“کشتن گوزن مقدس”: نقد و بررسی یک فیلم عجیب !
“بالاخره آن لحظهی حساس که همهمان انتظارش را میکشیدیم فرا رسیده است …“. بعد از ساخت یک هجونامهی اجتماعی به نام “دندان نیش” (Dogtooth)، اثری قابل قبول به نام “آلپ“(Alps) و فیلم تراژیکمدی (تراژدیک و کمدی) و عملی–تخیلی به نام “خرچنگ” (The Lobster)، حالا “یورگوس لانتیموس” اثری خلق کرده است که بطور کلی از فیلمهای قبلیش متفاوت است. در عین حال که داستان از تئاتر پوچی به شکل نامحسوس به خشونت و بیرحمی سوق پیدا میکند، “کشتن گوزن مقدس” داستانی از یک انتقام افسانهای، مرموز و روشمند را بیان میکند که با یک خندهی فراموشنشدنی آغاز شده و بدون وقفه به سمت یک فریاد بیصدا حرکت میکند !
فیلم “کشتن گوزن مقدس” که عنوان خود را از افسانهی “ایفیگنیا” گرفته است، داستانی خشن از مجازات و مسئولیت های افراد در یونان باستان را به پردههای سینِما در قرن ۲۱ آورده است. این فیلم در سطوح مختلف، معانی مختلفی دربردارد؛ در یک سطح میتوان آن را یک فیلم درام فریبنده خواند که درک آن تلاش زیادی میطلبد و البته با امضای لانتیموس (یعنی طنز بیروح و صحنههای مصنوعی و بدون توازن) شکل و شمایل متفاوتی به خود گرفته است. در سطحی دیگر اما این فیلم را به مانند فیلم “اره” دیده که اهالی هنر را مخاطب خود قرار میدهد؛ رقابتی دیوانهوار برای زنده ماندن که توسط یک قانون اخلاقی ایجاد شده و هر از چندگاهی یک حادثه ناگوار را خلق میکند.
“کالین فرل“، ستارهی فیلم “خرچنگ“، نقش یک جراح قلب به نام “استیون مورفی” را بازی میکند؛ شخصی ثروتمند، دلکنده از دنیا و البته عاشق نوشیدنی. ابتدای “کشتن گوزن مقدس” با صحنهای جذاب از یک قلب در حال تپش آغاز میشود که در نهایت صحنهای از پرت شدن دستکش های جراح را در سطل آشغال میبینیم؛ در اینجا مسئولیت خون ریخته شده از گردن جراح برداشته میشود. استیون در یک خانهی بزرگ و غارمانند به همراه همسر خود آنا (با بازی نیکول کیدمن)، دخترش کیم (رافی کسیدی) و پسر کوچکترش باب (سانی سالیچ) زندگی میکند. زندگی آنها در مال و ثروت غوطهور است اما پوچی بر این ثروت غلبه کرده است. شاید این دلیلی است که استیون با مارتین (با بازی “بری کیوگان“)،یک جوان نابالغ که ارتباطش با جراح داستان به شکل شکبرانگیزی نامشخص است، آشنا میشود.
در بخش قابل توجهی از “کشتن گوزن مقدس“، داستان با روالی عادی و آشنا به پیش میرود. دیالوگ ها شکلی دنیوی به خود دارند، برای مثال بحثهایی در مورد بند ساعت، کیک لیمویی و حالت خلسه را میشنویم. در یکی از صحنه ها، آنا میگوید :”بیهوشی عمومی؟” و سپس خود را به مانند افراد در کما رفته، به روی تخت میاندازد تا طبق رسوم، شوهرش لذت کافی را از او ببرد.
اما به تدریج، مارتین راه خود را با اغواگری به این خانوادهی بظاهر خوشبخت باز میکند و دل دختر نوجوان خانواده را میبرد. کمی جلوتر، استیون با مادر نیازمند مارتین (با بازی مثالزدنی آلیشا سیلورستون) آشنا میشود. او در اولین دیدار به استیون میگوید که او “دست های زیبایی” دارد و با حقارت از او تقاضا میکند که تاوقتی یک تکه تارت از دستپخت او نخورد، اجازه خروج نخواهد داشت. این صحنه به نوعی طنز محسوب شده اما خندهی تماشاگران سرآغاز سقوط و پوچی در فیلم میشود. موضوعاتی که تا آن لحظه خندهدار بنظر میرسیدند، کم کم به شکل عجیبی ترسناک جلوه میکنند.
فیلمبردار همیشگی لانتیموس، “تیمیوس باکاتاکیس” با حرکت دادن دوربینهایش در میان اتاقهای مختلف یک بیمارستان و راه رفتن با زاویه دید کم و پرواز های روحوارش، همانند ارواح سرگردان در فیلم “درخشش“(The Shining)، حس ترس و وحشت را به تماشاگر القاء میکند. موسیقی رعدآسای (که آثار “لیگتی” نیز در آن شنیده میشود) به لحن ازهم گسیخته، شوم و پرسر و صدای فیلم روح بخشیده است. در همان حالی که طنز تلخ جای خود را به دنبالهای از اتفاقات تلخ میدهد، به یاد بازیهای شکنجهداری میفتیم که “میشائیل هانکه” زمانی بر سر شخصیت های اصلیش و البته تماشاگران در میآورد. شباهتهایی با فیلم جنگیر (The Exorcist) نیز در این فیلم دیده میشود؛ وقتی که کودکان به بیماری ناشناختهای دچار میشوند، طبیبانی که از بهترین و بهروزترین بیمارستان های دنیا آمدهاند هم تنها با حالت درماندگی به وجود علائمی از بیماریهای روانی اشاره میکنند.
در یک نگاه مختصر به فیلم، این شخصیت مارتین با بازی فوقالعاده کیوگان است که توانسته با ترکیب کمتجربگی یک جوان و قدرتی خانمانسوز در این شخصیت، کل فیلم را در دست بگیرد. گهگاهی با دیدن مارتین به یاد نسخهی جوان شدهی “نورمن بیتس” میفتیم؛ جوانی خام و به شکل پنهانی خطرناک ! اما در بقیه موارد او همانند شخصیت نوجوان “ازرا میلر” در فیلم “ما باید در مورد کوین صحبت کنیم” (We Need To Talk About Kevin) بنظر میرسد که باید بار گناه پدر و مادرش را به دوش بکشد. در تمام طول فیلم، لانتیموس و نویسندهی همیشگی آثار او، “افتیمیس فیلیپو“، از پاسخ دادن به این سؤال که آیا این مرد جوان، پیام آور یا سازندهی دنیای ماورای باور انسانهاست یا خیر پرهیز کرده، و این شما را مشتاق به دیدن ادامهی فیلم میکند. وقتی که حقایق تلخ بالاخره روشن میشوند، همانند آهنگی طلسم شده در ذهنتان تکرار میشوند و سرنوشتی شوم را در ذهنتان تداعی کرده که با مفاهیم دنیای معاصر هیچ همخوانیایی ندارد.
در این فیلم شاهد رقابت سنت و مدرنیته هستیم؛ لودگی و ترس، و دقیقاً همین موضوع نقطهی قوت فیلم “کشتن گوزن مقدس” محسوب میشود. علیرغم اینکه فضای این فیلم بسیار واقعگرایانهتر از آثار قبلی لانتیموس دیده میشود، اما هرگونه آشنایی با فضای این فیلم، ترس و وحشت موجودات و اشیای فرازمینی آن را دوچندان میکند. (نویسندهی “رزماری بیبی“، “ایرا لوین” از نزدیکی عناصر این فیلم خشنود خواهد شد). به شکل مشابهی، نبرد میان طنز های بیروح و صحنههای ترسناک و خونین تا انتها بینتیجه باقی میمانند؛ این کار باعث میشود تا مخاطبین هنگام دیدن صحنههای ترسناک، با دیدهی شک و تردید به آنها بنگرند.
البته هرکدام از تماشاگران واکنش بسیار متفاوتی نسبت به این درام عجیب و غریب خواهند داشت. “فرل” میگوید ساخت این فیلم او را شدیداً افسرده کرده است؛ هرچند شاید تماشاگرانی وجود داشته باشند که از این فیلم به وجد بیایند. حالت من در طول فیلم بین حالات تحت تأثیر قرار گرفته، هشیار، گیج و وحشت زده تغییر میکرد که گمان میکنم این موضوع باعث خندهی لانتیموس خواهد شد.