جستجو در سایت

1401/06/04 00:00

مانکن‌های مغازه خالی

مانکن‌های مغازه خالی

  

دوزیست به نویسندگی و کارگردانی برزو نیک‌نژاد کمدی‌وار معضلات اجتماعی را به نمایش می‌کشد و این تم سینمایی را به اشتباه انتخاب و روایت می‌کند. فارق از کارنامه کارگردان، چرا که ما با اثر طرف هستیم و عقبه موثر نمی‌تواند بر نتیجه‌گیری تماشاگر/مخاطب تاثیر بگذارد، فیلم باید کمدی‌سیاهی می‌بود که طنازی، رندی، کاراکتر حمید در پایان داستان کمی منطقی شود. داستان پیرنگ ثابتی ندارد و مهمترین عامل شکست در قصه‌گویی فیلم‌نامه داستان بی‌جهت آن است. قصه‌ای مستاصل که نه عطا را درست روایت می‌کند و نه مریم را. این میان حمید، آزاده، مجتبی و ابراهیم (پدر عطا) هرکدام نیمه کاره رها شده‌اند؛ پس نتیجتا فیلم‌نامه پر از سوراخ‌هایی می‌شود که با پایان شگفت‌انگیز و به اشتباه مثلا جاه‌طلبانه مولف حفره عمیق و بزرگتری پدید می‌آورد. 

*قصه‌ها

قصه فیلم چالش ایجاد می‌کند اما این چالش از نظر منطقی گفتمان ایجاد نخواهد کرد. الهام اخوان، مریم، که اگر الناز حبیبی بود هیچ اتفاقی نمی‌افتاد، قصه‌ای دارد که معضل جامعه است اما با چنین کاربردی در فیلم این ناهنجاری تبدیل به ابتذال سینمایی شده. گویی از خانه فرار کردن، صیغه شدن، حاملگی و سقط جنین امری است عادی. و این فیلم با همه نابلدی‌اش در عادی سازی این پوچ‌گرایی قدم برداشته. از نظر داستانی هم قصه مریم حرفی برای گفتن ندارد. نه عقبه‌ درست و درمانی از او می‌بینیم و نه در آینده روایت خود را توجیه می‌کند. به صرف این که حمید یک یا دو بار با او شوخی می‌کند، شعبده بازی، ایستادن روی سر و تبریک کنایه آمیز همراه با خنده: نمی‌توان چنین انتظاری از پایان این قصه داشت از سویی دیگر حمید نیز جز به سخره گرفتن کمبودهای روانی و بعضا جسمی چیزی از ساخته شدن یک شخصیت نشان نمی‌دهد. «دوزیست» نه شخصیت می‌سازد و نه انتظار شخصیت سازی ایجاد می‌کند؛ این موضوع بزرگترین مسئله‌ای است که من با فیلم پیدا می‌کنم. هرچه در داستان بگردیم نمی‌توان توجیه منطقی برای سرقت از گاو صندوق مانی حقیقی، سیفی، یافت. عطا نیز با آزاده رابطه فوق‌العاده بچه‌گانه‌ای دارد. آزاده دیالوگی دارد که هیچ‌ربطی به فیلم و اندک کاراکتر عطا، که مدیون بازی عزتی است، ندارد: وقتی نمی‌دونی معنی این که به یه دختر می‌گی چقد موهای قشنگی داری چیه و.... عطا ادای مردانگی را در می‌آورد. مدلی است که ما جز عکس‌های او روی مجلات، کمد و در و دیوار چیز دیگری نمی‌بینیم. رابطه‌اش با ابراهیم، پدرش، عمق پیدا نمی‌کند بلکه اندک ماهیت به وجود آمده را با برملا شدن یک راز پس از درگیری با سیفی تخریب و تکذیب می‌کند. در فیلم نه همزیستی مسالمت‌آمیزی دیده می‌شود و نه منافع مشترکی دلیل آن هم این است که این شلوغ بازی‌ها، مانند: هنگامی که مریم رگ دست خود را زده است، تنها برای پرکردن زمان و ایجاد جاذبه کاذب برای بیننده در سینما است و فیلم‌نامه در حال قصه گویی نیست بلکه قصه‌هایی را مانند یک تیزر بلند تبلیغ می‌کند.

*کارگردانی

اما خوب است کمی راجع به تفاوت کارگردان و مدیر بنویسم. مدیر کسی است که بلد است همه چیز را کنترل ‌کند و توانایی آن را دارد تا یک پروژه را به بازدهی و تولید محصول برساند و کارگردان هنرمندی است که علاوه بر مدیریت نوعی خوانش از طرح پروژه را ارائه می‌دهد که به هیچ وجه شبیه نمونه‌ای نیست و خلاقیت و نبوغ در آن قابل رویت است. کارگردانی در «دوزیست» من را به یاد دعواهای «ابد و یک روز» روستایی انداخت؛ علاوه بر حفره‌های عمیق در فیلم‌نامه، تلاش مولف برای خلق یک پایان متفاوت در فیلم نه تنها فیلم را متفاوت نکرده بلکه اندک ارزش‌های سینمایی را از آن گرفته. هادی حجازی ‌فر، پژمان جمشیدی، جواد عزتی، ستاره پسیانی، الهام اخوان و مانی حقیقی مانکن‌های پشت ویترینی هستند که هرلباسی به آن‌ها پوشانده شود برازنده است؛ اما هنگامی که خریدار قدم به مغازه فروشنده می‌گذارد می‌بیند که آن دکان تنها همان لباس‌هایی را دارد که بر تن مانکن‌ها کرده و محصول دیگری برای ارائه ندارد. «دوزیست» فیلمِ سینمای اجتماعی نیست بلکه فیلم ناامیدکننده‌ای با پایان بد و عجیب است که هیچ وقت مزه تلخ آن از ذهن بیننده خارج نمی‌شود.

نویسنده: علی رفیعی وردنجانی