جستجو در سایت

1395/10/08 00:00

«قصه یتیم، قهرمان یتیم، فیلم یتیم»

«قصه یتیم، قهرمان یتیم، فیلم یتیم»

وقتی پای فیلمهای با محتوی ارزشی به میان می آید دلم نمی خواهد نقد منفی بنویسم چرا که بهرحال موضوعی انتخاب شده که فی نفسه مهم و ارزشمند تلقی می شود، اما هرچه با خودم کلنجار می روم نمی شود فیلمی اینچنینی دید و چیزی ننوشت.

یتیم خانه ایران فیلم بزرگی به لحاظ پروداکشن است و زحمت زیادی برای ساخت آن کشیده شده، در دوره ای که هجوم فیلمهای آپارتمانی به اصطلاح اجتماعی با موضوعات نه چندان مهم است دیدن چنین فیلمی در پرده سینما برای سینمای ایران غنیمت است. 

اما قصه، قصه و قصه مهم ترین سوراخ این نوع فیلمهاست. باید دانست که صرف پرداختن به یک محتوی با ارزش فیلم را ارزشمند نمی کند، بهرحال ما داریم از سینما حرف می زنیم و تا با زبان سینما فرمی شکل نگیرد نمی توان فیلمی را ارزشمند دانست.

فیلم پرتحرک و قوی آغاز می شود، یک قهرمان که خیانت همراهانش او را گرفتار می کند و با چنگ و دندان می جنگد تا اسیر نشود، اما همه چیز همان چند دقیقه اول، پس از فرار سالارخان و سقوطش با اسب به رودخانه تمام می شود.

حضور پیرزن به عنوان راوی و ورود به قصه خوب طراحی شده اما نحوه روایت با لحن تصنعی، بد و بدون کارکرد روایی است. 

درام در یتیم خانه ایرانی دیر و ناقص شکل می گیرد، یک سوم ابتدایی فیلم الکن است و شخصیتها درست معرفی نمی شوند . دیالوگ ها لکنت دارند و عام فهم نیستند. اطلاعات تاریخی با زبان تاریخی و لهجه های کج و کوله انگلیسی و ... در جاهای نامناسب توضیح داده می شوند که مخاطب هیچ چیز از آن نمی فهمد.

مهم ترین ضعف فیلم یتیم خانه در شخصیت پردازی است. خیل شخصیتهای فرعی بدون کارکرد در روند قصه وجود دارد بدون حتی یک معرفی مناسب، بطور مثال دو آخوند فیلم درست معرفی نمی شوند و برای مخاطب شناسانده نمی شوند دعوای آن دو را متوجه نمی شویم و جایگاهشان در بستر تاریخی روشن نمی شود. البته تا حدودی اطلاعات ناقصی درباره ثقه الاسلام اصفهانی داده می شود اما برای مخاطب راهگشا نیست و مخاطب نمی داند آنهمه ارزاق را آخوند از کجا می آورد و برای برخی مخاطبین ممکن است حتی تفاوت او با تاجر یهودی مشخص نشود.

یا نقش سید ضیاء در این دوره و ارتباط او با برادر سالارخان در یک صحنه با دیالوگ هایی که به درستی بیان نمی شود و کارگردان همه آنچه باید مخاطب بداند را به فرامتن و اطلاعات خارج از فیلم می سپارد. 

حتی شخصیت اصلی فیلم یعنی سالار خان نیز پرداخت عمیقی ندارد و فقط نام محمد جواد بنکدار را می دانیم معروف به سالار خان، تا نیمه فیلم درک مخاطب درباره او گم است؛ چه کسی است، چه اعتقاداتی دارد و هدفش و جایگاه ش چیست؟ 

در ابتدای فیلم عنوان می شود که غشون انگلیس با گروگان گرفتن او می خواهد بدون مداخله میزرا کوچک خان از شمال بگذرد اما روشن نمی شود بعد از مدتی حالا که کاروان انگلیسی از جایی که قرار بود عبور کرده اند چه نیازی به دستگیری او در تهران است. 

از درسهای اولیه فیلمنامه این است که قصه باید خاص و تعمیم پذیر باشد ما قصه عام نداریم. برای درگیر شدن با ماجرای قحطی و وبا نمی شود کل را در نظر گرفت باید مخاطب با شخصیت خاصی که در این ماجرا درگیر بوده ارتباط بگیرد. بنظر می رسد پسر سالار خان این پتانسیل را داشت اما پرداخت سطحی و ناقص شخصیت مانع ارتباط درست مخاطب با اوست. از پسر سالار خان فقط چند جمله برای معرفی او داریم که حرف های بزرگتر از دهانش می زند و با آخوندی که نمی شناسیمش درگیری دارد همین، اگر قرار است شخصیت پسر عواطف ما را با مرگ نابهنگامش برانگیزاند چرا هیچ پیش پرداخت احساسی از روابط او با پدر و خانواده ش نمی بینیم. با این معرفی شخصیت که کارگردان برای او انجام داده انتظار می رفت در ادامه او مثل پدربزرگش فقیه شود یا مثل پدرش مبارز!!! اما او قرار است در لحظه اوج فیلم احساسات پدرش و مخاطب را برانگیزاند که موفق نمی شود. چون کاشت شخصیتی درستی ندارد.

اشکال دیگر فیلم در تدوین است، فیلم از ریتم صحیحی برخوردار نیست و مدام تند و کند می شود  بدون اوج و فرود و روند صحیح. چینش سکانسها روند علی معلولی ندارد که البته رد پای آن را باید در فیلمنامه پی گرفت. 

قطع ها جایگاه درستی ندارند و جاهایی که مخاطب منتظر توضیح بیشتر است کات می خورد، در بسیاری از سکانسها اینگونه حس می شود که هنوز صحنه ادامه داشته و تدوینگر از ترس زیاد شدن تایم آن را قطع کرده حتی دیالوگ ها در بعضی صحنه ها نیمه کاره می ماند.

مثلن سکانسی که فردی با عجله وارد خانه سالارخان شده و دودستی بر سرش می کوبد که آقا بدبخت شدیم و بلافاصله هنوز کلامش به پایان نرسیده کات می خورد به یک تشییع جنازه که ما باید به زور قرائن گذشته بفهمیم پدر سالار خان فوت شده.

یا سکانسی که افسر انگلیسی با تاجر یهودی در حال گفتگو است کات می خورد به قبرستان و دعوای مرده شور با زنش برای شستن مرده های واگیر دار و دوباره برمی گردیم به مذاکره افسر انگلیسی این سکانس موازی چه چیزی را بیان می کند؟!!! و چه نیازی به تدوین موازی دارد؟!!!! 

دزدیدن گاری دارو ها کاری که باید سخت و بزرگ جلوه کند راحت و سهل الوصول نشان داده شده است با پایین کشیدن یک سرباز از اسب، سالارخان براحتی گاری داروها را از کاروان بزرگ انگلیسی-روسی می دزدد و هیچ کس متوجه نمی شود اینقدر انگلیسی ها کودن نمایش داده می شوند که حتی بعد از عبور از روستا نیز متوجه نبود گاری نشده و به تعقیب دزدان نمی پردازند. همچنین بدترین صحنه فیلم یعنی سکانس نهایی جایی که بیننده تمام داستان را منتظر لحظه انتقام سالارخان است صحنه با سرعت تمام و بدون هیچ تعلیق و مقدمه چینی برگزار می شود و سالار خان تک تنها در مقابل سفارت انگلیس جلوی ماشین انگلیسی را می گیرد و براحتی افسر انگلیسی را می کشد و جالبتر اینکه بعد از کشتن سربازان انگلیسی آنهمه تیر اندازی می کنند (به سبک بعثی های فیلمهای دفاع مقدس) و یکی از کنار سالارخان عبور نمی کند!

کارگردان اینقدر در چینش این صحنه عجله می کند و آن را راحت نشان می دهد که مخاطب سوال می کند اگر کشتن این افسر انگلیسی اینقدر ساده بود چرا قبل تر از این انجام نگرفت ؟! 

بی انصافی است اگر به نقاط قوت فیلم مثل طراحی صحنه و لباس و تاحدودی فیلمبرداری اشاره نشود. اما این نقاط قوت دیده نمی شوند تا نتوانیم قصه ای خوب و منسجم برای مخاطبان تعریف کنیم.

طالبی می توانست با گزینش اطلاعات مفید و حذف حواشی و اضافات و بازنویسی درامی پخته تر بسازد که چنین نشده است.