حضرت موسی(ع) به آب انداخته شد!
فیلم سینمایی مهارت جنگ؛ سرآغاز/ Warcraft؛ The beginning فیلمی تخیلی، حماسی به کارگردانی دانکن جونز محصول سال ۲۰۱۶ امریکا بوده و داستان فیلم روایتگر نخستین درگیری ها و نبردها میان انسان ها و ارک ها در جهانی به نام “آزروث” است.
نقد فنی فیلم:
این فیلم در مسیر ادامه دهندگی سری فیلم هایی می باشد که فیلمنامه اش برگرفته از همان داستان تخیلی به تحریر درآمده توسط جی. آر. آر تالکین نویسنده مشهور بریتانیایی کتابهای ارباب حلقه ها و هابیت است که داستان این دو را قبلا در مجموعه فیلمهای تخیلی پیتر جکسون مشاهده کرده بودیم. فیلمنامه وارکرافت هم که در واقع به همان سبک طراحی شده و شامل قسمت های مختلف است نیز برگرفته از داستان و فرهنگی سنتی و تخیلی غربی ، نبرد میان انسان ها و ارک ها را روایت می کند.
با اینکه این فیلم می توانست با الگو برداری از دیگر فیلمهایی که این مسیر را طی کرده اند خطاهای تکنیکی خود را بپوشاند اما گویی این روند به گونه ای دیگر طراحی شده و کارگردان سعی کرده که بیشتر کردن جلوه های ویژه ، بار واقع گرایانه را تبدیل به انیمیشن صرفا تخیلی کند. با احتساب اینکه وقت مخاطب قرار است برای یک سینمایی داستانی صرفا شود منتهی استفاده تخیل وار از افکت های نوری و جلوه های انیمیشنی که سینمای هالیوود اکنون در آن به دانشی عمیق دست یافته، بیشتر برای مخاطبان کم سن و سال ذوق برانگیز می شود تا مخاطب بزرگسال.
دانکن جونز کارگردان جوانیست که اولین پروژه عظیم خود را در قالب سینمایی تجربه می کند و با اینکه فیلم توانسته در بخش هایی دارای جذابیت های بصری باشد اما در مقایسه با کارهایی قبلی در چنین تم هایی بسیار زننده و شلخته نشان می دهد.
فرم فیلم به گونه ای طراحی شده که انگار با عجله و بدون ذوق هنری میزانسن شده است و اتکای فیلم به جلوه های رایانه ای و محصور شدن بازیگران در اتاق سبز رنگ نتوانسته که تعادلی میان تخیل و واقعیت ایجاد کند تا از فرم ایجاد شده به مفهوم برسد و بیشتر از هر چیزی نور می بینیم و انیمیشن های رنگارنگ.
فیلم زمانی می تواند در پرده سینما معنای فیلم بودن را پیدا کند که مخاطب در تماشای آن بی تردید رویدادهایی را که به وقوع می پیوندد با منطق خویش و منطق فیلم نزدیک ببیند و آنها را باور کند و حتی با جلو های ویژه می توان به این رابطه کمک کرد اما وارکرافت به قدر ضعیف عمل می کند که باور مخاطب در انجام رویدادها به یک بازی شبیه تر است تا یک فیلم سینمایی.
شاید بتوان گفت که بازی وارکرافت که پیش از فیلمش شهرت دارد در برانگیختن حس مخاطب از وجود خودش در دنیای حقیقی تا نبرد تحت کنترلش در دنیای تخیلی یک رابطه منطقی بسیار موفقی را ایجاد می کند که وقتی این بازی اکنون به فیلم سینمایی مبدل گشته است همان سبک بازی را پی می گیرد که شاید قصد دارد که مخاطب را به حس آشنای بازی نزدیک کند که نه تنها در این کار موفق عمل نمی کند بلکه حس مخاطب را در بین فیلم و انیمیشن و حقیقت انجام ماجرا سرگردان می کند.
به هر حال تکنیک خوب در یک فیلم فقط استفاده همه جانبه از جلو های ویژه نیست بلکه بازی خوب، طراحی دکوپاژ خوب، قاب بندی های زیباتر و… نیز ملاک هستند.
نقد محتوایی فیلم:
فیلم سینمایی وارکرافت از جمله آثاری محسوب می شود که در سینمای جریان ساز سالهای اخیر هالیوود، موردهای زیادی برای یادآوری وجود دارد و می توان گفت که به سبب سبک معمایی و بیان بحث مورد نظر از زبان غیر مستقیم ، بیشتر سرمایه گذاری های خود را در این چنین ژانرهایی معطوف ساخته اند که در این میان از وارکرافت به عنوان آثار فوق نمادگرا می توان یاد کرد.
در فیلمهای فوق نمادگرا به مانند وارکرافت منطقا تمامی المان های مفهومی داستان بر پایه های فرم و ساختاری استوار است که کارگردان را مجاب می کند که علاوه به پرداخت فرمی برای شکل گیری روال اصلی فیلم خود یک نوع پرداخت فرمی دیگر که بیشتر متکی بر شخصیت پردازی، نورپردازی و چیدمان لوکیشن می باشد تا منظورها و نکته های مفهومی را برساند متمرکز شده و وقت بگذارد.
داستان فیلم در جهانی متفاوت رخ می دهد که موجوداتی شیطان گونه با نام ارک قصد تجاوز به دنیای انسانها را دارند. در فیلم به دلیل کثرت علائم و نمادها شاید نتوان که مستندی از وجود و گنجاندن موضوعی خاص اشاره کرد منتهی با لحاظ شباهت انگاری های متداول به نتایج نیمه مستندی می توان دست یافت.
در مرحله شخصیت پردازی چهار نوع کارکتر اصلی در فیلم وجود دارد،۱: انسانهای معمولی ۲: انسانی با سیمای حضرت مسیح(ع) که دارای توانایی جادویی است(مدیو) ۳: ارک های معمولی ۴:ارک هایی با جادویی سبز رنگ به نام فل
بعد از شخصیت پردازی در مرحله نورپردازی و لوکیشن جایگاه و نقش این شخصیت ها برای مشخص شدن در فیلم جهت شباهت انگاری صورت می گیرد. در میان شخصیت ها کارکتر ارک جادوگر با نور سبز رنگ نشان داده می شود.
آنچه که می تواند با داشتن کمی اطلاعات ذهن مخاطب را در مرحله شباهت انگاری به خود درگیر کند و کدهای موجود را با توجه به ذهنیت قبلی از این داستان دریافت کند وجود همین رنگ سبز است که بی شک بیشتر در اقوام مسلمان تبدیل به نماد معتبری شده است. گرچه انسان جادوگر با سیمای حضرت مسیح(ع) از نور آبی استفاده می کند و در چیدمان لوکیشن او که محل استقرارش بود چشم جهان بین به وفور دیده می شود اما سرآخر معلوم می گردد که او نیز تحت تاثیر جادوی سبز رنگ بوده و ارک ها به دعوت و کمک او به سرزمین انسانها راه یافتند.
بعد از برملا شدن ارتباط این جادوگر با ارک ها و وجود نشانه هایی از جادوی سبز در او کاملا مشخص می شود که کارگردان در ارتباطش با این کارکتر در لبه تیغ قدم بر میدارد و بسیار منعطف برخورد می کند و هر اندازه که سعی می کند شخصیت او را در تعادل با جهان حقیقی قابل احترام نشان دهد و در مقابل رویکرد سیاسی اسلامی گذارد اما در انتها منشاء او را نیز از همان سبز انگاره های به ظاهر الهی متصور می شود و به مخاطب القا می کند. از این جهت می توان به جادوی فل ، سبز انگاره های الهی نام گذاری کرد چون در سکانس های پایانی در لحظه نابودی جادوی سبز یکی از بازیگران دیالوگی را می گوید: “از پس هر تاریکی روشنایی بر می خیزد و از پس هر روشنایی تاریکی”. جمله ای آشنا و دینی که به کرات خوانده ایم و جالب اینجاست که زمانی این جمله به کار می رود که به عنوان غلبه کردن در لحظه پایانی کاربرد ندارد بلکه به عنوان حرف آخر و دعوت به بازگشتی دوباره برای مبارزه بیشتر نمایانگر می شود.
نکته ای بارز که فیلم را در نوع خود متمایز می کند و می تواند به عنوان مستند قرار بگیرد وجود کودکی است که توسط یکی از ارک ها وضع حمل می شود و توسط رهبر جادوگر ارک ها در همان دقایق ابتدایی تولد جادوی فل یا سبز رنگ را در درون این کودک وارد می کند.سرنوشت این کودک به همراه والدینش به گونه ای رقم می خورد که در یک نزاع درونی میان ارک ها مادر کودک گریخته و برای نجات جان فرزندش او را در درون سبد گذاشته و در مثالی بی بدیل آن را در درون رودخانه رها می کند و کودک در جریان آب رفته و به سرزمین فرمانروایی می رسد.
بی شک نمونه ی دیگری جزء داستان حضرت موسی(ع) در رابطه با نوع سرنوشت این پیامبر نمی توان نام برد و تمثیل متشابه داستان فیلم با داستان حضرت موسی(ع) از جمله نکته بارز فیلم محسوب می شود و از آنجایی که جزء سکانس پایانی فیلم است باید منتظر قسمت های بعدی فیلم نیز بود.
اما با در نظر گرفتن آن سه ملاک و ارتباطشان که توسط کارگردان در فیلم رقم می خورد می توان گفت که تمام کش مکش های داستان و نمادگرایی ها و شخصیت پردازی ها که گاها بی اثر و گیج کننده جلوه می کرد ، برای رسیدن به یک کارکترسازی مورد هدف یعنی همان کودک بود تا بتواند پایان فیلم را بهتر نشان دهد.لازم به ذکر است که اکنون در میان باورها و اعتقادات و مکتب های ماسونی و کابالایی به حضرت موسی(ع) با توجه به توانایی های این پیامبر به عنوان یک جادوگر می نگرند و باور دارند نه به عنوان نبی خدا و از آنجایی که فیلم هم داستانش را بر همین خط چیدمان کرده است ، بی شک می توان منتظر گفتمان تازه ای بود و هالیوود قصد دارد اینبار با داستان حضرت موسی(ع) بازی کند.
در حقیقت تمامی فیلم بر اساس پایان داستان برنامه ریزی و دکوپاژ شده بود و برای کارگردان مسائل دیگر کم اهمیت تر نشان می داد و انگار که تمام دغدغه متمرکز بر همان کارکتر سازی مورد هدف استوار بوده و شاید هم یکی از دلایل بی اثر بودن و غیر قابل درک بودن بعضی از نمادگرایی ها و سکانس ها که در روال فیلم به خوبی در متن نمی نشست می تواند همین نحوه هدف گذاری کارگردان در رساندن منظور و مفهوم باشد. در واقع پایان فیلم یک پایان نیست بلکه همانطور که از نامش پیداست این یک سرآغاز خواهد بود و با این دکوپاژ می توان فیلم را به دو بخش تقسیم کرد:۱.همه فیلم به جزء سکانس پایانی ۲. سکانس پایانی.
بخش نخست را می توان صرفا مقدمه چینی، آب بندی، بیان نکات تکراری، نمادگرایی محض و گاها بی دلیل دانست و بخش دوم اساس داستان و تبلور همه پیام ها و گفتمان فیلم که مسلما در قسمت های بعدی تکمیل خواهد شد.
قالب عمده فیلم و حتی دیگر اثرهای مشابه، رجوع به دوران پادشاهی هستند منتهی بدون انتخاب سلسله ای مشخص و دوران مستند شده در تاریخ و صرفا از ذهن متخیل نویسنده و کارگردان در می آید. این در حالی است که در ادامه روند تاریخ انگاری فرمی در محتوا کاملا برعکس عمل می کند و از تاریخ متخیل گونه قصد رسیدن به منجی گرایی و آخرالزمانی و به زبان ساده تر نگاه هدفمند به آینده را دارند و برای دست یافتن به تعادل و پر کردن فضای خالی از این دو بازده زمانی ، مخاطب را در زمان حال در نظر می گیرند که خروجی برآمده می تواند همه افرادی باشد که از فیلم تاثیر پذیرفته اند و در دنیای واقعی و به دور از پرده سینما آن را اعمال می کنند.
وارکرافت با تفکرات ماسونی و فوق نمادگرایی که در پشت تولید و فیلمنامه خود پنهان کرده است توانسته با تغیراتی در بازده تاریخی فرم فیلم ، تخیل و واقعیت تاریخی را در هم آمیزد و با دست گذاشتن بر روی داستان متمایز حضرت موسی(ع) و انتخاب فرم روایی این درام از زندگی نامه ، هم داستان تخیلی خود را پیش برند و هم با شباهت محض با موضوع حضرت موسی(ع) بتوانند نوع اعتقاد و باورهای همان تفکر ماسونی غربی را به نسل های تازه تر القا کنند.
یکی از تاکتیک های قدیمی هالیوود برای تاثیر گذاری غیر مستقیم به منظور جریان سازی درآینده به خصوص در مخاطبان سنین کم استفاده از ژانرها و محتواهایی است که نمی توان نمونه واقعی برای آن ترسیم کرد اما مشابه بودن و نزدیک بودن به عنوان های واقعی بیشمار قابل مشاهده خواهد بود. این فیلم نیز با انتخاب داستان مرسوم شده نبرد میان ارک ها و انسان ها، به دنبال حرف های تازه و بعضا تکراری خود از دل این داستان می گردد و از دل این نمادگرایی های پی در پی که اکنون گام نهادن در جا پای دیگر کارگردانان محسوب می شود ، شاید در ظاهر سعی می کند که استقلال تجاری و پیامی و فرمی خود را در سینما داشته باشد اما در حقیقت از پس زمینه های ذهنی ای که مخاطبان از رویارویی با این دست از داستانها در قالب کتاب، بازی های کامپیوتری و فیلم به دست آورده اند استفاده می کند و حتی می توان گفت در مرحله تاثیرپذیری در ناخودآگاه مخاطبان از آن رسانه های دیگر بهره و کمک هم می برد.
شاید وارکرافت اثری باشد که به دلیل وسعت نمادگرا بودنش و ازدحام کارکتری که دارد و قدرت تاثیرگذاری به مانند ارباب حلقه ها از دستان کارگردان رها شده و منجر به دوگانگی مفهومی شده باشد و منجر به دور شدن از هدفش گردیده باشد و یا اینکه تمامی استواری فیلم بر روی سکانس آخر باشد، باید دید که در ادامه چه خروجی در قسمت های دیگر از آن به عمل خواهد آمد.
منتقد: محمد جواد فلاح