جستجو در سایت

1401/01/05 00:00

شهرِ بی بانو چه بر سرش خواهد آمد؟

شهرِ بی بانو چه بر سرش خواهد آمد؟

  

شهربانو ساخته مریم بحرالعلومی اثری است که مرا ناخود آگاه به یاد «سگ کشی» انداخت البته این دو اثر در فرم و محتوا قابل مقایسه نیستند اما آنچه ناخودآگاه من را به یاد بیضایی انداخت شکوه زنانه‌ی فیلم بود. فیلم ساز زن در سینمای ایران به ناچار دست خوش شعار می شود. حتی وقتی فیلم «قصه ها»‌ی بنی اعتماد را می بینیم لایه های کشف نشده‌ای در فیلم هستند که با هیچ ایدئولوژی‌ای ساز و کار ندارند. به طور مشخص در «شهربانو» بحرالعلومی سعی ندارد زنانگی ایجاد کند بلکه با  خوانش منطقی از فیلمنامه، نوشته پژمان تیمورتاش، نقش یک زن در خانواده و حضورش به عنوان ستون نگاهدارنده بنیاد آن را به تصویر می کشد. اگر چه در آخر شهربانو عفو می خورد و آزاد می شود اما همه سیر نزولی او به عنوان یک شخصیت باعث می شود که ما آزادی او را از بند باور نکنیم و این یعنی فیلم ساز با آگاهی و اعتقاد قلبی پشت دوربین رفته.

*خانواده

اگر بخواهیم با متر سینمای ملودارم و یا درام فیلم را اندازه بگیریم ناچار با آثار فرهادی مقایسه می شود؛ اما بهتر است با خوانشی که از فیلم داریم یک گزارش سینمایی را ادامه دهیم. پلان اول و پلان آخر دقیقا همه حرف فیلم است. اگر چه شدیدا معتقدم عدم نمایش افسری که با شهربانو صحبت می کند و استفاده از صدای مه‌لقا باقری به عنوان نریشن میزان زیادی از حجم تاثیر گذاری آن را کم کرده، اما اگر خوب به میمیک صورت عرفایی دقت کنیم سالها شکست خوردگی و تنهایی یک زن پدیدار می شود. اگر من کارگردان این فیلم بودم هیچ گاه در پلان آخر به میمیک عرفایی ترک نمی کردم تا فاصله‌ای را که برای حفظ آن یک ساعت و 14 تلاش کرده‌ام نشکنم؛ مخاطب با نگاهی از بیرون شهربانو و قصه‌هایی را که یک به یک در نبودش هویدا می شود مورد تحلیل قرار می دهد و این حرکت پایانی دوربین به صورت او درواقع مرزها، اصول فیلمنامه، را بر هم می زند. از لحظه آزادی شهربانو موضوع رعنا بیننده را درگیر می کند. بیننده هر لحظه عطش دارد تا رعنا را ببیند. حتی همسرش که بگومگوهای خواهر برادری برایمان آشکار می کند زنده است مثل پاشیدن آب خنک بر صورت مخاطب او را برای واکاوی ادامه فیلم بیدار نگاه می دارد. این که شهربانو حرصش را سر پسری خالی می کند که رعنا را دوست دارد و به اشتباه فکر می کرده او با کس دیگری قرار گذاشته در حالی که پدرش بوده، زیباترین جلوه تخلیه احساسات زنانه و یک مادر است. اما آنچه مجموع این کنش‌ها در فیلم مرا وادار به نوشتن درباره آن کرد اهمیت مطرح شدن موضوع و از همه مهمتر جنبه رسانه‌ای آن بود. او می فهمد دختر کوچکش را دختر بزرگش پنهان کرده است، می فهمد شوهرش سالها به ملاقاتی او نیامده و به دختر کوچکش مواد می دهد، می فهمد که دختر بزرگش طلاق گرفته، برای شرکت در جشن عروسی پسرش آمده در حالی که او حتی با نسبت دیگری می خواهد به مهمانان معرفی اش کند اما سکوت می کند و قدرت او در صبر کردن است. این صبر، صبر مادری است که می خواهد خانواده‌اش، همچنان سر و شکل خانواده داشته باشد. این را در تلاش برای تهیه کردن بدهی رعنا هم می شود دید.

*شهر

«شهربانو» اگر چه 11 سال در زندان بوده اما حضور معنوی او ناخواسته باعث شده است تا خانواده به خاطر وجود او اصول را جدی بگیرد. اتفاقات فیلمنامه در این چند روزی که او برای شرکت در مراسم عروسی بیرون آمده مانند بهمنی در حال بزرگ تر شدن هستند اما از نظر صعود و نزول یک شخصیت در بُعد زمان تصمیم او برای نرفتن به مراسم عروسی پسرش این بهمن را خفه می کند. این ابدا به آن معنا نیست که رخداد چنین اتفاقی بد است بلکه انتظارات بیننده که 50، 50 است از رفتن یا نرفتن «شهربانو» به مراسم برآورده می شود. از لحظه ‌ای که او را برای مراسم آرایش می کنند تا لحظه ای که او با التماس از سرباز مراقب رعنا در بیمارستان می خواهد که اجازه دهد برای چند دقیقه دخترش را ببیند تنهاترین شکل تنهایی یک زن را می بینیم. زنی که تهدید می کند؛ اگر چه منفعلانه اما می جنگد، دل می سوزاند و مادرانه پشت بچه‌هایش در می آید، بعد از 11 سال غیبت که بر اثر ناآگاهی به یک موضوع انگ قاچاق خورده، حالا چیزی برای از دست دادن ندارد. این موضوع که تا چه اندازه چنین زندان‌هایی می تواند به ریشه خانواده آسیب بزند قطعا باید مورد آسیب شناسی اجتماعی و شهری قرار گیرد هرچند فیلمنامه نمونه ای از یک شخصیت زن در چنین موقعیتی بوده است اما زنگ هشداری است که چنین زندانی کردن های عجولانه‌ای که حتی به گفته شخصیت خود قاضی باور کرده که او بی گناه بوده اما خانواده اش او را لکه نگنگ می بینند، چه عواقبی می تواند داشته باشد. شهربانو مهمترین فیلم اجتماعی است که در 10 سال گذشته ساخته شده و دیدنش می تواند نگاه مارا به مسائلی که کورکورانه به آن تعصب داریم به جهت مثبت تغییر دهد.

نویسنده: علی رفیعی وردنجانی