یویویی که چشمت را کبود میکند
یویویی که چشمت را کبود میکند
تمام نقدهای منفی #دانکرک هیچ تاثیری روی لذتم از همه فیلم نذاشت و نه حتی پایان قهرمانانهی هالیوودی مآبش. شاید چون درامی برپایه حقیقتی تاریخی بود که تنها نگاهی استادانه روایتش میکرد. و البته درست شبیه #میان_ستاره_ای که با تمام ایرادات علمیاشآنقدر حرفهای عمیق انسانی داشت که دوستش داشته باشی، و بیش از همه #شوالیه_تاریکی که همه انچه داشت در عنوانش به زیباترینشکل ادغام شده بود.
ولی #تنت !
جدای از آنکه هیچ فیلم پیچیدهای نیست، بسیار هم ساده است: تنها یک قانون جالب و عمیق فیزیک را دستمایه برپا کردن صحنههایاکشن معمولی ای میکند. صحنههایی که توی فیلمهایی مثل مردان ایکس، مدمکس، هویت بورن و ... انقدر دیده شده که نیازی به چسباندن ایدهای این همه عمیق ندارد.
ایدهای که تنها در حد همان ایده میماند و درست از میانه تبدیل به یک فیلم اکشن، بزن بهادری هالیوودی با یک بدمن نخنما و یکابرقهرمان سیاه میشود تا تمام حرفهای سیاسی پشت سر بلوندیها را هم محکوم کند. یک بتمن مدرن که قهرمانهایش نه ماشین عجیب دارند و نه لباسی مثل زره.
اما متاسفانه عین همان ادمهای فیلمهای روتین این ژانر، زن و کودک مهماند. معرفت و رفیق میشناسند و بدتر از همه مثل همه فیلمهای علمی تخیلی، خودشان از آینده دستور نجات دنیا را به خودشان دادهاند. از سریال متاخر #دارک هم بگذریم این موضوع آنقدر عادیست که اولین پایانی است که برای چنین فیلمنامهای قطعا به ذهن فیلمنامه نویس میرسد، چه برسد به بهترین و نولانی ترینش!
البته که اقای نولان عزیز من باب فیلمنامههای پست مدرنش محبوب منتقدان است و ارجاعات بسیار پسامدرنش به کلاسیکهای سینما. به ابرقهرمانهایی که نه مارولاند و نه از سیارهای دیگر امدهاند اما همان نتایج را به بار میآورند.
تنت نولان حتی ایدههای خودش را هم جدی نمیگیرد، معکوس شدن وقایع و اتفاقات و نه برگشتشان بدون هیچ کارکردی در روایت و پیشبرد شخصیتها تنهاوسیله ای میشود که آنها را به عقب برگزداند. هیچ کنشی از اشیا و این کارکرد غریبشان هیچ جای قصه نیست جز یخ زدن اتومبیل آتشگرفته ، که البته به لحاظ علمی کمی خندهدار به نظر میآید.
کاش حداقل به جای پریدن شخصیتها در موقعیتهاس حساس و تغییرشان(مثل هزاران فیلم دیگر، با این موضوع مثلا فیلم about time که اتفاقا خیلی تازه تماشایش کردهام) اشیا و این قابلیت معکوس حرکت کردن و عمل کردن تاثیری در درام قصه داشت. لابد فصل پایانیو موشکباران پر طمطراق نولان و برگشت نیل(رابرت پتینسون) را مثال میزنید، مثالی که متاسفانه با برگشتن نیل به محور مقابل خودش وگروه قرمزها چیزی جز برگشت در زمان نتیجه نمیدهد.
دو ساعت واندی فراز ونشیب و بالا و پایین فقط برای گفتن تک دیالوگ reality نیل کمی زیادهروی به نظر میرسد.برای زمانی که یکویروس کوچک که کل حجمش قد قاشقی هم نمیشود و کل دنیا را زیرو کرده و هیچ چیز از نتایج جنگی در وسعت جهانی کم ندارد.
پانوشت: اصولا بیگ پروداکشن دیگر ابهتی به واژههای خالی نمیدهد، بعد از تماشای ۱۹۱۷ لانگ تیک دیگر کات زدن توی دعوای دونفرهوسط راهرو خیلی معمولیست.
تنت درست شبیه یویویی است که فقط چشمت را کبود میکند.
پانوشت۲: انگار اقای نولان حذف اسمهای بزرگ بازیگران هالیوود، و استفاده از کمتر دیده شدهها، را شیوهاش کرده چون انقدر بزرگاست که نیازی به ستاره ندارد!!!