بغض جای اعتراض
«خروج» بیش از هر چیز یک تسویه حساب شخصی است. نه با سیستم، که با شخص. اصل اشکال هم از همین جا شروع میشود. ابراهیم، یک آدم مشخص را در لانگ شات پیش خودش گذاشته و بعد تلاش کرده تا میتواند بغضش را روی او خالی کند. و میگویم بغض. بغض اصولا ناچیزتر از اعتراض است. بغض با فحش میتواند خالی شود یا با حذف شخص تمام شود. اما اعتراض مسیر است. آرمان دارد. کاش خروج فیلم «اعتراض» میبود. کاش حاتمیکیا همچنان صاحب مساله میبود. مساله نداشتن درد بزرگ این فیلم و سازندهاش است.
البته هنوز میشود گفت حاتمی کیا از مهمترین فیلمسازان پس از انقلاب است. آثاری دارد که میشود در آنها درک و موضع فیلمساز را نسبت به زمانه دید. حتی تردیدها و نقدهایش به حاکمیت را. اما او هم در گذر زمان دیگر موضع شفاف داشتن را از دست داده و حتی درون و بیرونش دیگر تکلیف مشخصی ندارد. نسبتش با بسیاری پدیدهها جدی و شفاف نیست. داد وابسته بودن میزند ولی حتی نمیتواند وابسته معتقدی هم باشد. پس فیلم جدیدش در سطحیترین حالت ممکن، نمایشدهنده بغضها و کینههای شخصیاش میشود.
بهطور کلی ایده «خروج» از یک کلیپ آمده. تراکتورسوارانی که به پاستور میروند. پس حاتمی کیا از اول کار میخواهد به آن تصویر آخر برسد. در حالی که نه به چیزی اعتراض دارد نه درکی از آن نوع اعتراض دارد. او فرامرز قریبیان را انتخاب کرده تا شمایلی از مردی ساکت اما عصیانگر را به نمایش بگذارد در حالیکه نسبت خودش با زمانه ابدا سکوت نیست. که اساسا فریاد است. فریادی از نوع حاج کاظم آژانس شیشهای، فریاد قاسم ارتفاع پست و نهایتا ابراهیم امروز که خشمگینانه به همه میتازد. «خروج» را شخصیت فیلم جلو نمیبرد (شخصیتی وجود ندارد) بلکه این حاتمی کیای فیلمساز است که آن را مستقیما پیش میبرد.
کسانی که مدعی هستند کشاورزیشان خسارت خورده، به جای شکایت علیه سازمان آب و مسئولان مربوطه، مدام تمام درگیریشان با نیروی انتظامی است که هیچ ربطی به حل مساله ندارد
ایده اعتراض از نوع جادهای و راه افتادن یک کاروان معترض، ایدهای است که #سام_پکین_پا سالها قبل در سال 1978 با فیلم کاروان (Cnvoy) از آن استفاده کرده است. حاتمی کیا تلاش میکند از «کاروان» ایده بگیرد و آن را به خدمت قصهاش دربیاورد اما هرگز اتفاق نمیافتد. چون کاروانی که حاتمی کیا راه میاندازد اساسا کاروانی یک نفره است. بقیه نه دردی دارند، نه دلیلی برای راه افتادن، نه دلیلی برای ادامه دادن، نه دلیلی برای بازگشتن. و تازه همان یک نفرش را هم نمیشناسد. اصولا در «خروج» هیچکس دردی ندارد. آب شور هم هیچ ضرری بهشان نزده. ما که مطلقا چیزی نمی بینیم. دردی مشترک بین کشاورزان دیده نمیشود. گویی عدهای سرخوشاند که بدشان نمیآید به این پیکنیک مهیج بروند. با حضور چند پیرمرد تیپیکال و یک پانته آ پناهیهایی که از نفس نرگس آبیار بیرون کشیده شده، کاریکاتوریزه شده و الصاق شده. در نقطه مقابل «کاروان» فیلم اعتراضی انباشته است که تبدیل به یک مسیر و جنبش میشود. مسیری که پایان و مقصدی ندارد چون اساسا به فرم همیشه در حرکت بودن و همیشه در مسیر آزادگی بودن درمیآید. اما «خروج» اساسا مسیری ندارد. پایانی هم در کار نیست. خیلی بیربط یک جا خسته میشوند کات میدهند.
حاتمی کیا هیبتی کاریکاتوری از «دولت» فعلی را فقط نمایش میدهد که اساسا آنها هم احمق هستند و هیچ درکی از هیچ چیز ندارند
در خروج از ابتدا هم طرح مساله نمیشود. وقتی مساله طرح نکنید به دنبال حلش هم نیستید. یک جورهایی فرهادیبازی درمیآورید و به جای حل آدمیزادی آن لقمه را پیچ میدهید. چون میدانید وقتی به جواب برسید فیلم تمام است. حالا در این فیلم هم به جای اینکه برای حل یک اشکال روند درستش پیش برود مدام آدرس غلط میدهد. کسانی که مدعی هستند کشاورزیشان خسارت خورده، به جای شکایت علیه سازمان آب و مسئولان مربوطه، مدام تمام درگیریشان با نیروی انتظامی است که هیچ ربطی به حل مساله ندارد. حتی نمیدانیم چرا فرماندار نمیتواند اقناعشان کند.
موضوع مهم دیگر این است که مدتهاست مردم در فیلمهای ابراهیم وجود ندارند. اگر هم باشند حاتمی کیا علیه آنهاست. مانند بادیگارد که مردم نهایتا در هیبت چند جوان توی پارک هستند که از شخصیت اول کتک میخورند. در این فیلم هم مردم ساخته نمیشود. حاتمی کیا هیبتی کاریکاتوری از «دولت» فعلی را فقط نمایش میدهد که اساسا آنها هم احمق هستند و هیچ درکی از هیچ چیز ندارند. با کامبیز دیرباز شریفی نیای بسیار بسیار مبتذل و عقب ماندهتر از اخراجیها حتی!
در پایان این حقیقت تلخ را هم میتوان گفت که ظاهرا حاتمیکیا هم صرفا برای خوراک دادن به کلیپهای یک یا چند دقیقهای تلگرام و اینستاگرام فیلم میسازد. مثل همین چیزی که حین پخش پایتخت و نون خ اتفاق میافتد که به سرعت تکه کلیپهایی بیرون میآید که متلک #سریال به فلان چیز. کنایه پایتخت به فلان وزیر. اینها صرفا ایدههایی کوچک و بیربط به فیلم یا سریال هستند که چپانده میشوند آنجا برای دیده شدن. و دقیقا همین پدیده در خروج هم دیده میشود. ببینید که زیست بد و دور از مردم، میتواند سازنده مهاجر، دیدهبان و مستندساز حاضر در متن جنگ را تبدیل به یک آدم فاقد مساله و ایستاده بر مسیر ابتذال کند.