جستجو در سایت

1396/02/09 00:00

سواستفاده سطحی و عوام فریبانه از پارادوکس دو قلوها

سواستفاده سطحی و عوام فریبانه از پارادوکس دو قلوها

  


یا مکن با پیل بانان دوستی یا بنا کن خانه ای در خورد پیل ،

 ساختن و پرداختن فیلمی که به موضوعات بزرگ میپردازد به مراتب سخت تر است.طبیعتا وقتی شما میخواهید فیلمی را در مورد مسائلی مثل نابودی زمین ،کرم چاله ها، نظریه نسبیت و ... بسازید کار سختتری در پیش دارید.هر چند که پرداختن به این موضوعات کلان که بی آنکه درک شوند جذاب هستند سبب رضایت مخاطب و فروش فیلم میشود. حتی ممکن است مخاطب بی اطلاع را به تحسین وادار کند اما ممکن است حفره های عمیقی را روبروی مخاطب قرار دهد. اینتراستلار فیلمیست که ضعف های پر شمارش را پشت نظریه های پر طمططراق و پیچیده که بی آنکه توسط عموم مردم درک شوند جذابیت دارد پنهان میکند.اینتراستلار نه تنها یک فیلم غیر علمیست بلکه گاها علم را به سخره میگیرد.

در ابتدا ایرادهای علمی اینتراستلار را بررسی میکنیم.

۱-پارادوکس دو قلوها یک مثال عامیانه برای فهماندن اتساع زمان به مخاطب عادی فیزیک نخوانده بود.اما این مفهوم به واسطه جذابیت داستانیش تا جایگاه یک خرافه بولد شد.زمانی که اینیشتن در نظریه نسبت خاص زمان را غیر مطلق و به عنوان بعد چهارم فضا-زمان مطرح کرد بحث های بسیاری در باب تعریف زمان رخ داد اما جواب اینیشتین بسیار ساده بود "زمان آن چیزیست که ساعت نشان میدهد" زمان در نسبیت یک مقدار است یک کمیت اندازه گرفته شده...ما هر جا در نسبیت از زمان صحبت میکنیم در واقع از مقدار اندازه گیری شده آن روی جهان خط صحبت میکنیم و زمان اندازه گیری شده با زمانی که میگذرد فرق میکند.

۲-چیزی سبب تغییراتی در زمین میشود .تغییرات که سبب آفت زدن مزارع ،اخلال در پرواز هواپیماها، طوفان های گرد و خاک و ... میشود.بعدها میفهمیم این تغییرات به واسطه کرم چاله ای نزدیک زحل است.اما این تغییرات حرکت عادی مردم را مختل نکرده آنها به راحتی ماشین میرانند و بیس بال بازی میکنند.

۳-کرم چاله ترکیبی از سیاه چاله و سفید چاله است.سیاه چاله خود مفهوم بسیار روشنی نیست اما مختصاتی در کیهان دارد.ولی سفید چاله فراتر از یک نظریه و فرضیه نیست یک سیاه چاله با یک سفید چاله ترکیب میشود و کرم چاله متولد میشود.در داستان فقط در زمان سخنرانی پرفسور پیر کرم چاله را میشونیم.مطلقا اثری از سفید چاله نیست و در ادامه داستان ما فقط یک سیاه چله میبینیم.پس چرا اسم کرم چاله در ابتدای داستان (نزدیک زحل) می آید؟جواب بسیار ساده است.برای آنکه فاصله زمانی چند میلیون کیلومتری ما با سایر کهکشان ها و سیارات توجیه شود فیلمساز کرم چاله را به اثر تحمیل کرده تا آن را به عنوان تونلی جهت تسریع در امر دسترسی به سیارات دیگر استفاده کند.حال آنکه ما در سفر فضایی مطلقا ورود به کرم چاله را نمیبینم.

۴-به وجود آمدن یک کرم چاله نزدیک زحل محال است.کرم چاله قصه ما که در حقیقت یک سیاه چاله است باید میدان گرانشی بسیار زیادی داشته باشد.میدانی که میتواند که  منظومه شمسی را از فاصله های بسیار دور ببلعد پس چگونه ممکن است که در نزدیکی های زحل قرار گیرد ولی هیچ آسیبی را متوجه منظومه شمسی نکند؟

۵-سیاه چاله زمانی رخ میدهد که اجرام سماوی بزرگ ، بسیار بزرگتر از خورشید به واسطه یک انقباض بسیار کوچک شوند.آن ها با وزن بسیار زیاد و حجم کم میدان گرانشی عظیمی را ایجاد میکنند که حتی نور را هم جذب میکند. حالا این سیاه چاله ای که نزدیک زحل شکل گرفته از کجا و به واسطه کدام جرم سماوی بزرگ متولد شده است؟در حالی که بزرگترین جرم سماوی نزدیک زحل خورشید است که آن هم تاب سیاهچاله شدن را ندارد.پس شکل گرفتن یک سیاه چاله نزدیک زحل کاملا غیر علمیست.

۶-شرایط بی وزنی و شرایط حضور در سیارات شبیه زمین با کمترین پرداخت فیزیکی دیده میشود.بی وزنی که در فیلم دیده میشود کاملا خنده دار است.سپس آنها به سیاره ای با1.3 جاذبه زمین میروند و همان لباس های رایج زمین در گرانش های پایینتر از زمین را میپوشند.سپس با همان لباسی که با آن به سیاره ۱.3 دهم برابر زمی میروند به سیاره 0.8 برابر زمین میروند و همانگونه راه میروند و حرکت میکنند که در زمین حرکت میکنند حتی جایی به شکل خنده داری با هم دعوا میکنند.

۷-آنها داخل سیاره ای میروند که اکسیژن ندارد اما فضانورد میگوید آمونیاک با کلر ترکیب میشود و اکسیژن به وجود می آید.در حالی که این از بدیهیات علم شیمیست که امونیاک و کلر در هیچ حالتی اکسیژن تولید نمیکنند.(چرا پرفسور های حرفه ای ناسا در فیلم چنین موضوع پیش پا افتاده ای را نمیدانند؟)

۸-سیاره مذکور اکسیژن ندارد به گونه ای که پس از شکستن کلاه کوپر(پدر) او احساس خفگی میکند.اما در چنین سیاره ای آتش سوزی رخ میدهد.این توهین به شعور مخاطب است این شکل آتش سوزی در سیاره ای که اکسیژن ندارد غیر ممکن و چه بسا خنده دار است.

۹-آنها تصمیم میگیرند به نزدیکی سیاه چاله بروند سپس برای آنکه سفینه را نجات دهند از قوانین پایستگی تکانه و پایستگی مرکز جرم استفاده میکنند.و با جدا کردن چند بخش سفینه به سمت سیاه چاله،  سفینه را به سمت زحل ببرند.پرفسور برند(دختر)تا آخرین لحظه نمیداند که رباط و فضانورد مرد خودشان را جدا میکنند و سفینه در فضا معلق میشود(چرا چنین پرفسوری نباید ضوروت این جرکت ((البته اگر وجود داشته باشد را بداند)و غافلگیر شود.؟).مرد(کوپر) و رباط داخل سیاه چاله ای که بزرگترین اجسام را میبلعد و نور نیز با آن سرعت خیره کننده اش نمیتواند از آن عبور کند میروند و هیچ آسیبی نمیبینند.گویی که در یک سرسره سر میخورند.آیا این یک شوخی نیست؟

10- کوپر(پدر) وارد یک فضایی میشود که ادعا میشود پنج بعدیست اما ما تنها ۴ بعد را میبینیم.سپس به واسطه ارتباطی که به طرز غیر منطقی هنوز داخل سیاه چاله با رباط برقرار است اطلاعات مورد نظر نظریه برند که نمیدانیم نظریه اش چیست؟ و نیاز به چه اطلاعاتی دارد؟ در قالب کد مورس بی نهایت ساده نقطه خط نقطه نقطه به دخترش میرساند.و ما نمیفهمیم دختر چگونه این اطلاعاتش را خوانده است؟.و چگونه این اطلاعات منجر به حل مسئله شده اند؟.از سوی دیگر مطلقا هیچ نشانی از حل مسئله نمیبینیم فقط میبینم که دختر سرخوشانه میدود  معشوقش را به شکل بی ربطی میبوسد و فریاد میزند اوره کا اوره کا مخاطب از این جا باید ادعای فیلم ساز را در مورد حل مسئله بپذیرد.(ادعایی که پرداخته نمیشود)

۱۱-اصلا مسئله حل شده چیست؟آنها توانسته اند انسان ها را از زمین خارج کنند و محل جدیدی برای زندگی بیابند؟ چگونه؟از طریق فریادهای اوره کا و بوسه بی ربطش باید فهمید؟

۱۲-ما رفتن کوپر(پدر) به داخل سیاه چاله را میبینیم هر چند که غیر منطقیست...ولی خروج او از سیاه چاله و رسیدن از فضای پنج بعد به سه بعد را نمیبینیم.چرا فیلمساز حتی توضیحی سطحی و بچه گانه از خروج از سیاه چاله به ما نمیدهد؟آیا این بی منطقی محض قصه را نمیرساند.(چگونه یک انسان از سیاه چاله ای که ادعا میشود هیچ اطلاعاتی از آن خارج نمیشود خارج میشود؟)(با یک کات محو شدن تصویر؟روبرویی با تصویر بی معنی برند(دختر) و بیدار شدن روی تخت بیمارستان)فیلمساز یدون منطقی اثر را پیش میبرد تا گره های فیلم را خارج از بستر قصه باز کند) 

۱۳-ما میبینیم که کوپرها (پدرو دختر) در کنار نوادگان پر شمارش در نزدیکی سیاره زحل هستند و کمی جلوتر روبروی آنها در ۹۰ سال جلوتر دارند در زمینی بیسبال بازی میکنند.حال آنکه زحل سیاره ای گازی شکل با جاذبه و جو متفاوت از زمین است . و ساخت زمین بیس بال و بازی در آن خنده دار و مسخره است(چرا به جو،فشار هوا و جاذبه وابسته و شبیه سازی همه آنها در نزدیکی زحل کمی غیر قابل باور است).

۱۴-آخر میبینیم که پرفسور برند در جستجوی معشوقش به سیاره جدید رفته و محلی برای زندگی انسان ها یافته است کوپر(مرد) هم مسیر او را میپماید.حالا اینجا این سوال پیش می آید که چه مسئله ای حل شده و اصلا تا حالا چه کار کرده بودند؟که اکنون سیاره ی جدید پیدا شده..

حالا کمی هم به داستان میپردازیم.

ابتدا اجازه دهید به جهان قصه بپردازیم که مطلقا پرداخت نمیشود.ما از طریق چند نریشن میفهمیم که بحران کشاوزی و گرد و خاک زندگی مردم را فلج کرده و در این روزگار همه کشاورزی میکنند.اما در داخل فیلم ما هیچ نشانه ای از بحران غذایی و قحطی نمیبینیم. ما یک اختلاف نظر بین پدر و دختر در مورد ماورا الطبیعه میبینیم و مطلقا هیچ عشق یا صمیمیتی بین این دو نمیبینیم.

ما نمی فهمیم این چه جهانیست که به علوم مهندسی نیاز ندارد و دیگر در آن دستگاه ام آر آی جایی ندارد؟.چنین جهانی برای مخاطب ناآشناست و کارگردان هم نمیتواند آن را به ما بشناساند.

با یک لپ تاپ یک هواپیمای هندی متعلق به ده سال قبل را شکار میکنند(چگونه؟)و نمیفهیم این هواپیما چگونه بی آنکه توجه کسی را جلب کند ده سال سرگردان بوده است؟.

وقتی جهان قصه پرداخت نشود کل فیلم باور ناپذیر است. 

ما در ابتدا با پدر بی مبالاتی روبرو هستیم که مدت هاست به مدرسه بچه هایش نرفته پسر که کاملا اکسسوار است و عشقی هم بین پدر و دختر نمیبینیم.پدر که به ادعای دختر در مورد روح و ماورالطبیعه بی اعتقاد است.از چند خط(که به زبان باینریست)مختصات نقطه ای را پیدا میکند.سوال این است چرا باید این مختصات در این اتاق قرار گیرد؟آیا خودش در آینده این را داده است؟اما چیزی که در فیلم میبینیم خلاف آن است پدر در آینده از رفتن پشیمان است هر چند که گاهی رفتارهایی در تناقض با این پشیمانی میکند که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.

بعد میبینیم آنها وارد نقطه(مثلا) استراتژیک میشوند و با رباطی که کاریکاتورگونه رجعت به سایر علمی تخیلی ها دارد روبرو میشویم رباطی که اصلا متعلق به این فیلم و این جهان نیست و دلیلی هم ندارد که باشد.این رباط که شوخ طبعیش روی ۱۰۰ تنظیم شده است متلک هایی می اندازد که اصلا ربطی به قصه ندارد، زننده و در تضاد با آن است.

بعد میبینیم این ایستگاه آنقدر نا منظم است که یک خلبان پیشین که به شکل اتفاقی سر از آنجا در آورده است تبدیل به نفر کلیدی تیم تحقیقاتیش میکند و در گزاره ای میگوید خلبان های آنها از شبیه سازی هم فراتر نرفتند.چگونه چنین پروژه ی بزرگی میتواند در آستانه اجرا باشد اما تا این میزان بی برنامه باشد؟.

در کارگردانی فیلم همانطور که توضیح داده شد شرایط بی وزنی و حضور در سیاره ها با کمترین پرداختی روبروست.

شخصیت کوپر(پدر)که در ابتدای قصه یک مهندس با سواد تنها است در داخل سفینه تبدیل به انسان بی اطلاعی میشود که بدیهی ترین وقایع فضایی را هم نمیداند.(فیلمساز از این طریق میخواهد اطلاعاتی سطحی به مخاطب بدهد اما این تصویر پرداخت شده از کوپر با اول داستان تناقض دارد.)

از سوی هیچ یک از دانشمند های داستان رفتاری که دال بر دانشمند بودن آنها باشد نمیبینیم بلکه گاها کارهایی بی نهایت ساده لوحانه نیز انجام میدهند.

مثلا وارد یک سیاره پر آب میشوند و با سفینه تخریب شده فضانورد قبلی(میلر) روبرو میشوند برند(دختر) در اقدامی غیر عقلانی به سمت سفینه میرود .سفینه در نزدیکی موج و در آستانه نابودی قرار دارد.به ناگهان میبینیم رباط به سبک قهرمان های فیلم های هندی هم دختر و همه لاشه سفینه را نجات میدهد.به خاطر بی مبالاتی دختر چند سال بیشتر در سیاره تلف میشوند. (چرا باید یک پرفسور تعلیم دیده چنین تصمیم اشتباهی بگیرد.؟)

آنها به سفینه بر میگردند و متوجه میشوند ۲۳ سال گذشته است.اما این گذر زمان مطلقا پرداخت نشده است.تنها چیزی که از گذر زمان روبری ما قرار داده شده ریش های سفید سمت راست دانشمند سیاه پوست که با بازی بد او پیریش اصلا درک نمیشود است.اصلا فیلمساز در پرداخت گذر زمان کمترین کاری نکرده است.چنان که میبینیم در  شهر در طول این ۲۳ سال هیچ تغییری انجام نشده و کتابخانه کاملا بی تغییر مانده است.

انها پیغام های تصویری را داخل سفینه میبینند.پیغام هایی که در دوره های مختلف زمانی از سوی پسر اکسسوار برای کوپر(پدر) ارسال شده است.اما دختر یک پیام میدهد که با فحش شروع میشود.آیا اینها میتواند برای مخاطب نشانه عشق پدر به دختر و برعکس باشد؟

از روی پیام دختر کات میخورد و در لحظه ی ارسال پیام دختر فیلم ادامه میکند.در اینجا معلوم نیست فیلم فلاش بک خورده یا زمان خطی است.چون فرآیند ارسال پیام حتی با سرعت نور هم حدود ۲۰ دقیقه طول میکشد پس زمان غیر خطیست از سوی دیگر نشانه ای از فلاش بک نمیبینیم و این قسمت فیلم واقعا گنگ است.

از آنجا که سوخت کافی برای رفتن به دو سیاره باقی مانده ندارند به شور مینشینند که به کدام سیاره بروند.فضانورد برند(دختر) پیشنهاد رفتن به سیاره ادموندز(با استدلال عشق) میدهد اما دیگران به سفر سیاره مان اصرار دارند.در آخر میبینیم سفر به سیاره مان اشتباه بود.(فیلمساز میخواهد در اینجا به نقش موثر عشق در زندگی اشاره کند.آیا این اشاره به شکل غیر منطقی ساده لوحانه و باور ناپذیر برای مخاطب نیست؟)

پیش از این در فیلم اظهاراتی در مورد دکتر مان شده است که ما انتظار داریم با یک نیروی زبده(شگفت انگیز و بهترین نیروی آنها)روبرو شویم.اما چیزی که از دکتر مان با بازی مت دیمون روبروی ما قرار میگیرد نه تنها هیچ نشانی از یک دانشمند یا نیروی زبده ندارد بلکه گاها تصمیمات احمقانه ای میگیرد .اساسا شما اگر بخش مربوط به سیاره دکتر مان را از فیلم حذف کنید چیزی از دست نمیدهید.به نظر میرسد این بخش سنجاقی به فیلم فقط کاربرد کش دادن دارد از سوی دیگر با حضور مت دیمون شاید فیلم پر بازیگرتر شود و در گیشه موفقتر باشد.

ما دلایل رفتارهای ویرانگرانه و احمقانه مان را باور نمیکنیم ور در آخر هم خودش خودش را نابود میکند .(چرا که از اول یک وصله ناجور و اضافیست که باید نابود شود.)

در داستانی که در زمین موازی پیش میرود و اصلا ۲۳ سال گذر زمان را درک نمیکنیم چرا که پرداخت نشده است.میبینیم که برادر اکسسوار در برابر حل معمای کوپر(دختر)مقاومت میکند.بی آنکه دلیل این مقاومت را بدانیم..پس دختر به شکل غیر منطقی برای آنکه به کتابخانه برود مزرعه را آتش میزند تا در زمانی که برادر مشغول خاموش کردن آتش است برود و مسئله را حل کند.پس از حل یک مسئله با یک بوس عصبانیت برادر عصبانی کنترل میشود.

صحنه رفتن به داخل سیاه چاله شوخیست آنها به سبک فیلم های هندی یا تینیجری آلمانی یا شبیه سریع و خشن تا نزدیکی افق رویداد میروند و با دست فرمان خوب کوپر نجات پیدا میکنند و به داخل سیاه چاله میروند(که در بالا در مورد آن بحث شد.)

سپس کوپر پدر که تا پیش از این قصد داشت به خانه برود و از پروژه ناراحت بود و آن را بیهوده میدید در از خود گذشتگی عجیب داخل سیاه چاله میرود.

ورود به سیاه چاله بد و خروج از آن بدتر است اصلا خروج از آن را نشان ما نمیدهد تصویر تار میشود دکتر برند(دختر) در برابر کوپر(پدر) قرار میگیرد و بعد کوپر را در تخت بیمارستان میبینیم.(فیلمساز حتی توضیح دروغینی در مورد خروج از سیاه چاله که همه چیز را در خود دفن میکند و چیزی از آن خارج نمیشود را هم نمیتواند بدهد.)

مسئله به شکل تحمیلی و ادعایی حل میشود اطلاعات لازمه سیاه چاله از طریق کد مورس ساده نقطه حط نقطه نقطه(که اصلا معلوم نیست چیست) روی ساعت به دختر داده میشود(و نمیدانیم چگونه) دختر هم به واسطه این کدها مسئله ای که نمیدانیم چیست را به گونه ای که نمیدانیم چطور حل میکند.

پس از بازگشت از سفر فضایی عشق پدر و دختر که در هیچ جایی فیلم پرداخت نشده است فقط زمانی که فیلمساز میخواهد گره های کورش را باز کند آن را ادعا میکند باز هم دیده نمیشود.واکنش هایی که به کوپر(پدر) میبینیم اصلا نشانی از ذوق دگی کنجکاوی و قدر شناسی نسبت کسی که ۸۴ سال در فضا بوده و چنین پروژه بزرگی و حیاتی را مدیریت کرده ندارد.

در ادامه کوپر به محل اقامت دختر و نوادگانش میرود اساسا هیچ واکنشی از سوی نوادگان نسبت به جد خودشان که از چنین سفر کنجکاوی بر انگیزی آمده است نمیبینیم.حتی واکنش دختر و پدر هیچ نشانی از عشق ندارد و اصلا واکنش ها واکنش های پدر و دختری که پس از ۸۴ سال یک دیگر را میبینند نیست.

همه این مسائل زمانی بی منطق تر میشوند که ما میفهمیم پرفسور برند(پدر)از ابتدا پلن آ یش شکست خورده بوده و همه به واسطه یک پروژه شکست خورده و یک ادعای دروغ این سفر را انجام داده اند.اینجا میفهمیم که مای مخاطب مثل کوپر سرکار بودیم.از این روی فیلمساز با خلق پیشامدهای نادر غیر منطقی سعی در بازکردن گره های کور دارد.اینتراستلار فیلمیست آشفته، خود متناقض که با استفاده از سطحی ترین توصیف پارادوکس دو قلو ها سعی در ایجاد فیلمی جذاب دارد پارادوکسی که آن هم متعلق به فیلم و فیلمنامه نیست و وامدار دانشمندان یک قرن پیش در حوزه نسبیت است.فیلم ادعا میکند عاشقانه،ماجراجویانه و حماسیست بی آنکه هیچ یک از آنها باشد.


فیلم های مرتبط

افراد مرتبط