جستجو در سایت

1397/06/08 00:00

عبور از تنگه کلیشه‌ها، محصور در سه‌تیغ جهنمی

عبور از تنگه کلیشه‌ها، محصور در سه‌تیغ جهنمی


تنگه ابوقریب فیلمی است که می‌تواند تماشاگر را تا انتها با خود همراه کند و حتی می‌تواند رضایت آن‌ها را جلب کند اما نه به سبب روایت و پیرنگ داستانی قوی بلکه به خاطر جلوه‌های ویژه زیادی که به کار گرفته و همچون رگبار به سوی مخاطب پرتاب می‌شود. به خوب یا بد بودن این مسئله در ادامه خواهیم پرداخت. جلوه‌های ویژه میدانی فیلم که با تدوینی مناسب همراه گشته توانسته است این فیلم را در میان آثار ژانر دفاع مقدس، در جایگاه مطلوبی قرار دهد و به نظر می‌رسد فیلم‌ساز سعی داشته است از کلیشه‌های پیشین فاصله بگیرد. بیشتر فیلم‌های ایرانی ساخته شده در این ژانر سر و تهِ صحنه‌های جنگی را با یکی دو انفجار هم می‌آورند و حاضر نیستند تا این حد خود را به زحمت بیندازند. همیشه پرداختن به ابعاد فنی برای این فیلم‌ها مشکل بوده و در اکثر مواقع مخاطب را ناامید می‌کنند و مانعی بر سر راه ارتباط تماشاگر با فیلم هستند لذا از این حیث می‌توان تنگه ابوقریب را گامی به جلو دانست و آن را ستود. مخاطبانی که عادت به دیدن چنین صحنه‌هایی در پرده سینما ندارند و زمان جنگ را هم درک نکرده‌اند بهتر و راحت‌تر می‌توانند با آن ارتباط برقرار کنند و برایشان جذاب است. 

بهرام توکلی در ساخت تنگه ابوقریب به فیلم سه‌تیغ جهنمی اثر مل گیبسون توجه داشته و به عبارتی دیگر هم در فرم و هم تا حدودی در محتوا آن را الگوی خود قرار داده است. این رویه را حتی در نام‌گذاری فیلم و برخی پوستر‌های آن نیز می‌توان یافت. آخرین ساخته مل گیبسون اثری است دیدنی و درخور توجه که در هشتاد و نهمین دوره آکادمی اسکار، در بخش‌های مختلف نامزد دریافت جایزه شد و البته اسکار بهترین تدوین و صداگذاری را هم از آن خود کرد. در فیلم سه تیغ، روایت حول یک شخصیت واحد به نام دزموند داس شکل می‌گیرد که به اعتقادات خود پایبند است و نمی‌خواهد اسلحه به دست بگیرد برای همین به میدان جنگ می‌رود تا به عنوان امدادگر به سایرین کمک کند و در نهایت نیز جان بسیاری را نجات می‌دهد. 

در ادامه به پاسخ این سؤال می‌پردازیم که فیلم تنگه ابوقریب تا چه میزان توانسته به الگوی آمریکایی خود نزدیک شود و در این زمینه موفق عمل کند و اینکه اصولاً آیا این تقلید‌ها و الگو برداری‌ها خوب است یا نه؟

هر دو فیلم بر اساس داستانی واقعی ساخته شده اند. یک تنگه‌ای که اگر از دست برود دشمن جنگ را خواهد برد و یک لبه یا سه‌تیغی که تصاحب آن مساوی است با پیروزی در جنگ. در فیلم تنگه اگرچه داستانِ یک شخص، روایت نمی‌شود و به عبارتی ما نمی‌دانیم نقش اول فیلم کیست اما جواد عزتی نقش امدادگری را ایفا می‌کند که حالات و بازی او و حتی طریقه کمک به مجروحینش، دزموند داسِ فیلم سه تیغ را به یادمان می‌آورد. هر دو با شجاعتی مثال‌زدنی می‌روند که در اوج جنگ به داد سربازان برسند. 

در سه‌تیغ جهنمی وقتی سربازان عازم خط مقدم هستند، نظاره‌گر عقب‌نشینی سایر نیرو‌ها هستند. تصویرسازی این سربازان خسته و زخمی به سان مقدمه‌ای است بر اینکه جنگ سختی را در ادامه خواهیم دید. این صحنه دقیقاً در تنگه ابوقریب نیز تکرار شده است، نیرو‌های تازه‌نفس، از کامیون، عقب‌نشینی نیرو‌های خودی‌ را می‌بینند آن‌هایی که دیگر تاب مقابله با دشمن را ندارند.

اگرچه سکانس‌های جنگ و مبارزه در فیلم سه‌تیغ بسیار خوب از آب درآمده به طوری که مخاطب میخ‌کوب آن می‌شود اما اثر مل گیبسون محدود به این جلوه‌های ویژه نیست. او فیلمی حساب شده را تحویل بیننده می‌دهد. فیلمی که با کودکی دزموند داس آغاز می‌شود و با یک شخصیت پردازی خوب که تماشاگر از ابتدا با آن همراه است فیلم را جلو می‌برد و آن را می‌رساند به سکانس‌های مربوط به جنگ. این درحالی است که این کارگردان یک درام عاشقانه را هم در فیلم خود گنجانده است.

 اما در تنگه ابوقریب، وزن سکانس‌های جنگ سنگینی می‌کند طوری که اگر از بیننده سؤال بپرسید که چرا تنگه ابوقریب را پسندیده قطعاً به سکانس‌های مهیج جنگ اشاره می‌کند و این اشکالی ندارد. صحنه‌های نبرد، با سایر فیلم‌هایی که در این حوزه در داخل ساخته شده و دیده‌ایم متفاوت است. انفجار‌ها، پرتاب شدن افراد، تیر خوردنشان، جدا شدن اعضای بدنشان و... همه و همه، فیلم سه تیغ جهنمی را بیادمان می‌آورد. اینکه بهرام توکلی در این تجربه فیلم‌سازی متفاوت خویش سعی کرده است به استاندارد‌های جهانی نزدیک شود و تا حدی نیز از پس آن بر آمده خوب است اما مشکل آن جایی است که اگر جلوه‌های ویژه را از این فیلم بگیریم دیگر چیزی از آن باقی نمی‌ماند. ما نه تنها شاهد یک روایت داستانی قوی نیستیم بلکه حتی شخصیت‌پردازی‌های موفقی را هم نمی‌بینیم. برای مثال راننده کامیونی که بانیپال شومون نقش آن را بازی می‌کند و شبانه به مقر می‌رسد و حاضر نیست ماشین خود را در اختیار سایرین بگذارد، چه کمکی به پیش برد فیلم می‌کند و چه تأثیری روی تماشاگر دارد؟ به نظر می‌رسد که کارکرد چندان مفیدی ندارد و یا بازی مهدی پاکدل در نقش فرمانده، چنگی به دل نمی‌زند و اگر بخواهیم واقع‌بینانه نگاه کنیم، این جلوه‌ها و انفجار‌ها هستند که بیشتر بار فیلم را به دوش می‌کشند.

اگرچه بهرام توکلی در تدوین و صداگذاری نیز به فیلم گیبسون توجه داشته است و ریتم صدا در راستای ضرباهنگ تدوین عمل می‌کند و توانسته تا حد مطلوب و قابل قبولی این عناصر را کنار هم قرار دهد اما با همه این اوصاف باز هم فاصله زیادی با الگوی خارجی خود دارد. ما در فیلم سه تیغ شاهد نبردی رو‌در‌رو هستیم. هم آمریکایی‌ها را می‌بینیم و هم ژاپنی‌ها را درحالیکه در فیلم تنگه ما شاهد نبرد با دشمن فرضی هستیم. دشمنی که هرگز او را نمی‌بینیم و فقط تیر و خمپاره‌های او را می‌بینیم که به رزمندگان ایرانی اصابت می‌کند گویی سربازان دارند با جلوه‌های ویژه مبارزه می‌کنند. تیری از غیب می‌آید و آن‌ها را به خاک و خون می‌کشد.

 بهرام توکلی حتی در ارائه موقعیت جغرافیایی تنگه که کل فیلم بر پایه آن شکل گرفته نیز موفق عمل نکرده است. برای مثال اگر فیلم سه تیغ را در نظر بگیریم، فیلم‌ساز با ارائه قاب‌ها و تصاویری که از بالای آن لبه که هکسا نام دارد، گرفته شده است و دادن اطلاعاتی، مخاطب را از سردرگمی خارج می‌سازد و تماشاگر به خوبی جغرافیای منطقه جنگی را درک می‌کند اما در فیلم تنگه ابوقریب همین قدر می‌دانیم که یک تنگه‌ای هست اما اینکه نیرو‌های دشمن کجا هستند و اصلاً از کدام سمت تیر و ترکش می‌اندازند و نیرو‌های خودی کجای این مهلکه اند ما هیچ چیز نمی‌دانیم. اگر همین اطلاع یک خطی که تنگه‌ای وجود دارد که اگر از دست برود دشمن پیشروی خواهد کرد و آن نقطه‌ای حیاتی محسوب می‌شود را نداشتیم تماشاگر هیچ تفاوت و تشخیصی قائل نمی‌شد بین این منطقه و جنگی که در آن رخ داده با سایر منطقه‌های جنگی دیگر. شاید بهتر بود فیلم‌ساز کمی به این مسئله می‌پرداخت و روی آن مکث می‌کرد چراکه نام فیلم و موضوع آن معطوف به همین مسئله است. 

وقتی اولین بار سه ‌تیغ جهنمی را دیدم با خود گفتم که چرا فیلم‌سازان ما توانایی درست کردن چنین صحنه‌های جنگی را ندارند؟ چرا حسی که پس از دیدن این فیلم‌ها به بیننده منتقل می‌شود با دیدن یک فیلم جنگی داخلی ایجاد نمی‌شود؟ چرا جنگ‌هایی که ما به تصویر می‌کشیم مصنوعی است؟ اما با دیدن تنگه ابوقریب به این نتیجه رسیدم که اگر بخواهیم می‌توانیم به آن فیلم‌ها نزدیک شویم اما کسانی که سختی کار را به جان بخرند و از ساخت صحنه‌های کلیشه‌ای فاصله بگیرند کم پیدا می‌شوند. تنگه ابوقریب با همه کمی و کاستی‌ها و نقاط ضعفش توانسته است در این خصوص یک سر و گردن از سایر فیلم‌های دفاع مقدس که تاکنون دیده بودیم بالاتر قرار گیرد.

  الگوبرداری از فیلم‌های شاخص خارجی بد نیست به شرطی که این کار مقدمه‌ای بشود برای نوآوری‌های بعدی، برای پیشرفت، برای تکراری نشدن. اگر در حد یک مقلد باقی بمانیم چه سودی دارد وقتی پیش از ما و بهتر از ما چنین اثری ساخته شده است و همه می‌دانیم که هالیوود چقدر استادانه از هیچ، شاهکار می‌سازد. آن‌ها حتی قادرند که عقب‌نشینی خفت‌بار سربازان انگلستان از دانکرک را طوری بازنمایی کنند که همچون پیروزی مقتدرانه بر دشمن جلوه کند. پس این نشان می‌دهد که باید تلاش بیشتری به خرج دهیم.

  بار‌ها دیده ایم که مثلاً یک کارگردان در صحنه‌ای از فیلمش ادای دین کرده به فیلم‌سازی دیگر اما در عین حال مقهور آن نگشته و اندیشه خود را به تصویر کشیده است. بنابراین الهام گرفتن از یک فیلم با تقلید از آن متفاوت است. بهرام توکلی هرچند تلاش کرده تا با نگاهی جدید، به مقوله جنگ تحمیلی بپردازد و بیشتر، رشادت‌ها و از جان گذشتگی‌های رزمندگان ما را در میدان نبرد به نمایش بگذارد و از حیث فنی نیز پیشرفتی خوب برای سینمای ایران محسوب می‌شود اما وقتی برخی سکانس‌های آن را کنار سه‌تیغ جهنمی قرار دهیم به نظر می‌رسد که چیز جدیدی را به ارمغان نیاورده، آن‌جا جنگ آمریکا و ژاپن بود و این‌جا جنگ ایران و عراق و این کافی نیست.


فیلم های مرتبط

افراد مرتبط