وطنفروشی و مدلینگ
آخرین تولد منتهای خواسته برادران محمودی از سینما و پُز روشنفکری دادن با آن است. فیلمی که به وضوح میگوید ای کاش هیچوقت آمریکا افغانستان را ترک نمیکرد، فیلمی که اخبار موثقش را از بی بی سی و اینترنشنال میگیرد و حتی خبرنگارش مبارزه پنهانی در شبکههای اجتماعی دارد. اگرچه افغانستان بعد از خروج آمریکا دچار بحران سیاسی شدیدی شد و طالبان شدیدترین رنجها و استرسها را بر این مردم اعمال کرد اما این مردم همانهایی هستند که با پای پیاده تانک جنگی را در بیابان حرکت میدادند. فیلمسازی که حتی جرات نکرده از آپارتمانش بیرون بیاید و فیلمی به غایت آپارتمانی ساخته چگونه میتواند شدتی از استرس مردم افغانستان را نشان دهد که مثلا مریم، کوخانی، مدلیست است و چون مردی متعصب دارد پس باید عکسهایش را سوزاند. «میثاق» ریچی را بیاد آورید، فیلم آیینه دست چندمی از این فیلم است. آنجا آمریکا میگوید: دیدید از وقتی که افغانستان را ترک کردیم چه بر سرشان آمد. اینجا محمودی میگوید آمریکا با رفتنش به مردم ظلم کرد. جدای از مانیفست سیاسی فیلمساز که در حد یک شعار، مانند فیلم قبلی او «مردن در آب مطهر»، مانده است، باید ایننکته مهم را یادآور شوم که فیلم به عنوان سینما هم حرفی برای گفتن ندارد. شخصیت ثریا که اگر اشکهای شاکردوست نبود در حد یک تیپ توییتری باقی میماند و داستانی که پر از چالهچولههای دراماتیک است. اولین آن رفتار به میل مولف از سوی طالبانی است که حتی با آنچه خود در تلفن همراه بازیگرانش نشان میدهد متفاوت است.
*زن
فیلم ترجمهای دست چندم از افغانستانی است که روزهای جنگیدن با طالبان را پشتسر میگذارد. اولین سوال از فیلمساز این است که این طالبان که به گفته خود شما در فیلم از سوی پاکستان حمایت میشود را چه کسی تامین نظامی میکند؟ فیلمساز با یک ایدئولوژی پشت دوربین رفته که شدیدا برخواسته از جامعه ایران است. ایرانی که کاراکترهای آپارتمان هم اروپا را به آنجا ترجیح میدهند؛ ایرانی که مریم نمیتواند در آن حرفه مدلینگ خود را ادامه دهد. فیلمساز چهره کریهی هم از افغانستان و هم از ایران در فیلمش نشان داده که شرایط اجتماعی هیچکدام و از همه مهمتر هنجارها را مدنظر قرار نداده است. نیمچه تحرک بدنی خانمها در فیلم و میهمانی که به کشف کشته شدن همسر شیدا خلیق در فیلم منتهی میشود یک سکانس خطرناک است. سکانسی که به وضوح میگوید یک خبرنگار برقعپوش توییتر باز آن را هدایت میکند. از سوی دیگر باید به حال دوربین روی دست بسیار بد فیلم تاسف خورد. چرا که دوربینش میخواسته نشان دهد مثلا وقتی طالبانیها وارد خانهای میشوند چه حالتی به ساکنان آن دست میدهد و برعکس بیننده بیشتر دلش به حال بچهای میسوزد که کاراکترها برای نجات جان خود دهان او را گرفتهاند. از یک طرف دیگر منتهای آرزوی یک زن آزاده افغان روشنفکر باید مدلینگ باشد!!. فیلمساز با فیلمش میگوید بله، این انتخابش است و باید به آن احترام گذاشت و حتی همسرش هم باید به آن احترام بگذارد. تا به اینجا مسئلهای با تفکر فیلمساز ندارم اما وقتی این مسئله به یک گرایش برای مبارزه مدنی در افغانستان تبدیل میشود، میشود مسئله من. فیلمی خوب است که اگر در آن پُز روشنفکری هم میدهیم زن را نه به خاطر زیبایی ذاتیاش بلکه به خاطر نبوغ برابر و حتی در برخی موارد بیشتر از مردان ستایش کند.
*خبرنگار
فیلم «آخرین تولد» عمیقا سیاهنما است. سیاهی آن اگرچه به شدت «ابد و یک روز» روستایی نیست اما به وضوح در حال گفتن این حرف که: کشور افتاد دست طالبان، دیگر کارمان تمام است. وقتی که تلوزیون طالبان را نشان میدهد که نهاد ریاست جمهوری را گرفته و کاراکترها یک به یک همدیگر را صدا میکنند این فیلم همه حرف خود را زده است. اصولا فیلمی که مروج آن نباشد که باید ماند و جنگید و پس گرفت فیلم وطنفروشی است. البته در یک پلانی هنگامی که کاراکترهای زن بر سر کجا رفتن بحث میکنند خلیق میگوید که اصلا چرا باید رفت اما این گفته او از سر رفع تکلیف و رو کم کنی است. از سوی دیگر ما هنگامی به درستی وارد فیلم میشویم که دیگر فیلم تمام شده و تیتراژ آن بالا آمده. وقتی که ثریا در حال استوری گذاشتن است و او به دست طالبان کشته میشود ما تازه میفهمیم مرگ یک خبرنگار یعنی چه. خبرنگاری که حتی جرات نمیکند هویت خود را به نزدیکترین دوستش که مثلا تنها عاقد زن در جهان اسلام است بگوید. فیلم از همان پایان ولهای معروفی دارد که میشود با آن جایزه گرفت.
علی رفیعی وردنجانی