جستجو در سایت

1400/09/30 00:00

ملودرامی پر چزئیات اما غیرواقعی و اغراق‌شده

ملودرامی پر چزئیات اما غیرواقعی و اغراق‌شده

ترجمه اختصاصی سلام سینما

آن‌قدر در فیلم‌های گیرمو دل تورو مردان هیولاهای واقعی بوده‌اند که دیگر به آنها عادت کرده‌ایم، مثل این شده که مثلاً بدانیم کوئنتین تارانتینو عاشق پاست یا آن پیرمردی که در 24 فیلم اول مارول سروکله‌اش پیدا می‌شد یک ربطی به کامیک‌های الهام‌بخش آن فیلم‌ها داشت.

"شکل آب" شاید انتخاب جسورانه‌ای برای اسکار بهترین فیلم باشد، اما علاقه شدید و همیشگی دل تورو به داستان‌های تلخ را کش داده و در نهایت به پایانی شاد رسانده است. این افسانه، داستان زن نظافتچی لالی را روایت می‌کند که عاشق مردی به شکل ماهی می‌شود. البته تصور اینکه پایان شاد برای مردی مثل دل تورو چه شکلی هست، کمی مشکل است. آیا از علاقه شدیدش نسبت به حیوانات خانگی دور شده یا قرار است شور شجره‌نامه نوظهورش را دربیاورد؟

جواب به ناچار هر دو را شامل می‌شود.

"کوچه کابوس"، برگرفته از رمانی از سال 1946 به همین نام اثر ویلیام لیندزی گرشام (که البته بیشتر از روی نسخه 1947 خود به کارگردانی ادموند گولدینگ ساخته شده)، اولین فیلم دل تورو است که در آن خبری از عناصر فراطبیعی نیست. همین برای اینکه نشان دهد تغییر بزرگی در سبک او صورت پذیرفته، کافیست اما چشمگیرترین تغییری که این فیلم نسبت به آثار پیشین کارگردان خود دارد این است که در اینجا مردان تنها هیولاهای ماجرا هستند (بعلاوه یکی دو زن).

ولی این تغییر زیاد توی چشم نیست - یا حداقل در فیلمی که درباره کارناوال و سیرک است زیاد توی چشم نیست - و گاهی هم هیجان‌انگیز است. دل تورو بدون حضور موجودات افسانه‌ای، خون‌آشام‌ها یا سوسک‌های شش‌پایی که تجسمی از شرارت‌های جهان باشند می‌تواند از ترس‌های کورکننده فاشیسم، فناپذیری و سیستم متروی نیویورک دست برداشته و روایتگر داستانی باشد که به جای تمرکز بر هیولاهای اطرافمان، بیشتر بر هیولای درونمان متمرکز است.

همه چیز با انتخاب یکی از جذاب‌ترین بازیگران هالیوود توسط دل تورو در نقش مردی که تحمل نگاه کردن به صورت خودش را هم ندارد شروع می‌شود. بردلی کوپر نقش استنتن کارلایل جذاب را بازی می‌کند؛ غریبه‌ای که 10 دقیقه اول فیلم چیزی نگفته و بالاخره با حالتی فروتنانه و کش‌دار شروع به صحبت می‌کند.

استنتن خود را مرد متواضعی جلوه می‌دهد که برای یک وعده غذای داغ حاضر است هر شغل مزخرفی را تحمل کند اما در پیش‌درآمدی که از او می‌بینیم، خانه پدری‌اش را همراه با جسد پدرش با خاکستر یکی می‌کند و همین به ما می‌فهماند که او هم برای خود رازهای شومی دارد. البته جارچی کارناوال، کلم هوتلی (با نقش‌آفرینی شرورانه ویلم دفو) به این چیزها ذره‌ای اهمیت نمی‌دهد؛ همه اعضای خانواده پرجمعیتی که او از افراد طردشده و نخاله تشکیل داده، یا به خاطر انجام بعضی کارها و در نتیجه از دست دادن علاقه افراد نسبت به خودشان به سیرک ملحق شده‌اند یا اینکه کلاً کار خوبی نمی‌کرده و کسی دوستشان نداشته است، و از این رو هیچکس اینجا به سؤال پرسیدن عادت ندارد.

فیلمنامه دل تورو و کیم مورگان داستانی از سالهای 1939 تا 1941 را روایت می‌کند و بیشتر انگار از نسخه قبلی خودش اقتباس گرفته شده تا از کتاب اصلی، در نتیجه داستان‌های فرعی و تند و تیز کتاب هم حذف شده‌اند. با این حال، این فیلم مملو از بازیگرانی است که می‌توانند تاریخ را قوی‌تر از نوشته به ما نشان دهند.

دیوید استراترن از همان ابتدا در نقش روانکاوی الکلی به نام پیت کرومبین جلب توجه می‌کند. کرومبین قبلاً در پاریس اجرا می‌کرده اما الان مست می‌کند تا یادش برود روی صحنه پالوکویل غش کرده است. اما دانش زیادی دارد و به نظر می‌رسد استنتن دنبال دستیابی به آن است.

زینا (تونی کولت)، همسر و پارتنر روانی پیت روی صحنه، سعی دارد اسیر گذشته نشود که البته وقتی استنتن در خانه‌اش را می‌زند و در پذیرایی‌اش حمام می‌کند، این کار آسان‌تر می‌شود. البته طولی نمی‌کشد که چشم استنتن به مالی کاهیل (رونی مارا) جوان و رنج‌نکشیده می‌افتد که در این خانواده متولد شده و بنظر نمی‌رسد دلش چیز بیشتری بخواهد.

با وجود این همه کاراکتر رنگارنگ، عجیب است که هیچکس به اندازه آن چلمنگ وحشی که کلم تریاک به خوردش می‌دهد و تا زمان اجرا در قفس نگهش می‌دارد، روی استنتن تأثیر نگذاشته است. در یکی از اجراها، سر یک مرغ را از بدنش کنده و خونش را از گردنش سر می‌کشد و مو به تن تماشاچیان سیخ می‌شود. استنتن در فهمیدن و خواندن ذهن مردم توانایی زیادی دارد اما نمی‌تواند بفهمد چرا یک انسان باید تا این حد خوار و خفیف شده و این‌گونه جلب توجه کند.

کلم با تمایل، جزئیات دقیق پروسه را برای استن توضیح می‌دهد اما باز هم فهمیدن قضیه برایش سخت است. بعضی از مردم هر چه دم دستشان می‌آید سر می‌کشند تا ترس‌هایشان را فراموشش کنند، و برخی دیگر امیدشان را با دستان خودشان از بین می‌برند. استن از این موضوع به اندازه نقشی که در این معادله دارد مطمئن است و کوپر هم در ایفای نقش مردهایی که مزخرفات خودشان را باور داشته و ما هم طبیعتاً تصور می‌کنیم حق با آنهاست، مهارت خاصی دارد. 

البته این فروشندۀ بااعتماد به‌ نفس باهوش‌تر از آن احمق‌هایی است که 25 سنت می‌دهند تا برق‌گرفتگی مالی را ببینند یا به مکالمات زینا با روح پدرهای مرده‌شان گوش دهند (او اینجاست و به شما افتخار می‌کند). چه عیبی دارد اگر کمی تخیل و جادو کمک کند شب‌ها راحت‌تر سر به بالین بگذارند؟

باز هم استن شاید برای گرفتن تصمیم آنقدر که فکر می‌کند صلاحیت نداشته باشد. فقط چون تمام عمر فکر می‌کرده آدم خاصی است دلیل نمی‌شود بداند زیر آن لبخند زیبایش واقعاً چه کسی قرار دارد. تمام اینها بدین معنی است که نمی‌خواهد بداند.

پس از آنکه او و مالی از سیرک جدا شده و با اجرای برنامه‌های ریکی جی به موفقیت می‌رسند، بنظر می‌رسد استن انقدر پولدار شود که دیگر حتی به دنبال جواب سؤالش هم نرود. چشم‌انداز پیش رویش آن‌چنان وسوسه‌برانگیز است که حتی به مغزش هم خطور نمی‌کند چرا بین این همه آدم یک روانشناس محلی اینقدر مصمم است به او کمک کند.

کیت بلانشت نقش دکتر لیلیت ریتر را بازی می‌کند و فیلمبردار کار، دن لاستن، هم حواسش هست که او در همه حال زنی افسونگر جلوه کند. لیلت جنبه‌ای را به فیلم وارد می‌کند که معمولاً در دیگر آثار از بین می‌روند.

دیدن مشاجره بلانشت و کوپر در جلسات خصوصی‌شان آدم را به هیجان می‌آورد - نحوه طراحی صحنه و بارش دائم برف هم حال و هوایی از تهدید و خطر به همراه دارد - و به خاطر این چیزها می‌توان از بعضی خطاهای دل تورو چشم‌پوشی کرد؛ مثلاً اینکه فقط گذاشته بود بلانشت و مارا تنها یک سکانس عجیب و غریب با هم داشته باشند.

نیمه دیگر داستان از تاریک‌ترین بخش شخصیت لیلیت پرده‌برداری می‌کند. او در تبدیل استن به آنچه خودش دلش می‌خواست، موفق می‌شود اما دل تورو تا توانسته بر جذابيت لیلیت در این پروسه اضافه کرده و در نتیجه، این بزرگ‌نمایی نقش او را در سقوط ناگزیر استن خراب کرده است.

کوچه کابوس نسبت به آثار اخیر دل تورو طبیعی‌تر بنظر می‌رسد اما حتی برنده اسکار هم باشی باز هم سبکت را نمی‌توانی عوض کنی. حال و هوای درخشانی که دل تورو در آثار دیجیتالش وارد می‌کند برای چنین فیلم غم‌آلودی مناسب نیست؛ در اینجا هر درخشش و پرتوی نوری مثل یکی از دروغ‌هایی است که استن می‌فروشد.

اما این رویکرد مزیت‌هایی هم دارد، مخصوصاً در سکانس‌های ترش و شیرین کارناوال که کل آمریکا را مانند جنازه‌ای جلوه می‌دهد که برای رفتن داخل تابوت تزئین شده باشد. با این حال، آنقدر در ملودرام پرجزئیاتی که راهش را به نیمه دوم داستان باز می‌کند اغراق شده که کل جهان غیرواقعی بنظر می‌رسد، نه فقط درک استن از آن. شاید این یکی از راه‌هایی باشد که دل تورو می‌خواهد با آن بینندگان را با حیله‌های موجود آشنا کند، اما در این پروسه شالوده کاراکترها از دستمان درمی‌رود.

وقتی کوچه کابوس به حساس‌ترین جای خود می‌رسد، سخت است این حس را نداشته باشی که دل تورو مسیر استن را بیشتر از اشتیاقی که او را به سمتش برده، درک کرده است. به هر حال استن قطب مخالف خود اوست: یکی‌شان مرد صادقی است که توقع ندارد مخاطب داستان‌هایش را کاملاً باور کند، و دیگری دروغ‌گویی است که می‌خواهد مشتری‌هایش تک تک کلماتش را باور کنند. تماشای دل تورویی که سعی دارد تصویر منفی‌اش را به مخاطب منتقل کند هیچوقت خسته‌کننده نمی‌شود اما مردم اینجا بیشتر می‌توانند به جزئیات غم و غصه خودشان پی ببرند.

اگر این فیلم همچنان تأثیرگذاری خودش را حفظ کرده فقط به این دلیل است که هیچ حقه کامپیوتری نمی‌تواند خودشناسی استن را کمرنگ کند. "گناهکار، به خودت نگاهی بینداز"، این تابلویی است که بالای خانه جهنمیان کلم نصب شده و دل تورو حواسش بوده که این قسمت را فراموش نکند. چنین کاوش ناخوشایندی در پوچی روح یک انسان انتخاب عجیبی برای کارگردانی است که در کل حرفه‌اش مشغول پیدا کردن جادو در تاریک‌ترین حاشیه‌های دنیایمان بوده است، اما همدردی ذاتی دل تورو با جهنمی‌ترین موجوداتی که آنجا پیدا می‌کند، به کوچه کابوس زندگی تازه‌ای بخشیده است.

منبع: ایندی وایر

مترجم: وحید فیض خواه


کوچه کابوس Nightmare Alley (2021)

تاریخ اکران: 17 دسامبر 2021

کارگردان: گیرمو دل تورو

نویسنده: گیرمو دل تورو، کیم مورگان

توزیع‌کننده: سرچ‌لایت پیکچرز 

بازیگران: بردلی کوپر، کیت بلانشت، تونی کولت، ویلم دفو، ریچارد جنکینز، رونی مارا، ران پرلمن، مری استینبورگن، دیوید استراترن، هولت مک‌کالانی، کلیفتن کالینز جونیور، تیم بلیک نلسون

فیلمبرداری: دن لاستن

تدوین: کم مک‌لاچلین

موسیقی: نیتن جانسون

خلاصه داستان: فیلم «کوچه کابوس» با اقتباسی از رمان «ویلیام لیندزی گرشام» ساخته شده است و داستان یک کارگر کارناوال، «اِستن»، است که استعداد اعمال نفوذ در مردم را دارد. او با یک روانپزشک آشنا می‌شود و با هم یک تیم تشکیل دادند؛ اما «اِستن» به مرور پی می‌برد که زن روانپزشک از او خطرناک‌تر است.