادی و روایی باید در نظر گرفته شوند. از منظر اقتصادی، یک پایان رسمی می‌تواند ارزش برند را حفظ کند. با جمع‌بندی داستان اصلی، استودیو می‌تواند از سوخت داستانیِ اصلی فاصله بگیرد و سپس با استراتژی‌های جدید (اسپین‌آف‌ها، بازآفرینی‌های زمانی، یا انتقال به قالب سریال) دوباره وارد بازار شود. از منظر روایی نیز، پایان باید احساس تکامل و اتمام یک قوس را بدهد؛ بدون ایجاد حس رهاشدگی یا ناقص بودن در مخاطب. در عمل، پایان‌بندی موفق آن است که هم وفادار به مخاطبان قدیمی باشد و هم راه را برای بازآفرینی‌های آینده باز نگه دارد.

جمع‌بندی نهایی

فرنچایزهایی مانند «احضار» نمونه‌ای از تلفیق موفق منطق اقتصادی و نیازهای روانی-اجتماعی مخاطب‌اند. «احضار» از منظر اقتصادِ صنعت، این مجموعه نشان می‌دهد چگونه با بودجه‌های معقول، بازاریابی هوشمند و بهره‌برداری از فرمول ژانری، می‌توان به بازدهی بالا رسید و یک IP چندوجهی ایجاد کرد. از منظر روانکاوانه، با بازگرداندن سرکوب‌ها، بازی با کهن‌الگوها و ایجاد فضای همدلی، توانست تجربه‌ای عمیق و معنادار تولید ‌کند و از حیث جامعه‌شناسانه، آینه‌ای است برای اضطراب‌های خانوادگی. در سطح مخاطب نیز، ترکیب هیجان جسمی و همدلی عاطفی، موجب شده تا تماشاگران، نه تنها برای تجربه ترس، بلکه برای ارتباط انسانی و روایت زندگیِ معلقِ میان خطر و نجات، قسمت‌های بعد این اثر را پی‌گیری کنند.

در نهایت، موفقیتِ چنین فرنچایزی تنها به فروش بلیت یا آمار افتتاحیه خلاصه نمی‌شود؛ آنچه اهمیت دارد، ایجاد یک ساختار روایی-اقتصادی پایدار است که هم احترام به مخاطب را حفظ کند و هم فرصت‌های نوآورانه تجاری را باز نگاه دارد. برقراری این تعادل، عامل اصلی موتور خلاقیت و درآمد این فرنچایز برای بیشتر از یک دهه بوده است.
 


اخبار مرتبط
ارسال دیدگاه
captcha image: enter the code displayed in the image