نقد و بررسی فیلم دنیای ژوراسیک: تولد دوباره | بازگشت به ریشه ها پس از یک دهه تغییر مسیر اشتباه

ترجمه اختصاصی سلام سینما – فریبا جمور: گرت ادواردز، با کنار گذاشتن سادگی و سبک ناپختهی سه فیلم قبلی، اسکارلت یوهانسون و جاناتان بیلی را در مجموعهای از صحنههای پرتنش و هیجانانگیز هدایت میکند که بهخوبی به کلاسیک ۱۹۹۳ استیون اسپیلبرگ وفادار ماندهاند.
بیشتر بخوانید: چرا Jurassic World: Rebirth هیچ فیلم پیش از خودش را نادیده نمیگیرد؟
میلیونها سال پیش، در سال ۱۹۹۳، فیلم «پارک ژوراسیک» ساخته استیون اسپیلبرگ، دو تهدید بزرگ را بر جهان آزاد کرد. اولی، البته، دایناسورها بودند؛ همانطور که فیلم به مهندسان ژنتیک هشدار میداد که بازی کردن در نقش خدا چه پیامدهایی دارد. اما تهدیدی بسیار نگرانکنندهتر، انفجار جلوههای ویژهی کامپیوتری بود؛ جلوههایی که از آن زمان تاکنون به طرق مختلفی به کار گرفته شده و اغلب سوءاستفاده شدهاند، از زمانی که همه ما با حیرت به تودهای از برونتوسوروس ها مجازی نگاه میکردیم که با شکوه روی یک جزیرهی گرمسیری قدم برمیداشتند.
دنبالههای سری «ژوراسیک» از جمله بدترین نمونهها بودهاند که صحنههای کلیشهای را با جلوههای بصری غیرقابلقبول به نمایش گذاشته و یکی از سودآورترین فرنچایزهای هالیوود را به اسارت جلوههای ویژه کامپیوتری درآوردهاند (مثل شوخی عجیب و غریب «موسازاروس» که در حال خوردن یک «پتروداکتیل» است، درست وسط خوردن یکی از بازدیدکنندگان پارک). قسمت هفتم این فرنچایز شش میلیارد دلاری، یعنی «دنیای ژوراسیک: تولدی دوباره»، نوعی بازنشانی به حساب میآید که هیچکدام از بازیگران قبلی را بازنمیگرداند و به جای آن، به نویسندهی فیلمنامه، دیوید کوپ، اجازه میدهد تا آنچه در فیلم اصلی به خوبی جواب داده بود را دوباره احیا کند.
کوپ، که اقتباسکنندهی کتاب پرفروش مایکل کریکتون و دنبالهی آن در سال ۱۹۹۷، «دنیای گمشده»، است، همانقدر که همه به دنبال ارائه هیجانهای فیلمهای هیولایی هستند متعهد است، اما او و گرت ادواردز، کارگردان «گودزیلا» که تمام کارنامهاش از زمان آغاز در سال ۲۰۱۰ با فیلم «هیولاها» بر استفاده هوشمندانه از جلوههای ویژه کامپیوتری استوار است، میدانند چگونه باید اولویت را به شخصیتهای انسانی بدهند تا تهدیدهای خیالی. این دینامیک بسیار مهم از فیلمنامه آغاز میشود، چون هیچ کدام از آنها کار نمیکند اگر ما به شخصیتهایی که در خطرند باور نداشته باشیم. در این فیلم با یک گروه بازیگر کاملاً جدید روبرو هستیم که از یک سکانس خوشساخت به سکانسی دیگر با کارایی یک سریال قدیمی هالیوودی میجهند.
مارتین کربس، کارچاقکن بزرگ داروسازی (با بازی روپرت فرند)، در جذب زورا بنت، کهنهسرباز عملیات ویژهی بیرحم (با بازی اسکارلت یوهانسون) و هِنری لومیس، دیرینهشناس عملگرا (با بازی جاناتان بیلی)، برای یک ماموریت خودکشی به زیستبوم ممنوعهی استوایی «ایل سنت-هوبرت» هیچ هزینهای را دریغ نمیکند. بازی یوهانسون پیشرفت قابلتوجهی نسبت به شخصیت بایرز دالاس هاوارد در سه فیلم قبلی «دنیای ژوراسیک» است — دنبالههایی شرمآور که میتوان طوری وانمود کرد که هرگز اتفاق نیفتادهاند، حالا که گونههای فراری در سراسر جهان در حال نابودیاند — و بهویژه رضایتبخش است که یک زن در نقش سختترین عضو تیم قرار گرفته، بدون هیچ تعهدی به اینکه عشق کسی باشد.
با عینکهای سیمدار و ظاهری «کتابخوان»، هنری بهعنوان شاگرد دکتر آلن گرانت معرفی میشود، اما با وجود چندین دهه از حضور دوباره دایناسورها روی زمین، او بیشتر وقتش را به مطالعه فسیلها اختصاص داده تا تعامل با موجودات زنده. کربس به او فرصتی میدهد تا از نزدیک این موجودات را مشاهده کند، زیرا قصد دارد نمونههای خون از سه گونه بزرگ را جمعآوری کند: همان موسازاروس در آب، تیتانوساروس روی زمین و کوئتزالکوآتلس در هوا.
در همین حال، یک سکانس افتتاحیهی مهیج، جذابیت واقعی «تولدی دوباره» را نوید میدهد: جزیره میزبان یک مرکز تحقیقاتی است که دانشمندان در آن چندین هیبرید جهشیافته پرورش دادهاند، از جمله «دیستورتوس رکس» ششپا (شبیه رنکور سنگینوزن از «بازگشت جدای»). فیلم چند شخصیت محبوب قدیمی — از جمله ولوسیرپتورها، دیلوفوسوروس و یک تیرکس از نسخه اصلی — را بازمیگرداند، و سپس این هیولای تازه را بر سر چند شخصیت معدودی که به انتهای داستان میرسند، رها میکند.
برای رسیدن به جزیره، بنت از دانکن کینکید (با بازی ماهرشالا علی)، دوست قدیمی اهل سورینام، کمک میگیرد؛ کسی که بهاندازهی کافی ماجراجوست تا کشتی و خدمهاش (همراه با کمکخلبانان فیلیپین ولگه و بشیر سیلواین، و رئیس امنیتی دیوانهاسلحهای که اد اسکرین نقش آن را بازی میکند) را به سوی نابودی حتمی هدایت کند. کینکید ممکن است بیرحم به نظر برسد، اما کوپ داستان پسزمینهی همدردانهتری به او میبخشد و نشان میدهد که این مزدور داغدار اخیراً فرزندی را از دست داده و ممکن است اگر فرصتی داشته باشد، خودش را فدا کند تا دیگری را نجات دهد.
این موضوع زمانی اهمیت پیدا میکند که تیم با خانوادهای مواجه میشود که بهسختی از برخورد با موسازاروس جان سالم به در بردهاند — پدر، روبن (با بازی مانوئل گارسیا-رولفو) و دخترانش ایزابل (با بازی آدرینا میرندا) ۱۱ ساله و ترزا (با بازی لونا بلیز) که آماده ورود به دانشگاه است، بههمراه دوستپسر عصبانیاش خاویر (با بازی دیوید یاکونو) — که همه روی یک قایق بادبانی واژگون شده جمع شدهاند. خود حمله هیجان کلاسیک «آروارهها» را منتقل میکند، و نشاندهندهی حس تعلیق گرت ادواردز به جای زیادهروی است، با حفظ خویشتنداری قابل تحسین در استفاده از سی¬جی¬آی و بازگشت دلنشین به لوکیشنهای واقعی و فیلم سلولوییدی که مقابل ظاهر مصنوعی فیلمهای دیگر «دنیای ژوراسیک» قرار میگیرد.
موسازاروس نخستین بار به شکل سایهای ترسناک در آب ظاهر میشود. وقتی بالاخره از سطح آب بیرون میآید، فیلم این صحنه را با همان حیرت و احترام یک سفر دیدن نهنگهای نمایشی به تصویر میکشد. ادواردز میداند که فرنچایز «ژوراسیک» وقتی موثرترین است که دایناسورها واقعی به نظر برسند. «تولدی دوباره» با مدت زمان دو ساعت و پنج دقیقه قبل از تیتراژ طولانی است، اما نه به اندازهای که خستهکننده شود، و به مخاطب فرصت میدهد تا موجوداتی را که مدتها پیش منقرض شدهاند و رفتارشان عمدتاً بر پایه حدس و گمان است، مشاهده و قدردانی کند. وقتی تیم به گلهای کوچک از تیتانوساروسها برمیخورد، واکنش هنری به عنوان دیرینهشناس در شاهد بودن مراسم جفتگیری باشکوه برای اولین بار برجسته میشود.
این سکانس به اندازهی صحنههای اکشن رضایتبخش است، که بسیاری از آنها بر یک ترفند مشترک تکیه دارند (ترفندی که ادواردز شاید سه بار بیش از حد استفاده میکند): در حالی که دوربین روی یک شخصیت حواسپرت در پیشزمینه تمرکز دارد، شکل تهدیدآمیزی بهصورت بیصدا از پشت سر آنها خارج از فوکوس حرکت میکند و به تماشاگران هشدار میدهد که حملهای در راه است. به این ترتیب، ما تقریباً همیشه یک قدم جلوتر از قهرمانان فیلم هستیم و از تهدیدهایی که شخصیتها به ندرت پیشبینی میکنند، وحشت میکنیم — مثل لحظه طنزی که خاویر برای دستشویی شبانه بیرون میرود و به سمت دوربین ادرار میکند در حالی که نبرد تنشزای دایناسورها درست پشت سرش در جریان است.
ادواردز و کوپ تعداد قابل توجهی اشارههای آگاهانه به فیلمهای قبلی دارند، از جمله یک بنر سقوط کرده که روی آن نوشته شده «زمانی که دایناسورها بر زمین حکومت میکردند». اما آنها همچنین به شیوههای هوشمندانهای انتظارات ما را دستکاری میکنند و میدانند که ما عادت کردهایم پیشبینی کنیم که چگونه رفتارهای خودخواهانه و فراموشکارانه میتواند «توجیهی» برای خورده شدن برخی شخصیتها باشد. خاویر در اولین معرفی چنین شخصیتی است، اما این فرد بیتفاوت و تنبل آنقدر زنده میماند که جنبه شجاعانهاش را نشان دهد. اگرچه بیشتر دایناسورها در خوردن انسانها تردید نمیکنند، یک آکویلُپس گیاهخوار به اندازه یک توله سگ که اِلا آن را «دولورس» مینامد، به قدری بامزه است که بخواهی او را به سرپرستی بگیری.
صحنههای بین اِلا و حیوان خانگی احتمالا بیاحتیاطش، همراه با لحظات مهربانانهای که شامل چند گونهی دیگر میشود، استدلالی غیرمنتظره در برابر فیلمهای قبلی «ژوراسیک» ارائه میدهند: اینکه آنها حق وجود دارند. اما با وجود سرگرمکننده بودن گاهی اوقات، «تولدی دوباره» که از پوچیهایی که سهگانه دوم را لکهدار کرده بود عاری است (و همچنین روایت پیشبرندهی داستان)، لزوماً ادعای مشابهی برای خودش نمیکند. این فیلم نسخه بهروزشدهای از همان سواری پایهای است که اسپیلبرگ ۳۲ سال پیش ارائه داد، ولی به سختی احساس میشود که برای اساطیر کلی سری حیاتی باشد و یا نشان دهد فرنچایز به کدام سو در حرکت است.
نویسنده: پیتر دبروژ
منبع: ورایتی