جستجو در سایت

1400/08/11 00:00

قهرمان، استعدادِ بدون مهارت

قهرمان، استعدادِ بدون مهارت

  

نوشتن سه یادداشت برای یک فیلم قطعا عجیب به نظر می رسد اما دو یادداشت قبلی ام به دلیل محدودیت کلماتی بیشتر شکل و شمایل ریویو داشت به همین دلیل آنچه که در این یادداشت می خوانید قطعا نگاه وسیع تر و مصداقی تر نسبت به اثر آخر اصغرفرهادی ست و دلیل دیگر این یادداشت ابهاماتی ست که پیش آمده به طور مثال زمانی که منتقد با یک فیلم مشکل دارد دلیل بر مشکل داشتن با خودِ کارگردان نیست یک هفته از اکران قهرمان می گذرد و یادداشت ها و نقدهای مثبت در فضای مجازی ترند شده است ، نقدهایی که بعضی از همکاران نوشته اند بیشتر از اینکه تحلیل فیلم باشد ستایش اصغرفرهادی است نمی دانم از چه زمانی باب شده که منتقد در نقد خود (شما بخوانید شبه نقد) برای فیلمساز هورا بکشد! و این ستایش نامه ها استوری به استوری در پیج های عوامل تولید فیلم دیده می شود، قطعا این نوشته ها یک شوخی ست و بالا رفتن از طناب پوسیده ای ست که آنچنان هم دلیل شهرت منتفد نمی شود، منتقد برای مخاطب می نویسد اینکه فلان منتقد ستایش نامه برای فرهادی می نویسد یا به او فحش می دهد قطعا برای فرهادی مهم نیست ، منتقد طرف مخاطب است و می خواهد به او بگوید که علت ضعف واقعی فیلم جدید فرهادی چیست؟ که البته شاید استفاده نگارنده از واژه ضعف برای ستایش نامه نویسان فرهادی زشت باشد که مهم نیست. قهرمان ضعف دارد ضعف اساسی که ربطی به جوایز کن و شاید اسکار و فلان جا ندارد ضعف از خودِ فیلم می آید از جایی که اعتماد ما به فرهادی است یعنی چی؟ بی شک فرهادی در قصه پردازی و پردازش آن ید طولایی دارد و من به آن می گویم شگرد فرهادی که برای خودش است دیگر کارگردانان سعی برآن داشتند تا شبیه به آن کارگردانی یا نویسندگی کنند اما جواب نگرفتند چرا که شگرد فرهادی در پردازش قصه و استفاده از روایت دراماتیک در هشت اثر قبلی اش ( در همه می دانند کمتر) جواب داده است به طوری که او پی ریزی درام و کاشت های به موقع را آنچنان بلد است که مخاطب زمانی که می خواهد فیلمی از او ببیند خیالش راحت است با اثری مواجه می شود که علاوه بر واقع گرایی، معمای داستانی می بینید یعنی کاشت های تعلیقی فرهادی وار آنچنان شوک برانگیز است که به طور مثال در فیلم فروشنده وقتی آن پیرمرد از پله های آپارتمان ها بالا می آید کسی باور ندارد که او همان مردی ست که قصد وارد شدن به حمام را داشته یا در درباره الی فرهادی نام صابر ابر را در تیتراژ آخر می آورد تا کسی متوجه اضافه شدن شخصیت جدیدی نباشد در همین فیلم آنقدر کاشت های ریز و درشت دراماتیک معمایی گونه که ایجاد موانع یا بحران می شود وجود دارد که مخاطب همچنان اشتیاق دوباره برای دیدنش دارد در چهارشنبه سوری ، جدایی نادر از سیمین با این عناصر سروکارداریم عناصری که از شگرد فرهادی می آید ریزبینانه و مینیاتوری، در قهرمان  حیرانی مخاطب در گلوگاه های تعلیقی و آن شگرد فرهادی وجود ندارد با اینکه همچنان فرهادی پایبند مضامین و عناصری ست که در فیلم های قبلی اش استفاده کرده اما در قهرمان با یک نوع بلاتکلیفی مواجه ایم این که فرهادی با قهرمان سعی داشته اثری جامعه شناسانه بسازد یا سعی داشته همچنان خود را در تکرارها امتحان کند؟ فرهادی فیلمساز واقع گرایی ست و این واقع گراییِ او در فیلم قهرمان نتوانسته جواب کاملی بدهد چرا که احساس می شود یک ضعف نحیفی در پیشبرد قصه وجود دارد و این ضعف به دلیل عدم پرداخت مناسب به شخصیت اول فیلم یعنی رحیم است ، در قهرمان خبری از هوشمندی فرهادی در فیلمنامه حس نمی شود یعنی روند قصه در مقطع هایی کم می آورد یعنی در سکانسی که صاحب سکه ها پیدا می شود هم می تواند فیلم تمام شود و هم می تواند شروع فیلم از آنجا باشد! تا زمانی که آن زن که صاحب دروغین یا واقعی سکه هاست وارد فیلم می شود هنوز نمی شود قبول کرد کارگردان فرهادی ست حالا باید بعد از آن را ببینیم چه اتفاقی رخ می دهد؛ من می گویم هیچی ، چرا که حفره ها از جایی شروع می شود که رحیم از جانب مسئولین زندان تبدیل به قهرمانی ناخواسته می شود( قبل تر از آن میزانسن و نحوه دیالوگ گفتن رحیم و واکنش کارمندان بانک را به یاد بیاورید) نکته مهم این است که باجناق سابق رحیم می گوید او یعنی رحیم کار مهمی نکرده است هر کسی جای او بود قطعا همین کار را انجام می داد، این جمله درستی است که فرهادی از آن عبور می کند چون به صلاح فیلمش نیست مسئولین زندان برای اینکه موضوع خودکشی زندانیان رسانه ای نشود از رحیم قهرمان می سازند این می تواند تاکید سیاسی فرهادی باشد که جواب نمی دهد البته در فیلم چند دیالوگ سیاسی رد و بدل می شود که آن ها هم ارزش های سیاسی گویی ندارند و بیشتر شعار است تا پرداختی از درون متن ، قهرمان فیلم موقعیت انسانی ست همان گونه که آثار قبلی فرهادی بوده اند اما در اینجا ایجاد رخدادها چفت و بست اساسی همراه با تعلیق های مخصوص فرهادی را ندارد آن چیزی که در قهرمان زیاد است پرسش هایی ست که فیلم برای آن پاسخی ندارد یعنی تاکیدی در چیدمان رخدادها دیده یا احساس نمی شود و تنها ایمان فرهادی به عناصری مانند انسانیت بوده اینکه آدمی در جایگاه رحیم می بایست چه تصمیمی را بگیرد؟ به این فکر کنید اگر ماشین حساب طلافروش یا خودکار او کار می کرد آیا رحیم حاضر به فروش سکه ها می شد؟ پردازش رحیم ناکافی ست جریان جدایی اش را نمی دانیم علت لکنت بچه اش منطقی نیست(آیا سیاوش نماینده نسل جوان ایرانی ست که در گویش مطالبات خود لکنت دارد؟) تاکیدهای باجناق سابقش بر این که رحیم گذشته ناسالمی داشته چون پول نزول کرده قطعا علت بر بد بودن او نیست این نسبت هایی که به رحیم داده می شود هیچ دلیلی بر شناخت ما از او نیست اضافه کنید که در ادامه فکر جا زدن فرخنده به جای آن زن صاحب سکه نمی تواند شخصیت رحیم را برای ما روشن کند کاربرد دروغ برای رحیم فقط برای کار است ؟ این نمی تواند عنصر درستی برای شناخت رحیم باشد ، اساسا رحیم با آن دروغ انسانیت خودش را در قبال نفروختن سکه ها زیر سوال می برد، اضافه کنید که وجود آن راننده تاکسی فقط برای اینکه زندان بوده و حال و روز رحیم را درک می کند معنایی ندارد این راننده تاکسی همان خانم معلمی ست که در فیلم جدایی نادر از سیمین در دادگاه شهادت می دهد؟ بهره گیری فرهادی از آن راننده تاکسی جز چند دیالوگ شبه سیاسی که از او بعید به نظر می رسد و کارساز نمی باشد، این نشان می دهد او تا چه اندازه سعی داشته از کاشت های دراماتیک دوری کند، فرهادی در قهرمان به شعار نزدیک می شود و از کشمکش های درونی فاصله می گیرد دقت کنید که مسئولین زندان تلاشی برای صحت ماجرای رحیم نمی کنند و این مسئله عجیب ترین اتفاق است! دقت کنید که اهالی رسانه با رحیم مصاحبه می کنند اما با صاحب سکه ها نه! دقت کنید که وقتی خواهر رحیم سکه ها را به آن زن می دهد از او هیچ رسید یا دستخطی نمی خواهد، راستی در آن سکانس مهم شوهر خواهر رحیم کجا بود؟ مشغول مرمت بنای نقش رستم که در سکانس اول بالا و پایین آمدن رحیم را از بنای 2000 و چند ساله ببینیم فرهادی در آن سکانس ابتدایی تنه تاریخی می زند به مردمان ایران که در قهرمان سازی و ویران کردن آن قهرمان استادند! این پرسش ها و نمادها برای سینمای فرهادی نمی تواند باشد فرهادی اهل رو بازی کردن نیست یعنی نبوده او در قهرمان مخاطبش را با المان های تکراری و تاریخ مصرف گذشته سرگرم می کند تا بگوید فیلم اجتماعی و واقع گرایانه ساخته، نگارنده با این نگاه مشکلی ندارد اما شکل و گویش این فیلم به هیچ وجه تامل برانگیز نیست عمق و وجود درگیری های زیرمتنی در آثار فرهادی مهم ترین اتفاقی ست که اینجا رخ نمی دهد بطور مثال رابطه فرخنده با رحیم را نمی توانیم درک کنیم میزان رفاقت آن ها در چه حد و اندازه ای است؟ اما فرخنده چه ساده انگارانه نسبت به تصمیم رحیم برای پس دادن سکه ها به صاحبش متقاعد می شود و در آخر برای حفظ آبروی رحیم پیشنهادش به آن خیریه نشانی از دوست داشتن رحیم است؟ پس چرا اینقدر منفعل ؟ اوج شناخت و میزان روابط فرخنده و رحیم رفتن به جای خلوت است که این نمی تواند نشانی از محکم بودن یک رابطه دوستانه یا عاشقانه باشد هیچ پیش فرضی هم وجود ندارد.یک عدم اعتماد وجود دارد چرا سکه ها دست فرخنده نماند ؟ چرا او به صاحب سکه تحویل نداد؟ علی رغم اینکه به نظر می رسید فرخنده می توانست به عنوان کسی که سکه ها را پیدا کرده است از صاحب فرضی یا واقعی کیف سوال های مطمئن تری بپرسد یا او چگونه می پذیرد که در فرمانداری نقش صاحب سکه را بازی کند؟ چرا فرهادی از نشان دادن این موقعیت ها طفره می رود؟ چه باور سختی ست زمان دیدن سکانس اهدای لوح به رحیم، واقعا آن را فرهادی کارگردانی کرده است؟؟؟ مگر می شود این همه ساده انگاری در ایجاد میزانسن در جمع آوری پول که بیشتر شباهت به مراسم روضه خوانی زنانه دارد تا جمع آوری پول در خیریه! حضور باجناق سابق طلبکار در مراسم چیست؟ تاثیر برانگیزی در لکنت زبان سیاوش ! آن خیریه به قدری الصاق به فیلم شده است که نیمه دوم فیلم را از بین برده است، پایانبندی فیلم پیوند عجیبی ست با فیلم فارسی ، زنی که همچنان نسبتی با رحیم ندارد دست در دست سیاوش می شود تا رحیم را بدرقه کنند حالا رحیم ریش هایش را زده همان ریش هایی که در آغاز همه علتش را از او سوال می کنند این اصلاح کردن صورت و دوباره رفتن به زندان نشانه چیست ؟ رحیم در سکانسی به علت دعوا با بهرام در مغازه ای زندانی می شود فرهادی اذعان سیاسی دارد که برای رحیم زندان یا جامعه تفاوت چندانی ندارد اما یادش می رود که شرح کاملی از گذشته رحیم به مخاطب بدهد غافلگیرکننده است این همه پرداخت های پرشی!  همه از بازی امیرجدیدی می گویند بازی او قطعا از تمامی فیلم های گذشته اش به جر هتریک قابل قبول تر است اما باور باید داشت که رحیم تک بعدی ترین و ساده ترین مرد سینمای فرهادی ست ، کنش گرایی او تنها دو دعوا است که جواب نمی دهد او در زندان درب اتاق را می کوبد و بعد مجبور به اصلاح کارش می شود اما به یاد بیاورید عماد در فروشنده چگونه با یک سیلی انتقام میگرد، درباره لهجه او باید شیرازی ها نظر بدهند اما معتقدم هر چه قدر بازی سارینا فرهادی ، فرشته صدرعرفایی و سحرگلدوست در انتخاب و اجرا مشکل اساسی دارد یعنی در بوجودآوری لهجه و شکل بازی متقاعد کننده نمی باشد چرا که در بعضی از نماها لهجه فراموش می شود اما حضور کوتاه محسن تنابنده قابل قبول است. جهان رئالیستی فرهادی در قهرمان منسوخ شده است او یک حرف را به صورت های گوناگون تکرار نمی کند که این باعث می شود جهان واقع گرایانه فرهادی از جزگویی به کل گویی برسد این می شود سینمای مرسوم! آنچه که پیداست قهرمان حاصل گسستگی فرهادی از جامعه اش می باشد جامعه ای که او فضای مجازی را مخرب می داند اما نمی داند چگونه باید در فیلمش آن را نشان بدهد تا مخاطب باور کند که مسئله فرهادی تاکید یا تایید صیانت از محیط مجازی نیست. قهرمان توقع ما را از نگاه ریزبینانه فرهادی در متن و اجرا برآورده نمی کند چگونه می شود باور کرد نقش درام و پرداخت او به قصه/ شخصیت/ موقعیت ها/ واکنش ها و گره ها تا این حد تنزل پیدا کرده است چرایی این تنزل و کاهش استعداد در نوشتن فیلمنامه و اجرا قطعا می تواند دلیل فرامتنی داشته باشد. رابرت مک کی نویسنده آمریکایی می گوید: استعدادِ بدون مهارت، شبیه به سوخت موتور است. دیوانه وار می سوزد اما هیچ تاثیری ندارد.