لارنس فون تریه | فیلمسازی که موی دماغ است
لارنس فون تریه کارگردان و فیلمنامهنویس چیرهدست دانمارکی مهمترین چهره سینمایی جهان است که به قامت اندیشه در ذهن تاریک و معلق بیننده نفوذ میکند. از نظر من شاخصترین اثر او «عنصر جنایت» است چرا که پایههای سینمای سایکوپاتیک به شیوه فون تریه را طرح ریزی میکند. بعد از این اثر هرچه از کارگردان میبینیم پیشرفتی است که مولف در ساختار ذهنی خود دارد. «شکستن امواج» عاشقانهترین ساخته یک ذهن روشنفکرِ ضدواپسگرایی است. «مالیخولیا»، «ضد مسیح»، «خانهای که جک ساخت» جدیدترین مواجهه مولف در برابر ساختاری تماما متضاد با حقیقت هستند. البته همواره با این شیوه برداشت تصاویر در آثار فون تریه مشکل دارم، البته که شخصی و سلیقهای است؛ دوربین روی دست پرتعلیقِ ضد مواجهه اجازه برخورد فلسفی و داستانی بیننده با واقعه درحال روایت را نمیدهد. فرمی که از یک فرم درونی، قصه، فرار میکند اصلا قابل اعتماد نیست.
*ضدیت
فون تریه فیلمساز مغروری است و غرور او در استعداد و نبوغش خلاصه میشود. «داگویل» معیار عجیبی برای روایتی تماما رویایی از یک قصه دارد که سینمای در تئاتر را زیر سوال میبرد. البته که سینما ریشه در تئاتر دارد و تمدن و فرهنگ آن ساختاری تئاتری را به دوش میکشد اما تماما مجموعهای است از هنرهای منفک که توانایی تاثیرگذاری به تنهایی بر ساختار اصلی، داستان و ادبیات فیلم را، دارند. سینما نباید آیینه تمام قدی برای هیچ کدام از هنرهای وابسته باشد، مخصوصا تئاتر، چرا که ماهیت سینمایی خود را از دست میدهد. همواره مولف در آثار لارنس فون تریه از درک ماهیت قصه سختتر است. سینما قدرتمندترین مدیوم برای آشکارکردن افکار مولف است. اما مشخصا در آثار فون تریه نمیتوان مولف را به تنهایی تشخیص داد. «شکستن امواج» ابتدای غرش قصه «ضد مسیح» است؛ و شک به عشق و ذات وجودی آن است که باعث شکلگیری سادگی، حماقت، در قهرمان قصه میشود. عشق در فیلم فون تریه نوعی پیچیده از وابستگی است. والایش میل جنسی شکوهمندانهترین شیوه داستان پردازی در اثر است. البته باید این مهم را در نظر داشت که از نظر روانشناسان، انسان اُبژهای به عنوان غریزه ندارد مخصوصا غریزه جنسی. این نظریه شاید تنها منفک کننده انسانیت از حیوانیت باشد چرا که فیلسوفان انسان را حیوانی اندیشمند عنوان میکنند. با همین نظریات سینمای فون تریه با فرمی انتقادی که نارضایتیاش را با ضدیت به مقدسات حتی، نشان میدهد، سینمایی روشنفکرانه است. «مالیخولیا» در بین تمامی فیلمهایی که از فون تریه دیدم شکستناپذیرترین برداشت تصویری را دارد. فیلم بیباکانه افسردگی و به پایان رساندن جهان را روایت میکند. شاید مالیخولیا تنها عنصری باشد که هرگز روانشناسان راهی برای درمان آن پیدا نکنند.
*هیتلر
سینما فرضیهای است که بعد از دریافت بازخورد از بیننده تبدیل به نظریه مولف میشود؛ با این تعریف سینمای فون تریه را اینگونه اندازهگیری میکنیم: فون تریه نیازی به بازخورد بیننده برای اعمال نظراتش که هنوز فرضیهاند ندارد. این فیلمساز دانمارکی قبل از آنکه برای بیننده فیلم بسازد برای مرتفع ساختن نیاز خود به نظریه پردازی فیلمسازی میکند. سینما بهانهای است برای اندیشهورزی او. «خانهای که جک ساخت» از اندیشه تعدیل شده و احیانا محافظه کارانه برخاسته است که خطایی غیر انسانی را به چالش میکشد که ریشه در حیوانیت یک انسان دارد. در این فیلم که آخرین ساخته کارگردان است که دیدهام فیلمساز سعی در نقد جنایت و یا به تصویر کشاندن چرایی آن ندارد بلکه صرفا چگونگی لذت بردن از آن را نشان میدهد. وقتی از لارنس فون تریه حرف میزنیم از یک کارگردان عاشق کلاغِ آدمکش صحبت میکنیم که «جنایت و مکافات»، نوشته داستایوفسکی، از چهرهاش میبارد. البته میل به استثنا بودن در مولف باعث ایجاد فرمی غیر متعارف در آثار او شده است و اتفاقا این فرم به عنوان برند وی شناخته میشود. فون تریه در نشستی در جشنواره کن احساس همدردی با هیتلر میکند و اسرائیل را موی دماغ میداند. این احساس همدردی چه معنایی برای یک هنرمند روشنفکر همواره منتقد دارد. هنر ابزاری برای رهایی از جنایت است. فون تریه قبل از آنکه هنرمند باشد یک جانی است. هنرمندیاش تنها تعدیل کننده جنایات او هستند. «ضد مسیح» البته که اندیشههای قابل تاملی ارائه میدهد، و تا حتی ضد یهود هم هست، اما تفکر دینی را نشانه رفته است. در جهان نمیتوان اندیشههایی را که برای دیگران مقدس است مسخره کرد و کوچک شمرد. جهان با چنین اندیشهورزیهایی همدردی نخواهد کرد؛ چرا که تو برآیند چنین اندیشههایی هستی. لارنس فون تریه فیلمسازی است که آثارش اقدامات عجیب بشر علیه خود را مورد مداقه قرار میدهد و مجموعه این اقدامات سینمایی است که فون تریه را تبدیل به هیتلر کرده است. فضایی که فون تریه در سینمای خود ایجاد میکند ضد ارزش است و این ضدیت خود را ارزشمند میداند. اگرچه ساختههای این کارگردان طبیعتا هیتلر مابانه منتقدان خود را حذف میکند اما باید اعتراف کرد سینمایی که توانایی حذف منتقدش را نداشته باشد رسانه قدرتمندی نیست.
نویسنده: علی رفیعی وردنجانی