گردهمایی آیتمهای تلویزیونی

مهران مدیری نامِ آشنایی برای طرفداران سریالهای طنز تلویزیونی است. حتا مخالفین او نیز نمی توانند منکر این شوند که او با ساخت سریال های طنز خود، بدعتی تازه در این عرصه گذاشت که قابل تقدیر و احترام است. شاید همچنان مجموعه هایی چون «پاورچین» و «شب هایی برره» را بتوان برترین و متفاوت ترین مجموعه های طنز ایران به شمار آورد.
شاید به همین جهت است که تماشای «ساعت 5 عصر» احتمالاً برای مخاطبی که به انتظار اثری در حد و اندازه ی آثار تلویزیونی مدیری به سینما رفته است ناامیدکننده باشد.
یکی از مهم ترین لازمه های شکل گیری یک کمدیِ خوب، فیلمنامه ی خوب است؛ حتا یک طرح اولیه هوشمندانه با پرداختی غلط و فیلمنامه ای بی چفت و بست به هرز می رود و این اتفاقی است که دقیقاً برای اولین ساخته مهران مدیری در مقام کارگردان رخ داده است.
«ساعت 5 عصر» اساساً فیلمنامه ندارد. فیلم از تعدادی خرده رخداد تشکیل شده است که هرگز نقاط اصلی یک درام را شکل نمی دهند و به عبارتی هیچ یک از اجزای فیلمنامه در طول یکدیگر برای شکل گیری یک درام و حتا یک "داستان" قرار نگرفته اند و فیلم به مثابه تعدادی آیتم مجزا با موضوعاتی مشابه از آب درآمده است که به یکدیگر وصل شده اند تا داستانی واحد را شکل دهند حال آن که هیچ سکانسی نه سکانس قبلی خود را کامل می کند و نه در راستای اتفاقات آن سکانس شکل می گیرد و این باعث می شود که اثر جدید مهران مدیری در قالب یک فیلم بلند سینمایی به کاری کسل کننده و حوصله سر بر تبدیل شود زیرا حذف هیچ یک از سکانس های آن ضربه و لطمه جبران ناپذیری را به کلیت اثر وارد نمی آورد و این بدین معناست که درام با اشکالات متعدد ساختاری در زمینه قصه گویی مواجه است.
این فقدان، تنها به "بی داستانی" و "عدم زنجیره وار بودن رخدادها" منتهی نمی شود و اشکال بزرگ دیگر فقدان شخصیت پردازی است. با توجه به این که فیلم تنها یک شخصیت اصلی دارد و می توان آن را فیلمی شخصیت محور دانست هیچ ویژگی بارز شخصیتی در کاراکتر "مهرداد پرهام" (سیامک انصاری) قابل برشمردن نیست و بدین لحاظ کاراکتر نیز در حد یک تیپ باقی می ماند که البته همان تیپ نیز لنگی های بسیاری دارد؛ یکی از بارزترین این اشکالات شخصیت پردازی، سادگی و تا حدودی بی سر و زبان بودن مهرداد است که با شغل او بعنوان "وکیل پایه یک دادگستری" سنخیتی ندارد. او حتا در ساده ترین شرایط توانِ دفاع از خود را ندارد و بلد نیست مسائل را تشریح کند و سادگی او با شغلش در تضادی بارز است. این که چگونه از بازجویی با بازجوی دیوانه اش نجات پیدا می کند نیز از سهل انگاریهای فیلمنامه است که احتمالاً به سبب رفع نقصان های شخصیت پردازی در کار لحاظ شده است زیرا با توجه به اتهاماتی که علیه پرهام جمع آوری شده است رهایی او از آن مهلکه به این سادگی ها به نظر نمی رسد.
داستان فیلم چرا باید در سال 92 بگذرد؟ البته انتخاب موقعیت زمانی درام بر عهده شخص فیلمساز است و نمی توان ایرادی از آن گرفت اما اساساً این سالِ به خصوص کارکردی هم در پیشبرد درام ندارد و بعد از آن هم قرار نیست فلش فورواردی ببینیم که این بازگشت به عقبِ زمانی را توجیه کند پس لزومی هم نداشت که داستان فیلم در آن سال خاص اتفاق بیفتد.
مهران مدیری «ساعت 5 عصر» را به قصد ساخت یک "طنز" و نه یک اثر کمدی جلو دوربین برده است و قرار است در فیلم شاهد بسیاری از انتقادات اجتماعی باشیم که جامعه مدرن شهری ایران را تهدید کرده اند. مسائلی چون بی نظمی و اغتشاش مراکز بهداشت و درمان دولتی، مشکلات حمل و نقل عمومی، بی فرهنگی و فقدان فرهنگ آپارتمان نشینی، مشکلات زندگیهای زنانشویی عصر مدرن، اعتیاد و ... اما به سبب درست نبودن ساختار فیلمنامه و فقدان درام در آن، این انتقادات و پیام رسانی ها نیز در سراسر فیلم معلق و پا در هوا می مانند و نمی توانند به شکل مطلوب و تأثیرگذاری به هدف خود عمل نمایند به همین سبب به رغم وحدت موضوعی و مضمونی همه ی این انتقادات در «ساعت 5 عصر»، به شکل و شمایلی که در آیتم های تلویزیونی مدیری و سریالهای نمایش خانگی او مطرح می شدند مطرح می شود و کار را فاقد جذابیت دراماتیک و بسیار خطی و یکنواخت می کنند.
از دیگر اشکالات فیلم فقدان میزانسن سینمایی در آن است. فیلم به وضوح خالی از میزانسن درست سینماییست و همچنان میزانسن کار مخاطب را به یاد آثار تلویزیونی می اندازد. بهره گیری از تنالیته رنگ زرد در تصاویر فیلم نیز بر کسالت آور بودن و رخوت آن می افزاید، ضمن آن که همچنان دلیلی برای بهره گیری از این تنالیته در کار به چشم نمی خورد.
اگر مدیری قصد داشته است فیلمی نهیلیستی بسازد، قطعاً در کار خود موفق عمل کرده است که البته به نظر نمی رسد او چنین نیتی داشته زیرا فیلمی که محوریت آن طرح انتقادات اجتماعی ست نمی تواند هدفی پوچگرایانه داشته باشد. اما آن چه حاصل کار اوست، فیلمی پوچگر و ابزورد است که در پایان مخاطب را با این پرسش مواجه می سازد: آیا این همه کش و قوس و دغدغه و اضطراب شخصیت اصلی فیلم ارزشش را داشت که در سکانس ماقبل آخر معاون بانک به او بگوید "با یک روز تأخیر کسی بی خانمان نمی شود" ؟ ضمن آن که در بسیاری از بحران های فیلمنامه راه حل هایی بسیار ساده و منطقی برای حل گره ها وجود داشت. مثلاً اگر در همان آغاز کار مهرداد به جای پرداخت شارژ ساختمانِ تمام اهالی ساختمان به منظور خالی شدن درب جلوی پارکینگ، با آژانس به سمت بانک می رفت هیچ یک از این وقایع برایش پیش نمی آمد، یا اساساً چرا فردی با شرایط مالی مهرداد پرهام باید به بیمارستان دولتی برای یک جراحت ساده مراجعه کند، آن هم کسی که آن قدر برای رسیدن به کارش عجله دارد ... از این دست سوالات در طول فیلم برای مخاطب زیاد پیش می آیند که پاسخ دادن به آن ها نیز کار سختی نیست و به همین جهت بسیاری از موانع فیلم سهل الوصول و ساده انگارانه از آب در آمده اند.
فیلم تنها یک بازیگر اصلی دارد؛ سیامک انصاری و جالب این جاست که چه به لحاظ نقش و چه به لحاظ نوع بازی او کاملاً نقش ها و بازی های خود را در سریال های مهران مدیری تکرار می کند. همچنان او مردی عاقل است (مثل کیانوش در شبهای برره) که در مواجهه با عده ای آدم دیوانه و ناقص العقل قرار می گیرد و اتفاقاتی کلیشه ای به شکل مداوم برای او تکرار می شوند و در این بدبیاری ها او تقصیر چندانی ندارد. بنابراین فیلم حتا اصلی ترین برگ برنده خود یعنی تک بازیگر اصلی اش را نیز از دست داده و به جرئت می توان مدعی بود که به جز نامِ شخصِ مهران مدیری که مخاطبانش را به سینما کشانده است هیچ برگ برنده و نقطه قوت دیگری در کار وجود ندارد.
از تمام آن چه گفته شد می توان نتیجه گرفت که فیلم مهران مدیری اثری نیست که مخاطب از او انتظار داشته است، فیلمی که به خام دستانه ترین شکل ممکن ساخته شده و حتا در شخصیت پردازی درست و چینش درست رویدادها و سر و شکل دادن به ساختار دراماتیک با ضعف های متعددی رو به روست.
فیلم مهران مدیری را نمی توان یک فیلم نامید بلکه شاید با اندکی اغماض بتوان از آن به عنوان گردهمایی چند آیتم تلویزیونی نام برد که محتوایی واحد دارند اما به هیچ وجه در طول هم قرار نمی گیرند و داستانی واحد را شکل نمی دهند.