نقد و بررسی فیلم ماریا با بازی آنجلینا جولی
به گزارش سلام سینما پابلو لارین در یازدهمین فیلم از کارنامه فیلمسازیاش و سومین فیلم از پرتره زنانه خود این بار سراغ ماریا کالاس، خواننده افسانهای اپرا رفته است. دو فیلم قبلی او از این مجموعه، جکی (درباره ژاکلین کندی) و اسپنسر (درباره دایانا اسپنسر یا پرنسس دایانا) بودند و نقطه اشتراک جکی و ماریا علاوه بر مضمون و داستان، یک بخش فرعی است و آن هم شخصیت اوناسیس تاجر ثروتمند و مشهور یونانی است که این دو را به هم پیوند میدهد. کارگردان در هر سه فیلم پارهای از زندگی این سه شخصیت را برگزیده و به آن پرداخته که در حال گذراندن بحرانیترین و ملتهبترین زمانها در طول زندگی پر فراز و نشیب خود هستند. زنانی که در مرز بین گذشته و آینده خود قرار گرفتهاند، مرزی شکننده که هر آن انتظار فروپاشیاش میرود و ما نیز در جایگاه تماشاگر در این سیالیت روان و پیرامون ازهمگسیخته با زمانی که دایم بین گذشته و حال در رفتوآمد است، تاب میخوریم.
در جکی این بحران از ترور جان.اف کندی آغاز میشود و لحظههایی که او با بازی ناتالی پورتمن باید علاوه بر مواجهه با این قتل که در پیش چشمش اتفاق افتاده با بازتابهای سیاسی ماجرا، رابطهاش با خانواده همسر و فرزندانش، فضایی که در کاخ سفید حکمفرماست و تروماهایی که خود در حال تجربهاش است، سروکله بزند. در فیلم ما چیز زیادی از گذشته جکی نمیدانیم همینطور که در واقعیت. جکی به واسطه ازدواجش با کندی و بانوی اول شدن و زیبایی و خوشپوشیاش برای مردم شناخته میشود و با کشته شدن همسرش ابعاد دیگری از زندگی او مورد توجه قرار میگیرد. ولی تمرکز کارگردان در این فیلم به نمایش گذاشتن شخصیت وحشتزده و آسیبدیده او از این واقعه و فائق آمدن بر این پیشامد است.
در اسپنسر اما با جنبههایی مراتب انتزاعیتر از زندگی پرنسس دایانا طرف هستیم. کاراکتر و سبک زندگی دایانا با بازی کریستین استوارت، در مقایسه با شخصیتهای دو فیلم دیگر ویژگیهای عامهپسندتری دارد. عروس خاندان سلطنتی بودن، تکرویهای خارج از رسوم و عرف خانواده و کاخ (و فشاری که از سوی آنها متحمل میشود)، نوع پوشش و معاشرتهای این شخصیت و مرگ تراژیکش همواره او را به یک شخصیت نمادین تبدیل کرده بود. فیلمساز در اینجا بهطور دقیقی روی حالتهای روحی او در میانه زندگیاش در کاخ دست گذاشته که سبب بیثباتی و ایجاد رفتارهای پرتنش وی با همسر و اطرافیانش شده و حتی تا مرز خودویرانگری نیز پیش میرود. (برای درک و شناخت بیشتر این شخصیت و مناسبات زیستی و خانوادگی او سریال Crown The پیشنهاد میشود). وجوه انتزاعی شخصیتپردازی او بیارتباط به فروپاشی روانی وی نیست. او در جاهایی مانند روحی سرگردان در اتاقها و تالارهای کاخ قدم میزند (این عنصر نیز در هر سه شخصیت و سه فیلم تکرار میشود) و گویی در زمان معلق است یا دچار اختلال خوردن است، دایم غذا میخورد و سپس خودخواسته آن را بالا میآورد و در جایی از فیلم در میانه این حالتهای خاص روحی، او گردنبند مرواریدش را که پاره شده و در ظرف سوپش ریخته، میبلعد! در فیلم ماریا هم او دچار اختلال خوردن شده با این تفاوت که اصلا میلی به خوردن غذا ندارد جز قهوه. خود لارین در مصاحبهای با ایندیپندنت به نکتهای اشاره میکند که برای هر دو شخصیت زن یعنی دایانا و ماریا صادق است: «من فکر میکنم فیلم تصویر درستی از پریشانی درونی دایانا ارایه میدهد و این چیزی است که برای من اهمیت دارد. اختلال خوردن هرگز فقط یک اختلال خوردن نیست. این نتیجه یک مشکل سلامت روان است. این نتیجه یک بحران درونی است که او از آن عبور میکند. برای من مهم است که اگر بخواهید نشان دهید که کسی چگونه به خود آسیب میزند، بخواهید بدانید چرا این اتفاق میافتد؟ و چگونه…؟» این آسیب زدن به خود یا به نوعی خودویرانگری در ماریا به مراتب پررنگتر است تا جایی که مرگ ماریا تفاوت چندانی با خودکشی ندارد. ولی چرا ماریا دچار این بحران روحی شده است؟ او قطعا مانند جکی تروما یا آسیب روحی پس از حادثه را از سر نمیگذراند، ولی مانند دایانا پوچی و خلأ عمیقی را در پس زندگی و ظاهر باشکوهش تحمل میکند و این مساله بیربط به گذشته دور و نزدیکش نیست.
زندگی ماریا کالاس در سنین نوجوانی از محلههای فقیرنشین آتن تحت اشغال نازیها با تشویقهای مادرش تغییر کرده و بنا به استعدادش به سالنهای تئاتر و کنسرت اروپا و امریکا راه یافته و از یک رابطه پرشور با آریستوتل اوناسیس گرفته تا همکاری با پازولینی و زفیرلی اوج میگیرد. ماریا کالاس، با گستره بیمانند صدایش، شور و حرارت نمایشی و حضور مسحورکنندهاش بر صحنه، با درآمیختن فنون آواز و احساس، عصر تازهای را در اپرا رقم زد. او یکی از ستونهای اپرا در قرن بیستم بود و به خاطر اجراهای جذاب و متعهدانهاش، طرفداران بیشماری را به دست آورد. همانطور که بالاتر به آن اشاره شد بودن با آریستوتل اوناسیس غول کشتیرانی از نقاط عطف دیگر زندگی او بود که البته در فیلم با توجه به اینکه دوره جدایی آنها از هم را میبینیم، اوناسیس در فلاشبکها یا در رویاهای ماریا حضور دارد که حقیقتا بیربط به حضور رویایی او در زندگی ماریا نیست. وابستگی و عشق ماریا به او الهامبخش ساخت مجموعههای مستند با مضمون روابط عاشقانه شخصیتهای مشهور یا حتی داستانهای دراماتیزه شده تلویزیونی برای مخاطبان عام بوده است، اما در فیلم زخم این جدایی (و ازدواجش با ژاکلین کندی) بر قلب و روح ماریا دیده میشود و با از دست دادن این حمایت و در پی آن با از دست دادن اعتماد به نفس و دچار شدن به عصبیتی طاقتفرسا، تقریبا اجرای کامل اپراها را کنار گذاشت و به اجراهای تکنفره باشکوه روی آورد که کمکم از شکوه آن هم کاسته شد تا جایی که در سالهای پایانی عمرش به سمت انزوایی خودخواسته قدم گذاشت.
در فیلم ماریا هر چه هست از شکوه گذشته است و خاطرات باقیمانده. از آن خانه و سرسرای خلوت همراه با دو خدمتکار وفادار گرفته تا پیانویی که دایم در حال جابهجایی است و قرار ندارد، مثل درون ملتهب خود ماریا که پشت آن مینشیند و مینوازد. ماریایی که نسبت به غذا بیمیل شده، به توصیههای پزشکش توجهی نمیکند، اعتیاد به خوردن قرصهای آرامبخش دارد و تمام ترفندهای دو خدمتکار برای دور ماندن از این قرصها را دور میزند. کارگردان برای تصویر کشیدن این شکوه از دست رفته و مرور خاطرات گذشته با احضار یک مستندساز و تصویربردار (که البته همه در ذهن ماریا هستند) و گویا میخواهند فیلمی گزارشگونه از زندگی او بسازند، این مرور و شرح حال را به جریان در میآورد و ما را همراه با ماریا راهی پاریس دهه ۷۰ میکند تا به تماشای خیابانها، کافه و رستورانهایی که زمانی پاتوق او بودند و سالنها و آمفیتئاترها که زمانی محل اجراهای او بودند، برویم.
این فیلم یک بازگشت دوباره برای آنجلینا جولی پس از مدتها گزیدهکاری محسوب میشود، بازگشتی که پرشائبه بود و انتقادات زیادی را برانگیخت. خیلیها در ابتدا جولی را مناسب این نقش نمیدانستند (یا شاید کماکان نمیدانند!) ولی اینطور که پیداست جولی ماههای زیادی را صرف تمرین برای خواندن اپرا کرده است و صدای واقعی او با صدای واقعی کالاس هر زمان که شخصیت او اجرا میکند، ترکیب میشود. بازی او تلفیقی از غرور و شکنندگی است. جولی توانسته از پس لحظههای احساسی که از عمق تنهاییاش میآید به خوبی عمل کند. مثل سکانس دیدار با خواهرش در کافه یا با اوناسیس در بیمارستان یا صحنه بازی ورق سه نفره بین او و خدمتکارانش.
در انتها باید گفت که ماریا همانطور که انتخاب بازیگر نقش اصلیاش نظرات ضد و نقیضی را بین مخاطبان و منتقدان ایجاد کرده، خود فیلم هم با این دوگانگی مواجه است. بسیاری این فیلم را نسخه ضعیفتری در بین سهگانه لارین میدانند و خیلیها برعکس. ولی آنچه پیداست فیلم به لحاظ احساسی توانسته آن دسته از مخاطبان را که به تماشای تصویر فروریخته یک اسطوره یا دیوا نشستهاند با خود همراه کند.
نویسنده: طناز مظفری | روزنامه اعتماد