ای کاش نیچه سبیلهایش را کوتاه کند
سونیک خارپشت2 من را به یاد فیلمهای ابرقهمانی کودکانه و نه کمیک می اندازد. سینمایی که صرفا جنبه سرگرمی به خود گرفته و زرق و برقهای لاکچری دارد. ساخته جف فاولر به لحاظ داستانی در ادامه ابرقهرمانیهای هالیوود است و برای آنکه زیربنای کودکانهاش را بسازد معماهای ایندیاناجونزی را وارد روایت کرده. از سوی دیگر طمع انسان در قالب بازی جیم کری به طرز معجزه آسایی خوب ولی بد است. خوب از نظر بازی همواره انگیزه بخش کری در میمیک و بدن و بد به لحاظ آنکه هیچ سنخیتی با داستان کودکانه فیلم برقرار نمی کند.
علم و قدرت
در قسمت قبل دیدیم که کری توسط حلقه سونیک به سیارهی دیگری فرستاده شد و در این قسمت ظاهرا نیروی قدرتمندتری او را برای استرداد یک افسانه به زمین باز می گرداند. مسئله اصلی من با فیلم دقیقا از شخصیت پردازی ضد قهرمان شروع می شود. در «سونیک خارپشت2» ضد قهرمان تفاوت جذابی در ظاهرش کرده است. سبیلهای پرفوسور قبل از آنکه متعلق به نیچه باشند نشانههای علم و قدرت را با خود دارند. چگونه علم در برابر طمع قدرت تسلیم می شود؟ جملهای است که بسیار به ضد قهرمان داستان می چسبد. با مرور سیر صعودی و نزولی او به چرایی جذابیتهای کاراکتر پی می بریم. کاراکتر پروفوسور سینما را به تماشاگر / مخاطب تقدیم می کند در حالی که شخصیت کارتونی سونیک به شدت بیننده را به یاد تلفیق و انیمیشن می اندازد. حدس می زنم سازندگان فیلم هم به این نتیجه رسیده باشند سینما در «سونیک خارپشت2» متعلق به جیم کری است این درحالی است که نمایشهای مسخرهی دیگری که به عنوان خرده پیرنگ در فیلمنامه روایت می شوند، مانند مراسم ازدواجی که مشخص می شود همه برای دستگیری سونیک بوده، فعلیت پیدا نمی کنند و قطعا بدون هیچ پایان بندی رها می شوند. از سکانس پایانی فیلم باید این گونه برداشت کرد که هنر در تقلید کردن است به شرطی که با تقلید نوآوری خلق شود. تقلید بچهگانه مولف از پایان بندیهای مارولی که حال و هوای کودکانه به خود گرفته است را نمی فهمم و به نظرم ژست علم و قدرتی که کری در فیلم به خود گرفته به مراتب جلوتر از کل داستان است و هرچه زودتر باید نیچه سبیلهایش را کوتاه کند تا اخلاق نیز توسط هالیوود به سخره گرفته نشده.
هیچ اندر هیچ
«سونیک خارپشت2» برای این روزهای ما اثری سرگرم کننده و حتی حال خوب کن است اما از آنجایی که بیننده سینما در عصر حاضر دسترسی آسانی به آثار سینمایی دارد باید به مقایسه موضوعی بپردازد. به نظرم وظیفه تماشاگر / مخاطب از مولف به مراتب سنگینتر است. چرا که او حق انتخاب دارد. در جهانی که ما در جبر جغرافیایی و فرهنگی زیست می کنیم تنها حق انتخابی که داریم را با تماشای چنین آثار سطحی هدر ندهیم. مشخصا منظورم سونیک نیست چرا که حداقل می توان به عنوان یک نوستالژی از آن یاد کرد اما یادمان باشد که به بهانه رضا عطاران و مهدی هاشمی پای کمدیهای سخیف ننشینیم. «دینامیت» بدترین اتفاق سینمای ایران برای تولد بعد از دوران کرونا بود. این چند وقته سینمای کمدی در ایران به سینمای جلف تبدیل شده است؛ و اگر بخواهیم مقایسه موضوعی با سینمایی مانند هالیوود داشته باشیم به این نتیجه می رسیم که هالیوود در توهم توطئه است و سینمای ایران در توهم فیلمسازی. فاجعه بزرگی است که از میان انبوه فیلمهایی که در جهان ساخته می شود تنها سه چهارمورد به عنوان سینمایی که کاربرد هنری و تاثیرگزاری فرهنگی دارند را می توان نام برد. هالیوود، البته بخش سیاسی و هدفمند آن، همچنان با ساخت فیلمهای ابر قهرمانی در رده بندیهای سنی مختلف اصرار بر گسترش توهم توطئه دارد و مشخصا سینمای ایران اصرار بر ساخت آثاری دارد که صرفا مخاطب را به سینما بکشاند بدون آنکه کنش و واکنش فرهنگی روی دهد. تا مادامی که جاهلیت در فرهنگ ایران و توهم توطئه در هالیوود زنده باشد هرگز سینمایی خلق نمی شود.
نویسنده: علی رفیعی وردنجانی