جستجو در سایت

1399/01/21 00:00

یکی از آثار تامل برانگیز سال 2019

یکی از آثار تامل برانگیز سال 2019

  

داستان ازدواج یکی از آثار تامل برانگیز سال 2019 است. فیلم با نمایش برش هایی از زندگی نیکل آغاز میگردد. زنی که به اعتفاد همسرش، چارلی از خصوصیات ویژه ای چون شنونده بودن، توانایی مدیریت افراد خانواده، خانواده دوستی – تا حدی که از درگیری زیاد برای مدیریت کارها، حتی فراموش می کند قهوه ای که درست کرده است را بخورد- یک مادر تمام عیار، و خستگی ناپذیری را دارد. چارلی اعتقاد دارد که ایده های مسخره اش بدون حضور او متعالی نمی شوند. 

با بیان این جمله در همان ابتدای فیلم نویسنده بدون استفاده از ضمیر سوم شخص، و در بطن روایت شخصیت نیکل، چارلی را از زبان خودش روایت می کند. فردی که از ضعف شخصیتی رنج می برد و همانطور که در ادامه از زبان نیکل می شنویم، هرچند منظم، پاکیزه، خوش مشرب، پرتلاش، و متکی به خود بودن از ویژگی های مصبت اوست، به دلیل مشکلاتی که در دوران کودکی داشته است، به نوعی حریص و زودرنج، بی پروایی در رفتار او موج میزند. 

بنابراین آنچه در بخش اول فیلم، به بیننده القا می شود، نه فقط بیان خصوصیات رفتاری آن دو، بلکه بیان اختلافات شخصیتی ایشان است. اختلافاتی که هرچند می توانند از تشکیل یک زندگی جلوگیری کنند، ولی برای مدت ده سال ازدواج موفقی به شمار رفته اند تا آنجا که به گفته نیکل قابلیت تحمل و مدیریت رفتارهای بد او توسط همسرش، و همچنین پدر نمونه بودن، همواره دلایل محکمی بوده اند که سبب می شدند او باور کند که اگر در دو ثانیه اول عاشق همسرش شده است، اشتباه نکرده است. 

پایان بخش معرفی دو طرف، سکانسی است که در آن نیکل از مدیریت رفتار بد خود توسط چارلی حرف می زند و در عین حال دوربین از شلوغی نیویورک و فریادهای او فاصله می گیرد، ولی به جای نمایش چهره چارلی، تنها سایه ای از او به نمایش گذاشته می شود. به نظر میرسد کارگردان قصد دارد تا با این برش کوتاه، ما را آماده ورود به بخش دوم داستان کند. آنجا که نیکل به قصد همکاری در پروژه ای جدید، به لس آنجلس نقل مکان می کند و برای وکیل خود درد دل می کند تا نشان دهد، از آن مرد همه چیز تمام، حالا جز سایه مردی خائن باقی نمانده است. این آغاز بخش دوم است، جاییکه نویسنده تلاش می کند تا با به تصویر کشیدن دخالت های خواسته (نورا) و ناخواسته (اعضای تیم تئاتر، منشی دفتر وکالت،و وکلایی که به چارلی وعده جنگ می دهند) دیگران در زندگی روزمره زوج داستان، که پیش از آن در تصمیمی دو نفره، قصد جدایی توافقی و کوتاه مدت را داشتند، از دل یک آرامش به اعتقاد نیکل ساختگی و به اعتقاد چارلی حقیقی، یک نزاع جدی بیرون آورد. 

چارلی که تا قبل از این حس میکرد در یک دعوای زناشویی کوتاه مدت درگیر شده است، ناگهان درمیابد که درگیر یک جنگ تمام عیار بر سر حضانت فرزندش شده و هرچند ورود این رینگ بر اثر پیوستگی اتفاقاتی ناخواسته بوده است، در میان هجمه اطلاعات غلط اطرافیان، حس می کند به او خیانت شده است. و همین دلیلی می شود برای تغییر شخصیت او. مردی که طی ده سال گذشته به همسرش به عنوان یک زن کامل ( نمادی از مریم مقدس) نگریسته است، اکنون حس می کند که پشت و پناهی ندارد و کاخ آرزوهایش ویران شده است. و به این ترتیب او با پا گذاشتن در مسیر ورود اجباری به این دعوا، به بخش سوم ماجرا ورود می کند. او سراسیمه از خیابانی به خیابان دیگر به دنبال یک وکیل می گردد. کسی که به او بگوید همه این برداشت ها غلط است و آنچه او سپری می کند به واقع یک دعوای معمولی است نه صحنه جنگی که بقیه برای سود بردن از شکست یک نفر برایش به تصویر می کشند. یکی برای پول، از این دعوای ساده جنجال می سازد،و یکی برای همخوابی با چارلی. لبخند چارلی پس از انتخاب وکیل اول، نشان می دهد که او هنوز عاشق همسر خویش است و از اینکه به کسی که نیاز داشته رسیده احساس رضایت می کند. هرچند هضم موضوع توسط چارلی و پرهیز از آنچه دیگران می خواستند (بخش دوم) و توافق وکلای طرفین با نورا باید نقطه پایان بخش فیلم باشد. ولی نویسنده در اقدامی متفاوت، تلاش میکند تا با ورود سریع به محیط دادگاه و نمایش صحنه تغییر وکلای چارلی، بدون توضیح اضافی به شکست نصیحت های پدرانه در برابر هجمه های جامعه طعنه زده و آغازگر بخش چهارم فیلم باشد.

جاییکه افشای زندگی خصوصی چارلی و نیکل و همچنین سو استفاده وکلا از اطلاعات شخصی آنها برای پیروزی در جنگ طلاق، زمینه ساز مهمترین اتفاق داستان و توافق طرفین در خانه چارلی برای حل دوستانه موضوع می شود. اگر روی مهم بودن این سکانس شک دارید، کافیست کمی به بیلبوردهای تبلیغاتی فیلم دقت کند. در این دو بیبرد، نیویورک را در قالب تصویری از سر چارلی و لس انجلس را در قالبی از سر نیکل می بینیم، و جالب اینجاست که این دو قالب هر دو از تصویر این دو در شروع این سکانس برداشته شده اند. سکانس با رد و بدل شدن گفتگوهای این دو در مورد مواردی که با هم اختلاف نظر دارند آغاز و کم کم به تنشی بزرگ تبدیل و با همان نقطه ضعف همیشگی چارلی یعنی گریه کردن خاتمه می یابد. پناه بردن چارلی به نیکل بار دیگر به بیننده القا می کند که در این زندگی زناشویی، زن تکیه گاه به مراتب محکم تری برای مرد بوده است. و به این ترتیب به واقعیتی که در ابتدای فیلم بیان شده بود برگشته و بین ابتدا و انتهای فیلم پیوند نامحسوسی منعقد می شود. پیوندی که در انتها و در صحنه خواندن متنی که نیکل درباره چارلی نوشته بود کامل می شود.

داستان ازدواج، از آن جهت داستانی تامل برانگیز به شمار می رود که سعی دارد در ورای تصوری که از علت طلاق دو نفر و تنفر ایجاد شده بین آنها وجود دارد، زندگی هایی را به تصویر بکشد که همچون قطره اشکی که بدون بغض و در حال صحبت از چارلی در برابر نورا از چشمان نیکل می چکد، زلال بوده و همچون خوشحالی آن دو از موفقیت های یکدیگر، محبت آمیز باقی می مانند. شاید بندکفشی که در انتهای فیلم نیکل برای چارلی می بندد، نه یک دل نگرانی لحظه ای، که نمادی است برای بیان موافقت نیکل با آخرین  تصمیم چارلی، نمادی برای ادامه دار بودن عشق به دور از زندگی مشترک.