جستجو در سایت

1401/08/25 00:00

ابرقهرمان خانواده

ابرقهرمان خانواده

  

بی‌همگان از تولیدات رسانه‌ ملی است که بهرنگ توفیقی و اصغر هاشمی کارگردانی آن را بر عهده داشته‌اند. سعید جلالی و علیرضا کاظمی‌پور کجای قصه ایستاده‌اند؟ نویسنده‌هایی که تنها نام خود را پای یک اثر می‌بینند و حذفیات انبوه آن را هنگام پخش احساس نمی‌کنند. چرا بهرنگ توفیقی اسم خود را از پای این اثر در تیتراژ قسمت‌های اخیر حذف می‌کند؟ چرا رسانه ملی اثری تولید می‌کند که بعد مجبور شود آن را سانسور کند؟ ما داستانی را که عاشقانه‌های دو همسر، دعواهای خیابانی دو جنس مخالف، امیرعلی (محمد صادقی) و الناز (میترا رفیع)، را قیچی می‌کند چگونه دوست داشته باشیم؟ من هرگز سریال نمی‌بینم چه ایرانی باشد چه خارجی؛ چرا که حس می‌کنم رسالت هنری در چنین پروژه‌هایی زیر سوال می‌رود؛ از سویی دیگر تماشای سریال به طور کلی وقت تلف کردن است، اما گاهی به بهانه کوچک در کنار خانواده بودن مجبور می‌شوی سریال ببینی. در میان سریال‌هایی که از تلوزیون شب‌ها دیده‌ام با جرات می‌گویم «بی‌همگان» سعی در شکل دادن یک درام-خانوادگی مدرن داشت. متنی که سعی دارد قصه‌ای نامتعارف را به گونه‌ای تعریف کند که به باور جامعه، ناهنجاری تزریق نشود و این همه خواستگاه یک اثر هنری است.

*درام

آنچه درام را شکل می‌دهد شخصیت است. شخصیتی که «بی‌همگان» از امیرعلی ساخته مردی خانواده دوست و در عین حال بد شانس است که به خوبی بر موج سینوسی زمان سوار می‌شود و بر چیزی که باور دارد می‌ایستد. الناز قصه نیز دخترانگی‌های مرسومِ مدرنی دارد. آنچه امیرعلی را به الناز نزدیک می‌کند دقیقا همان حسی است که امیرعلی را در طول زمان پایبند مریم و عاشق خانواده‌اش کرده است. از نظر روانشناسی انسان تنها موجود زنده‌ای است که ابتدا خلق می‌شود و به تدریج هویت پیدا می‌کند. هویتی که «بی‌همگان» از قهرمان قصه‌اش ساخته مردی است در پوشش یک ابرقهرمان خانوادگی. مردانگی یک صفت است، صفتی که به قهرمان این قصه چسبیده اما پرسشی که از نظر داستان نویسی می‌توان از عقبه شخصیت داشت این است که چه چیز باعث شده تا چنین شخصیتی شکل بگیرد؟ خانواده‌اش و به خصوص مادرش. در قسمت آخر می‌بینیم که مادر تلفن را از مریم می‌گیرد و امیرعلی را با مهربانی به وظایفش در قبال همسرش تفهیم می‌کند. اما چیزی که شاید لوث وجودی سریال‌های سیما شده است، نه فرزندآوری بلکه شکل بروز حاملگی است. من سردرد دارم و حالت تهوع گرفتم و... دم دستی‌ترین توجیه داستانی است. «بی‌همگان» یک درام پرجاذبه برای خانه‌های ایرانی است که بریدن لحظاتی از آن فقط حال آدم را بد می‌کند. در مباحثه داستانی به این نتیجه می‌رسیم که آنچه بنیاد سریال است تسلیم در برابر تقدیر و تن دادن به اتفاقات است. ابدا قصد مقایسه خوب یا بد را ندارم اما همچنان باید به ایثار امیرعلی برای الناز و عشق به مریم شک کرد. همانطور که گفتم چنین پرداختی از نظر جامعه شناسی تاثیر بسیار مثبتی بر بیننده می‌گذارد اما از نظر داستانی و واقع‌گرایی در داستان غیر قابل پذیرش است. میترا رفیع نیز با درخشش در این سریال توانست الناز جذابی باشد اما آنچه جذابیتش را دو چندان کرد، چگونگی شکل انتقام بود. دخترانگی و حسادت‌هایی که به مراتب بیشتر گاهی در مردان دیده می‌شود باعث تحقیر خود خواهد شد و البته رابطه پدر فرزندی میان الناز و مهرداد از نقاط قوت قصه‌گویی در جغرافیای یک کشش است.

*نسل‌های بعد

بستر رسانه ملی باید آفریننده چنین پروژه‌هایی باشد. ساخت چنین پروژه‌هایی اندیشه قالب جامعه را به معنای فرم رو به جلو حرکت می‌دهد و باعث می‌شود به گونه‌های دیگر زیستن فکر کنیم. البته همچنان با این که سریال بی سروته تمام می‌شود و شاید، احتمال زیاد، به خاطر قیچی‌ برخی سکانس‌ها باشد، مشکل دارم، به این که مثلا عاقبت نوچه اصلان چه می‌شود، رابطه امیرعلی و پسر مریم چگونه و چرا خوب می‌شود، صرف رازنگهداری و چند پس کوچه دویدن توجیه سطحی است، هنگامی که عوامل یک پروژه برای تماشای نتیجه تلاش‌هایشان می‌نشیند این چنین یکه می‌خورند. منتقد هم باید خودش را از عوامل یک اثر بداند. من منتقد سریال و رسانه ملی نیستم فقط چنین اظهار می‌کنم که یک اثر هنری هنگامی برای سازنده‌اش لذت بخش است که خروجی آن تماما آنچه باشد که مولف خواسته. میمیک، استایل و حتی نوع پوشش الناز و امیرعلی قصه خبر از دگرگونی جامعه می‌دهد. جامعه‌ای که قرار است یک قدم بیشتر و بهتر از ما فکر کند و چنین آثاری اگر هم هیچ کاربردی نداشته باشند، که این فرضیه از اساس باطل است، خبر از آینده‌ای می‌دهند که نسل‌های بعد ما رقم خواهند زد.

نویسنده: علی رفیعی وردنجانی