ترکیبی از لاتاری وزخم کاری
مردبازنده ساخته محمد حسین مهدویان اثری است که نشان میدهد یک فیلمساز چگونه در مسیر جامعه شناسی و نه سینما حرکت می کند. جواد عزتی چهرهی متفاوتی دارد اما نه در این فیلم و نه در سریال «زخم کاری» متفاوت نبوده. هنگامی که ما به عنوان بینندهای که کارهای زیادی از عزتی دیده است فیلم را می بینیم، احساس می کنیم که با یک شخصیت متفاوت از او روبه رو ایم اما این احساس به هیچ وجه ویژگی متمایز کنندهای نسبت به دیگر نقشهای او نیست. داستان فیلم چراییهای زیادی به وجود میآورد که این چالش نسبتا دراماتیک هم نقطه مثبت شمرده می شود و هم نقطه منفی.
*کارآگاه
داستان فیلم به نمایش کشاندن چگونگیهای زیادی را می طلبد. «مرد بازنده» نمونه متمایز کننده مهدویان در قامت یک سینماگر ایرانی از دیگر آثار او است. اگر همچنان دکوپاژهای بیرون زده از فرم، من را به عنوان یک منقد سینما آزار می دهد، ممکن است این بازیهای با دوربین و میزان سن دادنهای پر از بارون و برف پاک کن و... برای بیننده جالب باشد، اما اطمینان می دهم که هرگز چنین بازیهای بچه گانهای فرم کارآگاهی در سینما خلق نمی کند. جذابیت سینمای مهدویان در ساخت دوباره واقعیت کور می شود همچنان که سوال اصلی من این است که مثلا در فیلم «ایستاده در غبار» اگر قرار باشد واقعیت را دوباره برای دوربین خلق کنیم دقیقا داریم چه کاری در سینما انجام می دهیم؟ کشف دوباره آتش؟ مهدویان با این فیلمنامه به سراغ سوژه جذابی رفته است این که عزتی از روی ساعت مچی قاتل، او را شناسایی می کند برایمان جذاب است آن هم در حالی که خود بیننده هم حدس می زند آناهیتا درگاهی قاتل باشد؛ معلوم است مولف پیچش داستانهای کریستی گونه را می شناسد اما مسئله ای که با به کارگیری این ژانر در سینمای ایران پیدا می کند تطبیق فرهنگی نادرستی است که خوانش کلاسیک گونه آن را بر هم می زند. مهم ترین جنبه اش این است که مثلا کارآگاه داستان ما اگر چه در دستگیری فرد اصلی باعث بانی این جنایات و کلاهبرداریها به واسطه، رابطهها، صلاح دیدها باخت اما به خانواده اش نباخت و فهمید که با گرفتن یک لنز دوربین می تواند دل پسرش را به دست آورد. این موضوع را مهدویان به عنوان یک سینماگر ایرانی که «مرد بازنده» را برای مردم ساخته است نه خودش یا منتقدان و... به درستی درک کرده. مهدویان اگرچه میراث عجیبی از فیلم سازی در کارنامه اش دارد که به طور ناخواسته در این فیلم ترکیبی از «لاتاری» و «زخم کاری» دیده می شود اما سعی نکرده خودش را تکرار کند. سعی کرده نوآورانه داستان بگوید اما همچنان لحنش محافظه کارانه است. مثلا او در جایی گفته بود که نمی فهمد چرا زن در خانهاش باید روسری به سر کند؟ این چرا را باید با فیلمش بگوید نه در حرف و لفافه. کارآگاه داستان مبارزه می کند، سعی دارد مثل شرلوک هولمز هوشمند و ریزبین باشد که اصلا نیست، اما همچنان کشف می کند، عدالت طلب است اما این عدالت طلبی از او قهرمان نساخته.
*انفعال
به سکانسی که پسر او را دستگیر کردهاند و کتک زدند خوب دقت کنید. او در انفعال کامل به سر می برد. مثلا منتظر مانده تا رفتار همکارانش را با خود و پسرش ببیند اما این انتظار جز وقت تلف کردن و منفعل بودن نمایش دیگری به همراه ندارد. از سوی دیگر مرد در فیلم «مرد بازنده» ساخته نمی شود اتفاقا ضد قهرمانهای داستان به مراتب از قهرمان مردترند. با انفعال نمی توانیم یک شخصیت قهرمان آن هم مردی که قرار است هرچه تلاش می کند در آخر بازنده باشد، خلق کنیم. نکته قابل توجه در داستان آن است که کاراکترهای داستان مدام این فکت را می دهند که پرونده را دیگر دنبال نکن و ما با لجبازی شخصیت قهرمان قصه روبه رو می شویم. این لجبازی حاصل رفتاری کودکانه و سطحی است که نه هوشمندی به همراه دارد نه پیروزی اگر واقعا که بعید می دانم، منظور مولف در فیلم این بوده که با لجبازی و پیگیریهای فردی نمی توانیم یک جمع مفسد را دستگیر کنیم من از این فیلم تمام قد حمایت خواهم کرد اما از آنجایی که فیلم ساز با فیلمش حرف نمی زند بلکه فیلم می سازد و بعد حرفهایی راجع به خواستهها و منظوراتش بیان می کند فیلمنامه را از بنیاد یک اتفاق ناخواسته می بینم که وقایع ناخواسته آن برای بینندهای که امروزه سطح دسترسی بالایی به آثار سینمایی جهان دارد قابل باور نیست. اگر سکانسهای آناهیتا درگاهی و یا رعنا آزادی ور حذف شوند عملا چیزی از قصه را از دست ندادهایم. این بازی تو ماشین که عزتی، رعنا آزادیور را مجبور می کند که مثلا نشان دهد چگونه اگر قرار باشد کسی را در ماشین با کیف می زند در قامت فیلمهایی در این ژانر خنده دار است. «مرد بازنده» فیلم مهمی است به شرطی که محمد حسین مهدویان را یک فیلم اولی بدانیم.
نویسنده: علی رفیعی وردنجانی