زنجیره معمای کمدی
موفقیت سینمای کمدی ایران بیش از آنکه به بهره گیری از سبک های نوآورانه در روایت معطوف باشد برآمده از حرکت روی موج آزمون های جواب پس داده قبلی است.
این نکته بدین معناست که کارگردانان سینمای کمدی در روایت از روی دست هم تقلید می کنند و کلیشه ها را بارها و بارها و البته به زعم خودشان در لباسی مرتب و به روزتر به مخاطب عرضه می کنند.
این موج تقلید و بازی با کلیشه ها با وجود گیشه مطلوبی که برای سینمای کمدی داشته اما دستاوردی به لحاظ فنی و تکنیکی برای این ژانر محبوب در جامعه ایران نداشته است.
به واقع بازبینی فیلم های کمدی اکران شده در یک دهه اخیر و مقایسه خط روایت در اغلب این آثار این نکته را آشکار می سازد که سینمای کمدی درحال درجازدن است و حرف نویی برای مخاطبان ندارد.
با این نگرش آنچه فیلم خوک را به تجربه ای ارزنده در سینمای یکنواخت کمدی ایران بدل کرده است تصمیم درست کارگردان در پرهیز از ادامه دادن به مسیر بازی با کلیشه هاست.
نگاه دوبعدی و هم عرض روایت به دو موقعیت کانونی فیلم(قتل زنجیره ای کارگردان های سینمای ایران از یکسو و افسردگی حسن کسمایی کارگردان ممنوع الکاری که از به هیچ انگاشته شدنش از سوی قاتل عصبانی است از سوی دیگر) سبب شکل گیری زنجیره خرده روایت های فیلم، وصل شخصیت ها به هم و در نهایت پایان همسان با الگوی روایی مطرح شده در فیلم می شود.
از سویی آنچه بیش از همه موارد در فیلم خوک به چشم می آید بازی درخشان حسن معجونی در نقش یک کارگردان افسرده حال ممنوع الکار به نام حسن کسمایی است. وی پریشان احوالی و بدبینی مرض گونه خود به شیوا مهاجر و آدم های اطرافش را به زیبایی در دل رفتارها و گفتارهایش بازتاب می دهد یا خشم و تنش عصبی ناشی از ممنوع الکاری خود، قتل کارگردانان سینما و جولان دادن های سهراب سعدی کارگردان فیلم های هنری- فلسفی در همه مراسم ها را از طریق واکنش هایی چون ضربه زدن های خشمگینانه به توپ تنیس، آمدنش به مجتمع مسکونی محل سکونت شیوا و پرخاش به او به سبب همکاری با سعدی نشان می دهد.
لیلا حاتمی هم بازی به قاعده و متناسبی در نقش شیوا مهاجر دارد و نقش را به همان اندازه جایگاه تعریف شده اش در ساختار درام فیلم تعریف می کند. همان دلواپسی ها، دلمشغولی ها و البته تا حدودی جاه طلبی هایی که بر قامت این نقش نشسته در بازی استادانه حاتمی هم نمود داشته است.
حتی علی مصفا هم خیلی خوب در دل روایت حل شده و شمایل کارگردان های منسوب به سینمای هنری- فلسفی را با سردی و زمختی در بیان به خوبی بازی می کند.
خوک به لحاظ کارگردانی و فیلمنامه هم تجربه ای قابل دفاع در سینمای ایران به شمارمی آید. استفاده از رنگ ها درمیزانسن های متفاوت و سکانس های فیلم، بهره گیری درست از نور در فیلمبرداری، هماهنگی مناسب میان بازیگران و ایجاد زنجیره ای از بازی های خوب و تکمیل کننده هم در ساختار درام و در نهایت استفاده بهینه مانی حقیقی از ظرفیت های معمایی- جنایی سناریو برای خلق موقعیت های الگومند و همسان با ژانر و زیرژانر سبب شده تا خوک به مهم ترین فیلم کمدی سال بدل شود. فیلمی که برخلاف جریان غالب سینمای کمدی سال های اخیر حرکت می کند و به جای استفاده از کلیشه های رایج استفاده از بازیگران ثابت و شناخته شده این ژانر به سراغ هنرپیشگانی می رود که نه لزوما کمدین هستند و نه آنچنان از این فضا دور.
فیلم خوک با همه آنچه گفته شد در یک سوم پایانی به سبب پرداختن بیشتر به درگیری های درونی حسن کسمایی و ورود به موضوع حاشیه های اینستاگرامی ایجاد شده برای او با چالش افت جاذبه های درام روبرو می شود.
حتی پایان بندی ویژه در رونمایی از قاتل سریالی با آن چهره خاص و حضور ناگهانی مادر، همسر و دختر حسن کسمایی درآن صحنه که مشخص نیست چگونه این اتفاق می افتد و آنها از کجا به محل ورود حسن و دوستش آگاه شده تا برای نجات او سر بزنگاه برسند هم با وجود جذابیت آنی که برای مخاطب دارد کمی از قوام فیلمنامه اثر می کاهد.
خوک در یک کلام فیلمی خوب است که داستان متفاوتی را برای مخاطبانش روایت می کند و از طریق ایجاد فضاهای بصری چشمنواز و بازی با رنگ ها و نورها همسو با موقعیت های فیلم به جایگاهی مناسب در سینمای بی حال کمدی در این روزها دست می یابد.