جستجو در سایت

1397/03/22 00:00

یک ساعت و بیست و هفت دقیقه طولانی

یک ساعت و بیست و هفت دقیقه طولانی

هنگامی که فیلم یک روز طولانی را می بینیم احساس می کنیم که با فیلمی طرفیم که هیچ مخلفاتی ندارد . واژه عدم مخلفات را به عمد بکار بردم تا مبادا با واژه مینی مال اشتباه گرفته شود . مینی مالیسیم در سینما تعریف و ویژگیهای مشخصی دارد مثل اینکه پلات یا داستان بسیار ساده است و فاقد حادثه های دراماتیک . در فیلم یک روز طولانی منهای یک سوم عذاب آور ابتدای فیلم ، رفته رفته حوادث  پشت حوادث روی شخصیت شاهین با بازی رضا بهبودی آوار می شود که اتفاقا به شدت هم از نوع حوادثی است که در سینمای کلاسیک بر سر قهرمانها حادث می شود. مثل رازگشایی عشق نوجوانی شاهین به نیلوفر با بازی شبنم مقدمی یا تغییر نگاه شاهین نسبت به نیلوفر با باز شدن گره هایی از قبیل مسئله حضانت دختر نیلوفر و ارتباط داشتن نیلوفر با برادر شاهین . همه اینها و البته سایر ویژگیهای مینی مالیسیم از قبیل استفاده از حداقل کاراکترها، حداقل جذابیت های بصری ،فقدان حرکت دوربین،عدم استفاده از مونتاژه آیزنشتاینی و تاکید بر برداشت بلند ، بازیهای فاقد تکنیک های دراماتیزه شده و ... سرانجام نمی تواند بهمدیگر با وجود چنین داستانی پیوند بخورند و یک کل یکپارچه را بسازند که بگوییم فیلم یک روز طولانی یک فیلم مینی مالیسیم است . نکته بعدی این  است که با وجود خلاقیت هایی که در سراسر فیلم موجود است ، فیلم دچار معانی و سمبول های بسیار شفاف است . اگر بخواهم بهتر توضیح دهم این مثال را میزنم که فیلم فوق شبیه رمانی امروزی است که در آن رمان نویس هنوز عشق را با قلب تیرخورده و دلتنگی را با غروب خورشید و اشک را با خون تشبیه می کند!. در فیلم نمونه های زیادی از این سمبل های تصویری می بینیم .مثل صحنه ای که شاهین به داد آن سگ زخمی و در حال مرگ می رسد و آنقدر عارفانه و شاعرانه به او خیره می شود که به مرگی آرام رضایت می دهد و حتی او را دفن می کند.جالب است که فیلمساز دفن سگ را در یک نمای ایکستریم لانگ شات ( نمای خیلی باز) می گیرد که هم نشان دهد کار شاهین چقدر انسانی و دلسوزانه بود که اگر این کار را هم نمی کرد در این جهان وسیع و پهناور هیچ اتفاقی نمی افتاد و هم با در قاب گرفتن ردیف تیرهای برق ، به جهان مدرنی اشاره کند که همه چیزش فلزی شده و انسانها لابد از احساس تهی شده اند. همین جا این را ذکر کنم که فیلم داعیه سینمای مستقل را دارد و از جمله فیلمسازان مستقلی که لقب پادشاه سینمای مستقل را گرفته شخصی است به نام هل هارتلی که از قضا فیلمی دارد تحت عنوان اعتماد که عجیب گاهی اوقات فیلم یک روز طولانی شباهت هایی با آن پیدا می کند  و به نظر یکی از مراجع تاثیر فیلمساز است . در فیلم اعتماد ( که نام با معنایی هم دارد و به نوعی به مضمون فیلم مورد نظر ما هم نزدیک است ) دختری نوجوان با مردی جوان آشنا می شود . مرد توسط پدر سخت گیر و طعنه زنش مورد تحقیر است و از سر کارش هم اخراج می شود. در نمای بعد از اخراج شدن ،او در مسیری قدم میزند که بک گراندش مملو از سیم های برق است . در نهایت این دو با هم آشنا می شوند اما هیچ کدام از این اتفاقاتی که در یک روز طولانی می افتد و  همه شان متکی بر گره گشایی هستند نمی افتد . چرا در فیلم هارتلی این گونه نمی شود؟ چون سینمای مستقل تنها در واژه مستقل نیست بلکه قواعدش هم با سینمای رایج فرق دارد که در ادامه چند اشاره کوتاه به آنها خواهم کرد اما برگردم به چند مثال دیگر از سمبل های ساده تصویری که به فیلم آسیب رسانده است از جمله جایی که شاهین با برخوردش به دو دختر و ریختن مداد رنگی های آنها ، به فکرش می رسد تا برای دختر نیلوفر مداد شمعی بخرد ! حالا بماند که بین مداد رنگی های ریخته شده حتی یک مداد بزرگ و سالم هم پیدا نمی شود و همه از دم کوچک و تا نیمه تراشیده هستند که لابد اشاره به فقر دختران اهل هنر دارد .یا پله های ورودی کلانتری که سنگی اند و در چهارمین پله از بالا چند برگ سبز و یک گل از دل سنگ سخت بیرون زده اند که امیدوارم معنای آن گل شاهین نباشدو سنگها هم انسانهای امروزی !یا مثلا جاییکه شاهین متوجه می شود که نیلوفر با سامان برادرش ارتباط دارد ، هنگام پیاده شدن از ماشین نیلوفر در شب، از زاویه بالا شاهین را می بینیم که روی  آسفالت خیابانی ایستاده که مملو از ترک های بزرگ است و لابد از دید او کل شهر ترک برداشته است . مسئله این است که چنین سمبل هایی در فیلمی با داعیه به تصویر کشیدن انسان مدرن کمی در اصطلاح دمده است و بیشتر بدرد فیلم های گیشه پسند می خورد.در مورد بازیها و انتخاب بازیگران هم مواردی وجود دارد . اول اینکه به نظرم و با توجه به اینکه فیلم می خواسته مستقل باشد ، مستقل دقیقا به معنی ایندیپنتدنت سینما نه آن تصوری  که در ایران از مستقل به غلط وجود دارد که سینمای بخش خصوصی را مستقل می داند ، انتخاب رضا بهبودی و شبنم مقدمی کاملا درست بوده است . به مزاح می گویم که اگر همان هارتلی یا جیم جارموش یا ریچارد لینک لیتر یا ایبل فرارا ، جزو مستقل سازان ایرانی بودند و در ایران فیلم می ساختند قطعا در فیلم هایشان به سراغ این دو بازیگر می رفتند. چون سینمای مستقل اصلا پولی ندارد که بخواهد خرج سوپراستاران یا بازیگران درجه یک کند . بنابراین همواره به سراغ بازیگران نقش های دو و سه می روند و از آنها یک نقش اولی می سازند. ذکر این نکته لازم است که منظورم ابدا این نیست که بازیگران درجه دو و سه بازیگران بدی هستند و اتفاقا در همه جای جهان و از جمله در ایران این بازیگران بسیار در پیشبرد درام نقش دارند و واقعا بازیگرند نمونه بسیار عالی در سینمای خود ما فیلم مسافران بهرام بیضایی است که به قول خود بیضایی ، مسافران فیلمی است که در آن تماما از بازیگران نقش دو و سه به بالا در نقش های اصلی استفاده شد . اما مشکل فیلم این است که با یک قضاوت عادلانه  می توان فکر کرد و پرسید که آیا واقعا رضا بهبودی و شبنم مقدمی بهترین بازی هایشان را ارائه داده اند ؟ واقعا این سکوت ها و عدم تحرک های شاهین از فهم و درک نقش می آید ؟. آنهم بازیگری که تعریف آموزش هایش به عنوان یک مدرس بازیگری زبانزد  است . چگونه می شود که شرایط باعث می شود که سکانسی طراحی شود که در آن یک کودک با یک بازیگر حرفه ای در یک کادر قرار بگیرند و هیچ تلاشی در جهت روان تر شدن بازی کودک انجام نشود ؟چرا با اینکه لحظه به لحظه بخصوص در یک سوم پایانی فیلم ، بحران در ساختمان فیلمنامه بیشتر می شود اما ما هیچ تفاوتی در سطح بازی و نقش کاراکتر نمی بینیم؟ آیا این دو کاراکتر هم نیلوفر و هم شاهین از جهان دیگری آمده اند ؟ فیلم برعکس این سئوالات را نشان می دهد و اتفاقا مدام دارد به ما می گوید که ما در همین جامعه ای هستیم که شما مخطبان هستید . یعنی همان اصطلاح اشتباه سینمای اجتماعی . دلیل بازیهای بد دقیقا از فیلمنامه بد ناشی می شود. از فیلمنامه ای که هم می خواهد مینی مال باشد هم مستقل هم درام پرداز و هم از فیلمسازان معاصری برداشت کند که سینمایشان کاملا شخصی است و با هیچ کدام از قواعد رایج نمی خواند جز قواعد و جهانی که خود می سازند مثل بلاتار یا جیم جارموش یا سردی فیلم های روی اندرسون یا خشونت فیلم های میشایئل هانکه یا بی تفاوتی آدم های جهان فیلم های نوری ییلگه جیلان . بازی رضا بهبودی مرا یاد بازی خانم فاطمه معتمد آریا در فیلم بهمن مرتضی فرشباف انداخت . آنجا هم چون فیلمنامه برای کاراکتر هما هیچ خط و خطوطی تعریف نکرده بود باعث شده بود که حتی معتمد آریا هم بتواند بین آنهمه شاهکارهایی که آفریده یک کارکتر بد بیافریند.