کي ميدونه خدا چی میخواد؟!

بعد از ديدن فيلم «خداحافظي طولاني» فيلم آخر فرزاد موتمن، تصوير مردي خسته که در مسير ريل راهآهن دور و دورتر ميشود، در ذهن برجاي ميماند. کارگري که با يک نگاه به چهره شکستهاش ميتوان تصور کرد زندگياش دستخوش چه رنجهايي بوده است. مردي که تا چشم بر هم زده خودش را چهل-پنجاه ساله ديده و چيزي برايش بهجا نمانده مگر عشق آتشيني که هنوز در خيال آن غوطهور است. اين در واقع خود داستان نيست و تنها حس و حالياست که بعد از تماشاي آن برجا ميماند.
خداحافظي طولاني - که به نقل از خود موتمن يک عشق کارگري را به تصوير ميکشد - را ميتوان از چند منظر متفاوت مورد بررسي قرار داد.
پوستر فيلم قبل از هر چيز پيشفرضي را به مخاطب ميدهد که بهشدت يادآور فيلمهاي قديمي است. غير از اينکه هميشه نوستالژي خوشايند است، انتخاب اين نوع طراحي در اين روزهاي سينماي ايران ايده جالبي است که ممکن است بينندگان خاص اينجور فيلمها را هم به داخل سالنها بکشاند، به اميد آنکه دوباره طعم فيلمهاي آندوره را تجربه کنند. نشان دادن در هم تنيدگي چهره کاراکتر اصلي به وسيله چين و چروکهاي صورت در اين پوستر نکته ايست که طراح پوستر به خوبي از پس آن برآمده است و کاملا در خدمت داستان فيلم است.
اما در مورد انتخاب اين نوع خاص از داستانگويي که سعي دارد
پر رمز و راز باشد و با آرامي و آهستگي تماشاگر را با خود همراه کند تا جايي که بيننده يکه بخورد و با خود بگويد: عه چه جالب! اين شيوه وقتي موفق عمل ميکند که نويسنده چند قدم جلوتر از مخاطب باشد اما در «خداحافظي طولاني» دست داستان خيلي زود براي بيننده رو ميشود، به دليل اينکه خالق اثر بيشتر سعي در مخفي کردن اطلاعات دارد نه پيچيده کردن داستان.
فيلم از جايي شروع ميشود که مردي وارد کارخانه پر سر و صداي نخريسي ميشود و با نگاههاي نهچندان مهربان کارگرهاي کارخانه روبهرو ميشود. اين تصاوير به همراه نورپردازي پرکنتراست، اولين چيزي است که به بيننده ميفهماند که با يک فيلم کمدي با بازي سعيد آقاخاني کمدين معروف طرف نيست، اينبار او قرار است تصويري متفاوت در کارنامه بازيگري خود ثبت کند. آقاخاني در خداحافظي طولاني خوش درخشيد و ثابت کرد که ميتواند چشمهاي هميشه شادش را کنترل کند و اينبار آنها را سرشار از غم و اندوه سازد. شايد نتوان بازي آقاخاني را ناب و مثالزدني برشمرد، طوريکه سالها در تاريخ بازيگري سينماي ايران به ياد بماند اما همين که در کوير کمبازيگر سينماي اين روزهاي ايران باز هم ميتوان چنين بازيهايي را ديد، خود جاي اميدواري است.
نقش ساره بيات و ميترا حجار در اين فيلم آنطور که بايد و شايد پرداخت نشدهاند. همينطور از اين واقعيت نميتوان فرار کرد که جنس بازي ساره بيات تکرارياست و چيز تازهاي به آن اضافه نشده. بايد اميدوار بودکه ساره بيات در مسير حرفهايش شجاعت بيشتري بهخرج دهد و از اين کليشه و تکرار خارج شود.
کاراکتر طلعت (ميترا حجار) هم شخصيتي تکبعدي و پرداخت نشدهاي بود که از اواسط داستان وارد شد، طوري که گويا آمده بود تا فيلم را به سرانجام برساند.
در مورد کاراکتر برادرزن يحيي هم به همان اندازه ميشود صحبت کرد که در فيلم به آن پرداخته شده بود. شخصيتي ستيزهجو که از جايي در ناکجا آباد وارد داستان ميشود و در همان جاها در انتهاي فيلم رها ميشود.
در هر حال بايد خاطرنشان کرد که به تصوير کشيدن مردمي که زندگيشان چيزي جز سرک کشيدن در زندگي اين و آن نيست، کارياست که شهامت بالايي را ميطلبد و اين جايي است که پيش خود ميگوييم: اينها ديگر از کجاي اين کهکشان آمدهاند که ديگران را به راحتي قضاوت ميکنند؟ آيا سرک کشيدن در زندگي خصوصي ديگران کار و بارشان است؟ اما اگر کمي روراست باشيم، بهتر ميدانيم که اينها خود ما هستيم. شهامت بالايي ميطلبد به تصوير کشيدن و روانکاوي جامعهاي که مشغوليات ذهنياش فقط زندگي خصوصي ديگران است. شهامتي که «خداحافظي طولاني» از آن برخوردار است.
شايد خداحافظي طولاني بهترين فيلم فرزاد موتمن نباشد اما فيلمي است که ديدنش توصيه ميشود و در کارنامه او خواهد درخشيد . تصاوير زيبا و قابهايي که هر کدام ميتوانند عکس زيبايي باشند، «خداحافظي طولاني» را به فيلمي قابل دفاع و خوشساخت تبديل کرده است.