کودکانه ی بزرگسال
کاپیتان را باید از جمله آثار دغدغه مندی دانست که خواسته اما نتوانسته. روایتی از زندگی کودکان سرطانی که بین کودکی کردن و تلاش برای بقا دست و پا میزنند. کودکانی که زندگی از همان ابتدا رویِ خشنش را نشانشان داده و بجای پارک و بازی و مشق، بهشان رادیولوژی، کچلی ، بستری و حتی مرگ هدیه داده. پیام شعار گونه فیلم را در میانه فیلم بوضوح میشنویم : بیماری قسمتی از زندگی است نه همه زندگی! فیلم تلاش میکند خوانشی دردآلود را کمی لطیف تر روایت کند و بدون ایجاد هراس. فیلمساز وارد دنیای کودکان میشود و میکوشد تفاوت نگاه بزرگسالان و کودکان به این چالش سرطانی را مقایسه و حتی نقد کند.
کاپیتان در روایت دچار سانتی مالیسم میشود و زیادی به فانتزی نزدیک میشود. کاملا مشخص است که فیلم از نگاه یک بزرگسال که کوشیده به دنیای کودکان وارد شود ساخته شده همین مورد همذات پنداری را از بیننده میگیرد و گاهی حتی فیلم را برایش حوصله سربر و سطحی میکند. هرچقدر که بازی های کودکان باور پذیر است، بازی کارکترهای بزرگسال نچسب و سرد است. پژمان بازغی در بی ربط ترین نقش ممکن و تکرار در تکرار پانته آ پناهی ها.
موضوعیت فیلم به خودی خود به اندازه ای اشک آور هست که فیلمساز و آهنگساز نخواهند برای احساسی تر کردن سکانسها دست به تحریک بیشتر بزنند. اما موسیقی خیلی وقتها از تصویر جا میماند و دینش را به فیلم ادا نمیکند اگرچه در خدمت فیلم است و اصولا در ژانرش فالش نیست. قاب بندی ها نشان از اثری متوسط و سرراست دارند و چیز نویی برای ما ندارند. ورطه کلیشه این فیلم را هم مغاک خود میکشد و علیرغم ادعا برای نمایش رنگین کمان نصفه و نیمه اقوام شاهد کارکتر آبادانی طبق معمول سیه چرده و حراف و بلوف زن هستیم. از سوی دیگر دیالوگ "هر دختری فارسی حرف میزنه آبجی منه" از زبان کارکتری که تُرکی صحبت میکند هم جای دقت دارد.
من حیث الجموع فیلم برای درک بخشی از واقعیتهای زندگی کودکان سرطانی و خانواده هایشان تلاش کرده و با تزریق چاشنی طنز و نگاه بچه گانه میگوید که زندگی بازهم میتواند ادامه داشته باشد هر چند کوتاه و هرچند شکننده. دیدن فیلم برای حتی کودکان هم خالی از لطف نیست. این نقد در روزهای پراکران جشنواره فیلم فجر چهل و یکم نگاشته شده، نقایص آن را ببخشایید.