2018

نگاهی به فیلم puzzel (پازل) 2018 ساخته Marc Turtletaub با بازی کلی مکدونالد و دیوید دنمان و ...
فیلم زندگی زنی را روایت میکند که دارای همسر و دو فرزند پسر است و با دریافت کادوی تولد از سوی عمه خود که یک جعبه حاوی پازل (قطعاتی کوچک که کنار هم چیده میشود و تشکیل نمایی خاص ،مثل منظره یا دیگر شکلهای متفاوت را میدهد) شروع به چسباندن پازلها میکند و بزودی در میابد که توانایی خارق العاده ای در چسباندن آنها دارد .و ادامه ماجرا .....
اما آنچه نگارنده را بر آن داشت تا مطلبی در باره این فیلم بنویسد ، که در حالت کلی در عرف جامعه ما کمی یا شاید بسیار دور از احتیاط است ، ادامه و روند کلی فیلم نشان میدهد که زن در ادامه ماجرا به همسر وفادار نمیماند و مرتکب ،،خیانت،، میشود ، و این از نقطه نظر بسیاری پایان ماجراست ،بخصوص در روابط (ظاهرا)حاکم بر روابط زناشویی جامعه ما .که تقریبا کاری نابخشودنیست که البته نه در جامعه ما ،بلکه در بیشتر جوامع . زیرا که کامیتمنت یا تعهد از هر لحاظ ضامن حفظ و بقای یک ازدواج است ،این را نیز باید در نظر داشت در این جوامع ،ما و مثل ما ،و نگرش خاص به زن ،این تنها زن است که مرتکب خیانت میشود و مردان تقریبا از این گناه مبرا هستند ،چرا که برایشان چنین مقدر شده .اما برویم سراغ اصل فیلم .
داستان با تمیزکاری و مرتب کردن خانه از سوی زن شروع و با جشن تولد بسیار جمع و جور وی ادامه میابد ،پس از جشن زن به تنهایی باگشودن کادوها ،با یک تلفن همراه جدید ، (که اولین پیام رهایی از چهار چوب های ذهنی اوست و او آنرا با این گوشی جدید ارسال میدارد)که در ادامه نشان خواهم داد ،و یک جعبه پازل است که اصل هدیه ها بشمار میروند ،روبرو میشود ،و فردای آن شب به همسر و بچه ها میگوید که حتی گوشی را نمیخواهد و همان گوشی قدیمی برایش کافیست ،اما پسرها میگویند این گوشی باز کننده درب بروی دنیای جدید است ،که البته همانگونه که نوشتم کمی جلوتر با اولین پیام ،همه چیز تغییر میکند و کارگردان با نمایش این گوشی جدید و پیام فرستادن با آن بسیار هنرمندانه با تلفیق تکنولوژی و شروع پیدا کردن (اگنس) و دنیای جدید بسیار هوشمندانه عمل کرده .
در تحلیل شخصیتی افراد که نویسنده و کارگردان عملکردی تحسین برانگیز دارند اگنس یا همان زن در ژرفای جودش که ناشی از گذشته ای نه چندان جذاب بوده ،انسانیست تهی از حرمت نفس (سلف استیم) که تنها میخواهد همه از او راضی باشند ،زیرا که در کنار مسائلی که در زندگی بر او رفته باید از نظر مذهبی نیز موجودی وابسته و مطیع همسر باشد ،هر چند در اواسط زندگیش نه از عشق و رابطه جنسی خبری باشد نه از استقلال ،اینجاست که با پیدا کردن خود با چسباندن پازلها کمی به خود آمده ،به این باور میرسد که من هم انسانم ،نه ،فقط یک موجود وابسطه به همسر و فرزند که تنها یک وظیفه دارد و آن آشپزی و تمیزکاری و نه حتی دریافت یک بوسه عاشقانه .همسر که به نحوی خاص نشان داده شده ،فراتر از تقریبا اکثر فیلمها در این زمینه ، علارقم تیپ مرد سالارش ،با کرنش های خاص نشان میدهد که میفهمد چه بر سر زن رفته در طول سالهای زندگی ،و یکی از دو فرزند که بدلیل کج خلقی پدر نه تنها با او همانند سازی نکرده ،بلکه در مکتب مادر حقارت را آموخته ،اما به یکباره طغیانگر میشود ،و میخواهد آنی باشد که میخواهد ،دیگر فرزند اما در این میان علارقم نشان ندادن علائم افسردگی مادر و برادر دیگر ،که به دوقطبی ها میماند و البته سرخوشی در او قالبتر است
پس از اتفاقات دیدنی و آرام در فیلم زن در حالت خاصی از بخود رسیدن و یافتن خود گام در راهی میگذارد که میتواند شایسته ترین انتخاب بر این گذشته و مرد دوم که به او علاقمند شده ،باشد
در مجموع فیلم با توانایی خاصی بخصوص از نظر بها دادن به انسانها ساخته شده و کاری بسیار قابل قبول است . این برسی کوتاه ،که بیشتر روانشناختیست را ترجیحا به پایان میبرم ،چرا که با دیدن فیلم بیشک تفاوت آنرا با بسیاری دیگر در میابیم.البته بدلیل آنکه نه داستان فیلم برای تماشاگر رو شود و کوتاه کردن مقال انرا خلاصه میکنم ،وگرنه میتوان بسیار از این فیلم نوشت در پایان دیالوگی بسیار زیبا را از زبان مرد دوم ( رابرت ) و اگنس ، میاورم که یکی از زیباترین ها و البته برای تماشاگر هوشمند ،کلید ،گشاینده معمای شخصیتهاست در فیلم
اگنس: چرا با پازلها بازی میکنی
رابرت:چون این یه راه ،برای کنترل آشفتگیه
اگنس:مسخرست
رابرت:بیا ماتا تو داری اصل مطلب رو گم میکنی
اگنس: باشه ،اصل مطلب چیه رابرت
رابرت:زندگی نابسامانه و این اصلا منطقی نیست،
ببخش که اخبار رو برات افشا کردم ، زندگی فقط یک تصادفه و همه چیز تصادفی ، موفقیت من ، اینجابودن تو الآن ، چیزی وجود نداره که بتونیم کنترلش کنیم ، ولی وقتی تو یه پازل رو کامل میکنی، وقتی تمومش میکنی ، میدونی همه انتخابات درست بودن ، مهم نیست چندتا قطعه اشتباهی رو سعی کردی جاش بدی تو جای اشتباه ،ولی
در آخرش ،همش یه شکل عادی رو میسازه ،کدوم سرگرمی ای بهت میتونه بده این نوع کمال رو؟ ایمان؟ جاه طلبی؟ ثروت؟ عشق؟
نه حتی عشق نمیتونه این کار رو انجام بده، ماتا نه کاملا
سامان سامانی