هیاهو برای هیچ

سینمای کشورمان در طول تاریخ، به دفعات شاهد نمایش فیلم هائی با موضوع جنایت و مکافات و بعد از پیروزی انقلاب، قصاص بوده است. این نوع سینما دارای برخی مولفه های خاص و ظریف است که عدم توجه به آنها، کل اثر را تحت تاثیرخود قرارمی دهد. کارگردانانی که قصد ساخت فیلم در این زمینه را دارند، دقیقاً روی طناب پوسیده و زمین لغزنده و ناهمواره حرکت می کنند، لذا کمتر کارگردانی بوده است که وارد این عرصه شده و از آن کاملاً موفق بیرون آمده باشد. این توصیف شامل هومن سیدی و فیلم او نیز می شود، حال اینکه چه میزان از موفقیت، شامل حال وی خواهد شد، آن را باید به جوایزی که در پایان جشنواره به فیلم ها داده می شود و اکران عمومی خشم و هیاهو گذاشت، اگرچه بنظر نگارنده، احتمال بردن جایزه توسط این فیلم بسیار ناچیز است.
فیلم از یک ریتم آرام، سناریو مستند گونه، بازی های روان و ساده بازیگران، دوکوپاژ نسبتاً مناسب، تدوین خوب و استفاده از لوکیشن های متوسط و در مواردی رمانتیک و چشم نواز برخوردار است. تماشاگر رابطه خوبی با فیلم برقرارمی کند، اما بدلیل ضعف ناشی از عدم رعایت مولفه ها و عناصری که ذکر شد، چندان تحت تاثیر داستان قرار نمی گیرد و با بی تفاوتی نسبت به آنچه که شاهد بوده است، سالن سینما را ترک می کند. این نشانه عدم موفقیت فیلمی است که می توانست بسیار بهتر از اینها باشد.
"محاکمه" ایرج قادری و "هیس! دخترها فریاد نمی زنند" یادمان نرفته است. هر دو فیلم از عناصری بهره گرفته بودند که اگر تماشاچی را روی صندلی میخکوب نکرد، حداقل نقاط خاکستری ذهن آنان را فعال نمود و تا مدت ها به موضوع بحث و گفتگوی خانواده ها تبدیل شد.
خشم و هیاهو، در اولین قدم در ارائه عشقی قوی، گداخته، آسمانی و..... که باید محرک جنایت می شد، ناکام بود. حنا ( طناز طباطبائی ) با همه طنازی خود، نتوانست از ارائه چنین نقشی موفق بیرون آید. صحنه های اولین مکالمه وی با خسرو پارسا ( نادر محمد زاده ) که بدون نمایش چهره حنا صورت گرفت، به مراتب قوی تر از صحنه هائی بودند که بعد از آن، در ارتباط با شکل گیری عشقی دو طرفه بین این دو به نمایش در آمدند.
شاید برخی علت این امر را محدودیت های موجود در سینمای ایران و ترس از ممیزی و غیره دانسته و بر نویسنده ایراد بگیرند، اما، ما صحنه های عشق و عاشقی بمراتب قوی تری در سینمای محدود شده و خود سانسور خود داشته ایم که این فیلم نیز می توانست در همان قد و اندازه ظاهر شود.
کارکتر یک پارسای عصبانی، بد دهن و خودخواه برای شکل گیری چنین عشقی مناسب نبوده است. اولین لازمه شکل گیری یک عشق پاک که از دل آن بتوان، جنایت، گذشت و فدا شدن در راه معشوق را بیرون کشید، داشتن روحی لطیف و آرام است که معلوم نیست کارگردان که قطعاً به دنبال چنین هدفی بوده، چرا سعی در عصبی نشان دادن پارسا داشته است؟
فیلم تا حدودی جوان پسند ساخته شده است. فیلمی با ادبیات محاوره ای خاص جوانان، موسیقی در خدمت، صحنه کنسرت و نماهای بسته زیبا و رمانتیک چون نشستن حنا در کنار پنجره ای که پشت آن برف می بارید، در حالی که ده ها شمع روشن، فضای بسیار زیبائی به صحنه داده بود، حضور پارسا در بیمارستان و تماشای تواماً حنا و پارسا که روی زمین نشسته بود و .... اما کارگردان که قصد ارائه تابلوهای زیبا از فیلم را داشت و بارش برف نیز به کمک وی آمده بود، به افراط روی می آورد و در حالی که برف همه جا را پوشانده، صحنه ای از باران تند، حین صحبت پارسا و حنا را به آن اضافه می کند که این امر، باور پذیری تماشاچی از موقعیتی که فیلم در آن قرار دارد را به حداقل می رساند و یا صحنه ای که با چیدن 4 صندلی، قرار است حنا سخنانی را در ارتباط با جنایت بر زبان آورد که فقط به سکوت می گذرد. شاید این صحنه ای زیبا و کپی شده از یک فیلم خارجی بوده است که برای بخشیدن زیبائی بصری به فیلم در آن گنجانده شده بود، اما اینجا معنی و مفهوم پیدا نمی کند. اگر این صحنه به نوعی با ایستادن زمان مرتبط می شد ( کما اینکه ایستادن پنکه و دور معکوس آن برای مدتی، این ذهنیت را ایجاد می کند) و فیلم برشی به قبل می زد تا کمک بیشتری به روایت قتل و آشکار سازی بیشتر آن کرده باشد، به مراتب، بهتر از این خود را نشان می داد.
از نکات مثبت فیلم می توان به صحنه های بازجوئی از پارسا و حنا اشاره کرد که از جمله قوی ترین و زیباترین صحنه های فیلم بحساب می آید. بازجو بسیار زیبا، قوی و تاثیر گذار بازی می کند و نقشی ماندگار از خوب بر جای می گذارد که تا مدت ها ذهن بسیاری را در ارتباط با نوع بازجوئی ها در زندان های ایران به خود مشغول خواهد کرد. اما اینجا هم بازجو در صحنه های خارج از ماموریت، بسیار مهربان و دلسوز نشان داده می شود که این به نقش برجسته و پر اهمیت وی در شکل گیری پایان فیلم لطمه می زند.
فیلم از چند لایه تشکیل شده است. کارگردان در ایجاد ارتباط منطقی و بدون سکته روند داستان، موفق عمل کرده است که این امر به پیگیری داستان فیلم از سوی تماشاچی کمک می کند، وی در واقع روایتی تماشاگر فهم و نه پیچیده ارائه می کند که به فیلم لطمه نمی زند. در حالی که یکی از نکات مثبت اینگونه فیلم ها، طرح معادلات چند مجهولی در آن است تا ذهن تماشاچی را درگیر نموده و آن را به سمت حل مسئله هدایت نماید.
یک صحنه درخشان فیلم که شاید توجه کمتری را جلب کرده باشد، آمدن صدای کلاغ در حالی است که تینا از کما بیرون آمده و حنا برای دیدن او وارد اتاق می شود. این به معنی خبر از آینده شومی است که در انتظار تینا است.
کارگردان که از یک خواننده ( در حالی که خیلی ها گمان می بردند این فرد یک فوتبالیست خواهد بود ) بعنوان نقش اول فیلم بهره گرفته بود، با بلند کردن ریش خواننده، نشاندن وی پشت میز بازجوئی و اعلام این نکته از زبان وی که "مردم دیگر مرا دوست ندارند" او را آماده حضور در دادگاه می کند. کارگردان در دادگاه برای استفاده از موقعیت طنز، با اعلام پارسا مبنی بر اینکه رابطه ما نا مشروع نبوده و هر بار" انکحت و زوجت " را خوانده ام، عشقی آسمانی و پاک و دوست داشتن تا سر حد مرگ را که باید دلیل قتل تینا از سوی حنا می شد، را، تا حد یک ارتباط نامشروع جنسی پائین می آورد که این امر مهر ابطال بر کل داستان فیلم می زند.
گفتن بسم اله الرحمن الرحیم، خواندن آیه قرآن، تقاضای قصاص و ادای بچه مذهبی ها را در آوردن و ... از سوی پارسا در دادگاه که تعمداً بدین شکل پرداخت شده است، شاید به نوعی اشاره کارگردان به یک خواننده تواب و فردی حقیقی و پارسائی واقعی است!؟ که الله اعلم.
با توجه به توانائی های سیدی امید است در آینده شاهد فیلم هائی بمراتب خوش ساخت تر از این فیلم از ایشان باشیم.