دوستی با آدمهای از جنس آهن
اشکال بزرگ، BIGBUG، ساخته ژان پیر ژونه پیشگویی کم بضاعت سینما در برابر یک بحران است. بحرانی به اسم تکنولوژی که هر اختلالی در آن میتواند انسان را به نابودی کشاند. نکته قابل تامل در فیلم برای من گریز احساسی کارگردان به ویژگیهای قصهگویی خود بود. فیلمهای ژونه را بچههای یتیمی تشکیل میدهند که پر از خلاقیت، استعداد و هوش هستند، این پدیده به هویت فیلمساز تبدیل شده. در فیلم «تی، اس، اسپیوت، جوان و شگرف» کودکی را میبینیم که در عین نادیده گرفته شدن از سوی خانواده هنگام معرفی خود به دیگران به یتیم بودنش اشاره دارد در حالی که پدر و مادرش زنده هستند و...؛ اما در فیلم «اشکال بزرگ» رابطه آدمها از سطحی شروع میشود که آن را نیاز، خواهشهای پیاپی افراد آن خانه برای روشن کردن سیستم سرمایشی و غریزه تشکیل داده است.
رباتها
قصه فیلم جذابیت خاصی برای پرورش خیال در حوزه تکنولوژی ایجاد میکند. فیلم پر از آرزوهای رباتیکی است که روزی تبدیل به روزمره در جوامع میشود. افرادی که در یک خانه زندانی شدهاند آن هم به واسطه اشکال امنیتی توسط سیستم هوش مصنوعی خانه، نستور، دارای فرازها و فرودهای شخصیتی قابل توجهی هستند. در ابتدا باید به این نکته اشاره کنم که انسانیت در آینده قصه پیشرفتی از نظر زمانی پیدا نکرده و تنها به واسطه موقعیت است که کاراکترها واکنشهای مختلفی از خود بروز میدهند؛ پس تا به اینجا با داستانی طرف هستیم که آدمهایش امروزی ولی در آینده زیست میکنند حتی وقتی درباره رابطه فرانسوا، ایزابل نانتی، با رباط شخصیاش بیشتر آگاه میشویم. به گفته مونیکا بلوچی اشارهای داشته باشم که: پیشرفت تکنولوژی تنها باعث آسایش انسان از فعالیتهای روزمره به واسطه تنوع خدمات خواهد شد و احساسات انسانی هرگز رو به جلو حرکت نخواهد کرد؛ با توجه به این نظر قصه رباتهایی که باید اسباب آسایش انسان را فراهم کنند، اما چه اتفاقی میافتد که مثلا آنها از تعریف کردن لطیفه انسانها تقلید میکنند و عواطف انسانی به خود میگیرند، با شکست مواجه شده است. در پیرنگ فیلمنامه «اشکال بزرگ» ما با دو ارتباط کلی روبهرو میشویم. ابتدا: کشف و شهود میان روابط آدمها در بحران، رهایی از آن و آسایش. دوم: رابطه میان انسانها و رباتها. برای جریان دوم رابطه میان فرانسوا و ربات شخصیاش بهترین مثالی است که میتوان زد و عدم پرداخت بیشتر آن توسط نویسنده بزرگترین ایرادی است که به فیلمنامه آن وارد است. اما در رابطه با جریان ابتدایی: بهتر است اینگونه بیان کنم که آنچه باعث کنار رفتن حجاب از چهره واقعی کاراکترها میشود تمایل به انساننمایی رباتها است. شاید در سطح، قصههای ژونه پر از امید و تزریق حال خوب به بیننده باشند که اساس کار سینما همین است اما در زیرلایههای قصهاش انسانیت را نقد میکند. به شخصه در پایان با خود فکر کردم که انسانیت چه چیزی دارد که رباتها می خواهند شبیه ما شوند؟ در پایان میبینیم که مکس، استفان دی گرودت، به همراه جنیفر، کلر چاست میرود. دو کاراکتری که بیش از دیگر آدمها غریزهشان بال و پر داده شده؛ و آنچه میماند وفاداری و بازیابی وفاداری گذشته از سوی آلیس، السا زیلبرشتاین و ویکتور، یوسف حاجدی است. پس بنابراین درست است که فیلمساز وفاداری را کورسوی امید قصه خود قرار داده است اما جریان ابتدایی قصه، که کمکم تبدیل به آنتاگونیست شده، وابسته کنشهایی است که مکس و جنیفر در برابر رباتها و رفتارشان از خود بروز میدهند.
خیال
عنصر خیال در سینما اصلی است که هرگز به واسطه رسانهای دیگر تبدیل به واقعیت نمیشود. این عنصر در سینمای ژونه هنگامی که «سرنوشت شگفتانگیز امیلی پولن» را میسازد، یک فانتزی-رمانتیک دخترانه است، در فیلم «یک نامزدی بسیار طولانی» وفاداریِ رمانتیک و در «اشکال بزرگ» غریزه و تکنولوژی است. البته دیگر آثار او مانند: «شهر بچههای گمشده» دارای مفاهیم ارزشمند خاص خود هستند که یادداشتی دیگر را در این رابطه طلب میکند. اشکال بزرگِ فیلم مذکور در رابطه با طرح چرایی مسئله و یا نمایش چگونگی آن نیست؛ بلکه عدم شناخت منطقی و زمانی از موضوع باعث شده است تا فیلمساز از قوه تخیلش در راه اشتباهی استفاده کند. نه منطقی که برای آینده میسازد قابل پذیرش است و نه زمان درست و واضحی از آینده را به تماشاگر/مخاطب خود نشان میدهد. تخیل ژونه بیننده را سرگرم میکند اما به او در رابطه با امکان پیش آمد یک بحران تکنولوژیک هشدار نمیدهد و فقط فرضیه ساخته است.
نویسنده: علی رفیعی وردنجانی