پسربچه های ماندگار دهه هشتاد/ پسرک انتهای قاب
اختصاصی سلام سینما- به سراغ پسربچههای کودک و نوجوان سینمای ایران در دهه هشتاد رفتهایم و پنج کاراکتر ماندگار از میان فیلمهای دهه هشتاد را مرور کردهایم. پسرانی که یا تاثیرات دراماتیک ویژه در روایت داشتهاند و یا لحظات و سکانسهایی بهیادماندنی را در فیلمها ساختهاند.
البته سینمای ایران پسربچههای ماندگار پیش از دهه نود زیاد به خود دیده است. باشو در «باشو، غریبه کوچک»، «مجید» در مجموعه «قصههای مجید» و علی «بچه های آسمان» از بهترین و بهیادماندنیترین این پسربچهها در تاریخ سینمای ایران هستند. لحن و لهجه بامزه مجید و کل کلهایش با مادربزگ، تلاش شدید علی برای اول نشدن در مسابقه بهخاطر منافع خانواده و خواهرش و روح آزاده و البته جنگزده باشو در تاریخ ماندگار شدهاند.
هرچند حضور پسربچهها در خط اصلی روایت در فیلمهای دهه هشتاد کمتر از دهههای قبل و بعد از خود است، اما در قالب نقشهایی فرعی، پسرانی بودهاند که چه بسا سیر دراماتیک را هم به شکلی نامحسوس دستخوش تغییر کردهاند. در این میان یکی از مهمترین پسربچههایی که دهه هشتاد بهخود دیده است، تصویری است که بهروز افخمی از دوران کودکی امام خمینی در «فرزند صبح» به ثبت رسانده که به دلیل عدم اکران عمومی فیلم، آنرا در این لیست قرار ندادهایم.
بزرگ مردان کوچک و ماندگار دهه نود سینمای ایران
یکی از میخکوبکنندهترین شروعها و سکانسهای اوپنینگ دهه هشتاد برای فیلم «کیفر» حسن فتحی است. یک تریلر جنایی که کمتر کسی در آن سالها انتظارش را از سینمای ایران داشت. «کیفر» از متن، فیلمنامه تا اجرا و کارگردانی، به کهن الگوهای فیلم نوآر وفاداری نشان داده و شخصیتها طوری طراحی شده که هریک به تنهایی، همان ویژگیهای آشنای این گونه سینمایی را در خود جمع کرده باشد.
در این میان شروع فیلم با رقص پسر بچهای است که پدرش در زندان است و عمویش که خواننده مجالس عروسی است، او را با خود برده تا از مهمانها کمک بگیرد و هزینه آزادی پدرش را جور کند.
درحالیکه شب از نیم گذشته و عروسی به پایان خود نزدیک میشود، پسرک را از خواب بیدار میکنند تا برقصد و برای پدرش پول جمع کند و پسرک درحالیکه گیج خواب است شروع به رقصیدن میکند.این یکی از بهترین و بهیادماندنیترین صحنه های فیلم است.
در فیلم مجید مجیدی که محوریتش پیدا کردن یک شترمرغ است، بچههای خانواده هرچند در ظاهر نقش مهمی ندارند اما بار بخش عمدهای از معنویت کار را بهدوش میکشند. دخترکی که شنواییاش مشکل دارد و برای سخت نکردن شرایط بر پدر بیبضاعتش، از خرابی سمعک خود چیزی نمیگوید و پسری با بازی حامد آغازی که در بازیها و شیطنتهایش بهدنبال راهی است برای کمک به پدر و خانواده. پسرکی که خیلی زودتر از سنش بزرگ شده و وارد جهان آدم بزرگها گشته.
او و دوستانش باهم قناتی را تمیز میکنند تا در آن ماهیهای قرمز برای شب عید پرورش دهند و بعد از کلی مشقت در درست کردن قنات و جمع کردن پول، وقتی ماهیها را میخرند، با یک اشتباه و در یک اتفاق تصادفی بشکهای را که ماهیها در آن هستند از دست میدهند؛ بشکه آسیب میبیند و ماهیها کف پیاده رو له له میزنند. پسرک حالا باید تصمیم بزرگی بگیرد. آیا لجوجانه در برابر تصادم زندگی میایستد و با خودخواهی سعی میکند هرچندتا از ماهیها را که میتواند نجات دهد یا جان ماهیها را بر خواست قلبیاش ترجیح میدهد؟
«میم مثل مادر» یکی از تراژیکترین فیلمهای زمان ساخت خودش بود. مادری تنها که شیمیایی است و همسرش که عاشق اوست به خاطر نگه داشتن فرزند معلولش، او را طرد میکند و این مادر باید شب و روز کار کند و سختی بکشد تا پسرش بزرگ شود. مطابق همیشه ملودرامهای این چنینی سروکله پدر هم از جایی به بعد در داستان پیدا میشود تا نظم موجود را بهم بزند و مخفیکاریهای مادر برای پسر روشن شود و به سیم آخر بزند.
علی شادمان که نقش فرزند معلول را بازی میکند، پررنگترین و موثر ترین کودک سینمای ایران در دهه هشتاد است، با اختلافی نسبتا فاحش با بقیه پسربچههای سینمایی این دهه. حضورش از همان ابتدا محرک درام است و عامل جدایی زن و شوهر و شروع قصه میشود و در ادامه همه ابعاد زندگی مادرش را تحت تاثیر قرار میدهد. با ورود پدر به ماجرا و فرارش از خانه، از یک محرک و کاتالیزور بدل به یک کنشگر میشود و همین فرارش فصل نهایی فیلم را به سرمنزل میرساند.
یکی از فیلمهای کمتر دیده شده اما جالب دهه هشتاد این ساخته بیادعای امیرشهاب رضویان است. «مینای شهر خاموش»با بازی عزت الله انتظامی فقید و صابر ابر از جمله فیلمهای متفاوت دهه هشتاد بود که فضایش خارج از گود فیلمهای اجتماعی و شرایط روز ساخته و داستانی شخصی و نوستالژیک را تعریف میکرد. از مردی که بعد از سالها به ایران بازگشته و با سفر به دل بیابان و شهری که در آن بزرگ شده، دوران کودکی خود را مجسم میکند. دوران کودکی سخت که شدیدا متاثر از حضور سبع و خشن پدری ارتشی است و البته عشقی از دست رفته...
فلاشبکهایی در فیلم که لحظاتی از کودکی مرد را در خانه قدیمی نشان میدهد بسیار خیالانگیز و جالب توجه است و از جمله نوستالژیکترین و دوستداشتنیترین صحنههای فیلم که البته به یک رگه تلخ و دردناک هم مزین شده است.
بچههای کوچک این خانواده پرجمعیت کاشانی هرچند در روند دراماتیک نقش پررنگی ندارند اما از بامزهترین عناصر فیلم هستند و حضورشان در دست و پای بزرگترها یا بازیهای جمعیشان در بکگراند و انتهای کادر غنای ویژهای به میزانسنهای میرکریمی میبخشد.
از این نظر هرچند اهمیت حضورشان به چشم نمیآید اما بدون آنها فیلم بسیار خالی بهنظر میرسید. در میان بچهها، حضور پسربچه ترسویی که خودش را خیس میکند و پدربزرگ برایش داستان پلنگ را تعریف میکند از باقی بچهها پررنگتر است و صحنه دو نفرهاش با پدربزرگ از جمله صحنههای دلنشین فیلم.