رویا را واقعی می کنم
شروع...کلافگی...ترافیک...موزیک های متفاوت...تفاوت سلیقه ها....برداشتِ بلندِ دوربین...مکث،رویا...خیال...واقعیت...حقیقت...
سکانس اول برداشت بلندی از ترافیک و اجرای رقص و اوازِ انسان های گرفتار،باطلوعی دیگر وامید به آینده و صبحی دیگر،دیمین شزل(کارگردان)رویای خود را ساخته،واقعیتی که دوست دارد با این رنگ و لعاب شکل بگیرد،شیزل رویای خود را برگزیده و آن را به منصه ظهور می رساند،دربستری سحرامیز و عجیب....تمام...رویا تمام میشود...دوباره کلافگی و بوق ماشینها....حالا!تازه فیلم شروع میشود با درج نام لالالند،سکانس اول برای شخصیت های داستان،میا و سباستین نیست،رویاییست خیال انگیز برای خودِ خودِ شزل.
میا و سباستین شخصیت های سرزمین رویایی،میا در ارزوی رسیدن به بازیگری با تست های بی نتیجه و بی شمار،سب برای احیای موسیقی جاز و تاسیس کافه ی شخصی خود،حرکت میکنند در رسیدن به امیال و ارزوها،اما تقدیر و سرنوشت...برخورد رویاها...تصادم ادم ها...عشق...عشق،رویا است یا واقعیت،عشق رویاییست که هر لحظه با ظریفترین جزئیات در ذهن و درون انسان ساخته و حتی بازافرینی میشود.میا و سب عاشق هم میشوند اما همچنان برای تحقق ارزوها و رویا های خود به واقعیت در شهر ستاره ها در تلاش اند...رقص های دونفره...بده بستان های موزیکال با چاشنی طنز...در بستری نوستالژی...لوکیشن ها و نام ها...همفری بوگارت...اینگرید برگمن...کنی جی...موسیقی جز،چیزی جز رویا نیست،هیچ چیز،، رویایی جذاب و میخ کوب کننده.
ازنگاه اندره بازَن(نویسنده و منتقد فرانسوی)کشف انگیزه ادمها و درک چند وجهی بودن این کنش ها،همگی در بستری با برداشت بلند صورت می پذیرد.خصلت اساسی کنش ادمها،یک جور ایهام و راز است و برداشت بلند بهترین سازو کار برای تحقق این امر جذاب وتفسیر پذیر را ممکن می کند.
این روند باعث میشودکه همراه با یک شخصیت نباشی و توامان هوش و حواس را به محیط اطراف و وضوح ژرف و عمق میدان نیز باشد ودر حالی که شخصیت های اصلی را دنبال میکنیم،با رنگ ولعاب محیط شخصیت و ارتباط بصری بین شخصیت و محیط را در نظر داشته باشیم.با برداشت بلند(و این ترفند)نقطه ی مشخصی مدنظر نیست و هر لحظه،هر نگاه،هر حرکت،و هررقص برای مخاطب های مختلف دارای راز و ایهامی است که سعی در لذت بردن وکشف ان بر اساس امیال و ارزوها و رویاهای درونی خود میکند.مخاطب در سرزمین رویایی(لالالند)خود را پیدا،ورویای کوچک و وهم الود را برای خود تجسم میکند،برش(مونتاژ) مانع از بازافرینی واقعیت میشود زیرا بین دونگاه در یک محیط و به دو شی برش و فاصله ای وجود ندارد،و برش مانعی است برای رسیدن به واقعیت.
اما بدون هیچ برشی سکانس ابتدایی که اساسا از ابتدا خیالی و یک ارزو است با برداشت بلند و غرق کردن مخاطب در صحنه و بدون برش و عمق میدان شیزل به ارامی رویای خود را تبدیل به واقعیت میکند.با برداشت بلند رویای شیزل تبدیل به واقعیت خیال گونه و حتی واقعیتی خیال انگیز،اما دست یافتنی میشود. واقعیت خیال گونه... واقعیت خیال انگیز...
لالالند سرزمینی که رویاهای احمقانه دران جاری است،رویای بازیگر شدن...رویای موسیقی...رویاهای تو در تو با رنگهای جذاب،با لباس های رویایی،با طراحی صحنه ی به یاد ماندنی...با لوکیشن های خاطره انگیز...خاطره خود یک رویاست...رویای از دست رفته اما دلنشین در وجود ادمی...عشق اسمانی در پارک گریفیث...پارک گریفیث یک رویاست...اوازهای درونش یک رویاست...گریفیث خودش هم یک رویاست،رویایی احمقانه به سوی تکامل زبان سینما...به سوی تعصب وتولد یک ملت...تولد یک ملت برای رسیدن به...؟به جز خیال،ارزوها و ارمان ها چه میتوان جایگزین کرد...
رویا را واقعی میکنم...
شزل حرکت سیال بین خیال و واقعیت را تا به اخر حفظ میکند و موتیف موسیقی جازِسحرامیزِ متن را بارها در ذهن میا و سب وتماشاگرش،که حالا رویای خود در یکی از شخصیت ها قرار گرفته می نشاند و بارها واقعیت را به سمت رویا و رویا را به سمت واقعیت حرکت میدهد ودر فصل پایانی مخاطبِ سرزمین رویایی،مخاطبی که تلخ کامی و نرسیدن را در این سرزمین نمی پذیرد و حاضر به قبول ان نیست با حرکت سیال گونه ی خود دچار شوک و غم فزاینده و بی پایانی میکند،که به این راحتی ها از ذهن مخاطبش بیرون نمی رود.این تفاوت اصلی موزیکال دیمین شزل با دیگر موزیکال ها است.
اما در نهایت...رویا تا رویا است جاودانه ست،شاید وقتی به رویا میرسی...لذتِ رنج از بین میرود...لذت رنج...لذت خیال...لذت تداعی ازاد برای رسیدن به ارزوها...