آی عشق ، آی عشق
آی عشق ...
عشق است و هزار قصه ی بی پایان.
داستان فیلم روایتگر زندگی زوجی مسن به نام های کیت(شارلوت رمپلینگ) و جف(تام کورتنی) می باشد. آنها در اطراف لندن زندگی آرام و بی دغدغه ای دارند. کیت صبح ها به پیاده روی می رود و در مسیر بازگشت به خانه با سگش بازی می کند، جف از طرفی چندان سحر خیز نیست و خواب را به گشت وگذار صبحگاهی با همسرش ترجیح می دهد. چند روزی بیشتر به 45امین سالگرد ازدواجشان نمانده که قاصدی بد خبر ناخواسته همه چیز را بر هم میزند. خبر از راهیست دور و دراز ، از کشوری با کوه های سفید و دشت های سبز. قاصد خبر پیدا شدن جسد نامزد سابق پیرمرد را با خود آورده است. در ابتدا این خبر چندان مسئله ی بزرگی به نظر نمی رسد اما عشق کهنه و نو نمی شناسد و عشق واقعی هر چقدر کهنه تر باشد ناب تر است. با گذر زمان زخم های کهنه سر باز کرده و جف سعی دارد که آنها را از همسرش پنهان کند و ...
کارگردان و نویسنده ی ، اندرو هیگ، فیلم را به رئال ترین فرم ممکن ساخته است. قاب بندی های هنرمندانه ، بازیگردانی چشمگیر و استفاده کم اما بجا از موسیقی این فیلم را به یک اثر زیبا و دیدنی مبدل ساخته. بازی بازیگران در ابتدا سرد بنظر می آید اما هرچه داستان بیشتر پیش می رود و ما با کارکتر ها بیشتر آشنا می شویم بازی بازیگران نیز جذاب تر بنظر می آید. گرچه نمی توان این حقیقت را نادیده گرفت که شارلوت رمپلینگ بازی جذاب تر و گیراتری را نسبت به تام کورتنی از خود نشان داد، با این حال تام کورتنی نیز بهترین بازی عمر هنری اش را به نمایش گذاشت و نقشش را زندگی کرد.
شارلوت رمپلینگ با فیلم نگهبان شب و یا هتلدار شب به شهرت رسید و مورد توجه جهانیان قرار گرفت اما بعد از آن نتوانست موفقیتی چشمگیری در عرصه ی بازیگری کسب کند و بیشتر نقش های درجه دو و سه بازی می کرد تا اینکه اندرو هیگ با این نقش فرصتی دوباره به او داد و رمپلینگ نیز به جهانیان ثابت نمود که بازیگری توانمند است و می تواند از پس نقش های چالش برانگیز برآید. او برای این فیلم کاندیدای جایزه ی اسکار شد اما هم بازی اش چندان شانسی در اسکار نداشته و حتی نتوانست در لیست کاندیدا قرار بگیرد.
اما با توجه به بازی های خوب و کارگردانی جذاب، فیلمنامه ی اندرو هیگ چنگی به دل نمی زند.
یک فیلم نامه ی خوب باید برای تک تک اتفاقات دلیل و برهان منطقی داشته باشد تا فیلم را برای مخاطب جذاب تر کند. در فیلم شاهد از هم پاشیده شدن رابطه ای چهل و اندی ساله هستیم.
خاکستر عشق قدیمی جف همچنان داغ است و این حقیقت کیت را ناراحت کرده است و در پایان شاهد این هستیم که کیت دیگر همسرش را همچون گذشته دوست نمی دارد. اما برای اینکه عشقی چهل و پنج ساله چنین سرنوشتی داشته باشد می بایست دلایل محکم تری در فیلم ارائه شود اما ما در طول فیلم بیشتر از اینکه جف را درگیر با این دوراهی (عشق قدیم و عشق امروزش) ببینیم ، شاهد تقلای کیت برای کشف حقایق هستیم. در یک صحنه ای کیت نگران است،در صحنه ی دیگر کیت کنجکاو است، در صحنه ای دیگر کیت را می بینیم که از جف قول می گیرد تا در مراسم سالگردشان حضور پیدا کند و ... فیلمساز به کیت بیش از اندازه توجه نشان داده است و این پایان فیلم را کمی بی منطق جلوه می دهد. از طرف دیگر جف در یک صحنه به سراغ عکس های قدیمی نامزدش می رود و در صحنه ای دیگر متوجه این می شویم که او از نو سیگار کشیدن را شروع کرده است و در چند صحنه نیز شاهد بی حوصلگی او هستیم اما آیا این برای نشان دادن عشق بیدار شده اش کافیست؟ اگر فیلم را تماشا کرده باشید پی به این امر خواهید برد که جف آنچنان که باید عشقش را به ما نشان نداده و ما سخت عشقش به نامزد سابقش را باور می کنیم.
آیا نمی بایست عشق جف به نامزد سابقش بیشتر نشان داده می شد؟ این یکی از ایرادات اساسیه فیلم نامه است.
در طول فیلم کنجکاوی های زن را می بینیم که سعی دارد از گذشته ی مرد سردرآورد، پیرمرد را می بینیم که در کلنجار است و نمی داند با این زخم سر باز کرده چه کند اما آیا عشقش به همسرش (کیت)آنقدر بی مقدار است که یک خبر آن را برهم زند؟ یا تکرار یک چیز(منظور ازدواج طولانی این زوج است) شیرینی آن را از بین می برد؟
کارگردان در طول فیلم با زیرکی ما را به بازی می گیرد. در ابتدا فکر می کنیم که جف عاشقانه کیت را دوست دارد و این خبر ارزش چندانی برای او ندارد کمی می گذرد و اینبار کارگردان سعی دارد به ما بقبولاند که جف هم عشق حالش را دوست دارد و هم عشق قدیمی اش را و در پایان ما را با سوالات زیادی تنها می گذارد، آیا کیت بعد از این جف را همچون قبل دوست خواهد داشت؟ آیا جف واقعا کیت را دوست دارد یا نقش بازی می کند؟ با این حال اندرو هیگ نتوانست عشق را چه در خاطرات پیرمرد و چه میان او و همسرش به خوبی به ما نشان دهد و این یکی از ایرادات بزرگی ست که می توان از فیلم گرفت.
نگاه پایانی کیت یعنی پایان عشقی چهل و اندی ساله اما آیا این عشق به خوبی در فیلم نشان داده شد؟ آیا بیننده آنچنان درگیر این عشق می شود که در پایان غمگین و حیرت زده شود؟
گفتیم فیلمساز رئال می سازد و این فیلم نیز به رئال ترین شکل ممکن ساخته شده، عشق میان کیت و جف در دیالوگ های آنها مخفیست، شاید یکدیگر را عاشقانه به آغوش نکشند یا بوسه های گاه و بی گاه ندهند اما نگرانی هایشان ، وسواسشان نسبت به یکدیگر نشان دهنده ی عشق بین آنهاست فیلمساز عشق آنها را به ساده ترین شکل ممکن به ما نشان داد تا بار دیگر یادآور این اصل شود که عشق در لحظه جاریست.
اما عشق بین جف و نامزد سابقش چه؟ موجی که در دریای آرام زندگیشان را برهم زد همین عشق قدیمی بود پس جف می بایست او را بیش از کیت دوست داشته باشد که با گذر چهل و اندی سال همچنان داغش برایش تازگی دارد. فیلمساز در نشان دادن این حس شکست خورده و متاسفانه ما هیچگاه عمق علاقه ی جف به معشوقه ی سابقش را حس نمی کنیم.
در کل چهل و پنج سال فیلمی متوسط رو به بالاست که بازیگران درخشان ترین بازی عمرکاریشان را به نمایش گذاشتند و فیلمساز نیز دغدغه های انسانی اش را با این فیلم با ما به اشتراک گذاشت و یادآور مسائلی شد که شاید شلوغی این روز ها آنها را برایمان بی معنی کرده بود. فیلم شمارا چندان درگیر نمی کند و ریتم کندی دارد اما حداقل یک بار ارزش دیدن را دارد.