نقد و بررسی فیلم «رگهای آبی» به کارگردانی جهانگیر کوثری و بازی باران کوثری
اولین نکتهای که در باب فیلم «رگهای آبی» مورد توجه است، فضای فیلم است که به صورت سیاه و سفید به کار بسته شده است.
این تمهید برای القای یک احساس خاص و ایماژی تلخ و غمانگیز است. البته انتخاب چنین تمی با سوژه اصلی فیلم یعنی فروغ فرخزاد متناسب است.
بعد از این تناسب بلافاصله با یک انتخاب نامتناسب و اشتباه مواجه میشویم. آن هم باران کوثری است. باران کوثری هیچ شباهتی با فروغ فرخزاد ندارد. نه از لحاظ میمیک و چهره و نه از لحاظ اکت.
او حتی صدای این شاعر را که با دکلمههایش خاطره داریم، ترسیم نمیکند! فاصلهای بسیار زیاد با فروغ دارد. شاید فرسنگها. باران کوثری در این فیلم بیشتر ما را به یاد شخصیت خود در فیلم دایره زنگی میاندازد تا فروغ فرخزاد!
به نظر میرسد فیلم میخواهد شخصیت دو فروغ در زمان حال و آینده را روایت کند. دو فروغ که زندگی و شزایطی تقریبا مشابه دارند. یکی با بازی ستاره پسیانی و دیگری باران کوثری.
فروغ فرخزاد به عنوان یک شاعر ماندگار فضای بیشتری از فیلمنامه را به خود اختصاص داده است. به نظر میرسد او و مصائبش بیشتر برای فیلمساز دغدغه بودهاند. اما باید ببینیم این دغدغه به چه شکلی به نمایش درآمده است.
اگر بخواهیم این بحث را به شکل یک سوال مطرح کنیم پاسخ آن کاملا مشخص است. به شکلی کاملا باسمهای و سطحی! فروغ فرخزاد در فیلم «رگهای آبی» دختری احساساتی است که به جای دیالوگ گفتن خوب شعر میگوید.
کنشها و واکنشهای او شعر است. رفت و آمدش شعر است. دم و بازدماش شعر است. و این شعر گفتنها هیچ کمکی به مخاطب نمیکند تا به شخصیت او نزدیک شود. تا شعرهایی که او میگوید را بپذیرد و با کلمات آن منقلب شود.
شعرها شبیه به کلماتی بیرنگ و بو هستند که صرفا آوایی دارند! در این راستا فروغ دیگر قصه ما زیر سایه فروغ فرخزاد به خوبی دیده نمیشود. اما در لحظاتی میتواند خود را با فروغی که به عنوان شاعر ـ نه فروغ این فیلم ـ میشناسیم تطبیق دهد.
در پایان با نهایت تاسف فیلم «رگهای آبی» مثل خیلی از فیلمهایی که این روزها در سینمای ایران ساخته میشوند، سوژهای هدر رفته است.