جستجو در سایت

1398/11/23 13:58

یادداشتی بر چهار فیلم سی و هشتمین جشنواره فیلم فجر

یادداشتی بر چهار فیلم سی و هشتمین جشنواره فیلم فجر
نگاهی به چهار فیلم: درخت گردو، شنای پروانه، خروج و روز صفر

درخت گردو (کارگردان: محمدحسین مهدویان)

فیلم با نمایی از حرکت کولبرها آغاز می شود. این شروع فیلم با کولبرها به این علت که در پایان اثر حرفهای مونولوگ وار معلم، شعاری و خارج از فیلم نشود، تمهیدی درست است و این که مهدویان قصد داشته در اثرش حرفی کلی تر و از بالا نسبت به موقعیت کردهای آن منطقه داشته باشد و محدود به بمباران شیمیایی سردشت چه به لحاظ موقعیت مکانی و چه به لحاظ زمانی نشود، انتخابی بجاست. نماهای بسته از مدیوم ها در خانه شخصیت اصلی در ابتدای فیلم، حسی از خفقان که قرار است در ادامه ی فیلم ببینیم را به خوبی نشانمان می دهد. قابی که پاهای شخصیت اصلی را در فورگراند و نوزاد را در بک گراند به شکل "فلو" شده دارد، در همان ابتدا نشان می دهد که شخصیت اصلی گمشده ای دارد که احیانا کودک او بوده و تا روز پایانی عمرش او را نیافته. ای کاش اثر تا پایان به خوبیِ همین نکات گفته شده ی قبل می ماند. فیلم به لحاظ داستان پردازی به شدت لاغر است. ایده ی مستندگونه ی بمباران شیمیای سردشت را گرفته اما نه خورده پیرنگ تاثیرگذاری به آن افزوده و نه موقعیت دراماتیک جدیدی جدا از واقعیت موجود. روابط بین شخصیتها به شدت مبهم است و اصلا دلیل تعلق خاطر خاص خانم معلم به خانواده ی شخصیت اصلی و همچنین همسر پزشکش به آنها مشخص نیست. بخش اعظمی از دیالوگ های روی فیلم خانم معلم بی مورد و اضافی است. به خصوص وقتی درمورد انداخته شدن بمب از طرف عراقی ها آنهم با آن جزئیات و تطهیر کردن آنها می گوید که به شکل عجیبی هم غلط است و هم ضربه زننده. خود درخت گردو هم صرفا جایی است برای خاک شدن ها که در گذر زمان خشکیده تر می شود. بهتر بود در طول فیلم به این درخت خاصیتی فتوژنیک بخشیده می شد، چراکه عنوانِ فیلم است و قابهای مهدویان سرسری از آن عبور می کند.


شنای پروانه (کارگردان: محمد کارت)

این فیلم از فیلم هم مضمونش یعنی مغزهای کوچک زنگ زده جلوتر و بهتر است. اولا اینکه خشونتش سپمپاتیک نیست و روی انسانی و اجتماعی دارد. دوما، خانواده درست می کند. یک پدر درست و حسابی دارد و روابطی انسانی از شخصیت اصلی با همسرش و همسر برادرش. سوما، زنان فیلم علی رغم مردانه بودن اثر، تاثیر گذارند. از همسر و خواهر حجت بگیر تا پانته آ بهرام در قمارخانه. چهارما، تلاش می کند درام اجتماعی اش را با مولفه های تریلر و معمایی درهم آمیزد و درامی نسبتا پرکشش خلق کند. اما اشکال در میانه ی اثر خود را نمایان می کند. سه سکانس ورود به کمپ کارتن خوابها، زیرزمین خانه اشکان و قمارخانه شاپور نه روابط جدیدی برای پیشبرد قوی تر داستان می سازد و نه در جهت قوت بخشیدن به روابط قبل از شروعِ جست و جوی حجت گام برمی دارد و صرفا توجیهی است برای دیالوگ ((دست به مهره بازیه)). سکانس دستگیر کردن آدم فروش ها و آمدن افسانه و خواهر حجت و آزاد شدن و بازدستگیری آدم فروشان، اگرچه در جهت همان پررنگ جلوه دادن شخصیت زنان فیلم است اما شکل پرداخت فیلمساز به این سکانس، باعث از ریتم افتادن اثر می شود. با همه ی اینها شنای پروانه به عنوان نخستین فیلم بلند داستانی محمد کارت، اثر قابل قبولی است.


خروج (کارگردان: ابراهیم حاتمی کیا)

در اینکه خروج یکی از رادیکال ترین و اعتراضی ترین آثار حاتمی کیا ست شکی نسیت. اما سوال اینجاست که صفات گفته شده به خودی خود نکته ی مثبتی است؟ رادیکالیسم اثر که صرفا در محتوای اثر ریشه دوانده، تنها در وراجی و پرحرفی نمایان است. اثر نه جمعیتی دارد و نه فردیتی. برخی از افراد همراه با شخصیت اصلی حتی ویژگی تیپیکال هم پیدا نمی کنند چه برسد به اینکه بخواهند شخصیت همراهی کننده ی یک رهبر در یک حرکت اعتراضی را داشته باشند. تنهایی یک شخصیت به لحاظ فکری و تا حدودی عقیدتی و حرکتش در جاده و برخی لانگ شات ها همراه با موسیقی، القاکننده ی احیانا یک وسترن ایرانی است. اما آن طنزهای خارج از مضمون اثر که در استراحتهایشان بین سفر از کارکترها بیرون می ریزد و مدام قهر و آشتی کردن های کودکانه ی این سالخوردگان، با فرم اثر در ضدیت قرار دارد و اثر برای خودش هم احترام قائل نیست چه برسد به مخاطب. خروج فیلمی ناچیز و کسالت بار است که حتی در مفهوم خارج شدن هم با خودش سوتفاهم دارد.


روز صفر (کارگردان: سعید ملکان)

نخستین قاب: درختی خشک در فضایی بی آب و علف بر کودکانِ آماده کننده ی جاسازهای بمب سایه افکنده. کات به نمایی نزدیک تر که دقیقتر کارشان را می بینیم. کات به ورود ماشین ها برای استفاده از دست رنج کودکان فریب خورده و ورود عبدالمالک و کاتهای سریعی که بین او و یاران و نقشه ی ایران رد و بدل می شود. همین چند کات ابتدای فیلم، کیلومترها از نگاه نرگس آبیار به ریگی و دارودسته اش جلوتر است و البته حقیقی تر. اثر به هیچ وجه شعاری نیست. شخصیت پردازی ها به خصوص شخصیت اصلی (با بازی اندازه ی امیرجدیدی) در کنشهای بین آدم ها انجام می گیرد. کارکتر اصلی به عنوان مامور امنیتی علاوه بر ابهامی که در گذشته اش و جدیتی که در واکنش هایش عیان است، در صحنه هایی علی رغم اینکه در موقعیت های ملودراماتیک نیست، وجهه ای احساسی به خود می گیرد. از تعریف کردن داستانی مثلا واقعی برای آن دختر که شاید اگر کارگردان –و البته فیلمنامه نویس- دیگری بود دستور قطع تلفن را می داد، تا سکانس روبه رو شدن با نوجوان و درآوردن جلیقه از تنش. تکنیک را به اندازه استفاده می کند. می داند کجا دیزالو دارد. دیزالوهای عالی در چرخش دوربین دور سر امیرجدیدی بعد از پایان نبردی نفس گیر و سردرگمی اش. همین طور از ریتم سریع و قابل توجه اثر که لحظه ای از تپش نمی ایستد هم نباید گذشت. هرچند ملکان برای این ریتم سریع تا اندازه ای طرح برنامه ها و نشان دادن پیش نیازیِ اتفاقات را فدا می کند. مثلا صحنه ای که جدیدی لباس خلبان به تن می کند و ریگی را می بیند، اتفاقات خیلی سریع و تا اندازه ای گیج کننده رخ می دهد. دیالوگهای نریشن وار امیر جدیدی اضافی نیست. چراکه توجیهش این است که اینها گزارشاتی است که برای مرکز فرستاده و ما مخاطبان هم می توانیم بشنویم. به جز مونولوگ پایانی که متعلق به خود اوست و جان مایه ی شخصیتش. روز صفر فیلم خوبی است.


پ.ن: نقدهای مفصل فیلمها بماند برای اکران عمومی.