جستجو در سایت

1393/12/21 00:00

ماجرایی که آن قدر هم بغرنج نبود!

ماجرایی که آن قدر هم بغرنج نبود!
این روزها فیلم‌های سینمای ایران خصوصاً فیلم‌هایی که در بخش خصوصی و توسط فیلمسازان اول تولید می‌شوند به طرز عجیبی شبیه هم شده اند؛ شباهت مورد بحث قطعاً به فیلمنامه‌ های این آثار بازمی گردد و البته امکاناتی که به این فیلمسازان برای ساخت فیلم های‌شان تعلق می گیرد. ریشه یابی و پیدا کردن دلیل این شباهات خود جای بحث بسیار دارد، اما نتیجه این شباهت ها و حتی بهره گیری از مضامین و سوژه های تکراری در این فیلم ها موجب آن شده است که مخاطب دیگر با تماشای این فیلم ها به وجد نیاید و حتی از همان ابتدای فیلم بر این امر واقف باشد که قرار است فیلم متکی بر بازیگر و ضدقصه باشد، پایانی باز داشته باشد و در انتها پاسخی به سوال های او ندهد. مضمون «دروغ» از همان آغاز پیدایش سینما در بسیاری از فیلم ها حتی فیلم های مستند و غیرداستانی وجود داشت. در سینمای ایران نیز این مضمون در بسیاری از آثار به کار گرفته شده است و نمونه برجسته آن را می توان در چند فیلم آخر اصغر فرهادی جستجو که درواقع «دروغ» و «پنهان کاری» شکل دهنده داستان و عامل ایجاد بحران در آن است. ابراهیم نعمتیان نیز در اولین فیلم خود به سراغ مضمون«دروغ» و «پنهان کاری» رفته است و این به خودی خود ایرادی ندارد، اما آنچه جای پرسش دارد نحوه به کارگیری این عنصر در فیلم است و این که آیا اصلاً داستان فیلم کشش لازم برای تبدیل شدن به یک فیلم بلند را داشته است یا نه؟ تصمیمات شخصیت های اصلی فیلم تا چه حد باورپذیر و واقعی‌اند؟ واضح است که فیلمساز و فیلمنامه نویس درصدد آن بوده اند که مشکلات اقتصادی، بیکاری و بی‌پولی جوانان و ... را دستمایه اصلی ساخت «ارسال...» قرار دهند، اما آیا تصمیمی که طاها و ریحانه اتخاذ می کنند را چند درصد از آدم های معمولی جامعه ممکن است برای رسیدن به پول بگیرند؟ این تصمیم تا چه حد با عقل جور درمی آید و مخاطب چه قدر با این رویدادها همذات پنداری خواهد کرد؟ فیلم قصه محور است و عناصر داستان در فیلم قصه محور می بایست سر جای درست خود قرار گیرند تا داستان سر و شکل پیدا کند و مخاطب را به چالش وادارد، اتفاقی که در «ارسال...» رخ نمی دهد. ریتم کند داستان، کم کششی فیلمنامه و نبود عناصر تعلیق آمیز در آن فیلم را به کاری یکنواخت و خسته کننده تبدیل می کند که تنها با روح و روان مخاطب بازی می کند و باعث می شود او از تصمیمات غیرمنطقی زوج جوان حرص بخورد و عصبانی شود. از این منظر می توان «ارسال ...» را تا حدودی شبیه فیلم «ملبورن» دانست که در آن نیز «دروغ» موتور محرک پاره ای از رویدادها و تصمیمات غیرمنطقی و غیرعقلانی می شود و این وجه تمایز آثاری از این دست با فیلم های خوبی مثل «چهارشنبه سوری»، «درباره الی» و «جدایی نادر از سیمین» است. «زمان» عنصر مهمی در فیلمنامه است و استفاده درست از آن در فیلم از اصول غیرقابل چشم پوشی. در چه مدت زمانی از فیلم حقیقتاً اتفاقی به منظور پیشبرد داستان رخ می‌دهد؟ اتفاقات مفید و کلیدی فیلمنامه کدام ها هستند؟ چرا از لحظه مرگ پیرمرد تا هنگام ورود مینا (پریوش نظریه) به داستان هیچ اتفاق خاصی در داستان رخ نمی دهد؟ بخش عمده ای از زمان مفید فیلم با نشان دادن صحنه های بو گرفتن جنازه پیرمرد، ترس ها، دعواها و بگومگوهای بی معنا و تصنعی ریحانه و طاها پر شده است و حتی حذف آنها ضربه ای به فیلم وارد نمی کند. در جریان این اتفاقات شخصیت های این دو هیچ تغییری نمی کند. آنها به آدم های دیگری تبدیل نمی شوند، آنها همان هایی بوده اند که هستند و بنابراین نشان دادن آن همه صحنه دعوا و نگهداری آنها از جنازه نیز امری بیهوده و عبث به نظر می رسد. فیلم به شدت ناتورالیستی است و این امر در فضاسازی و میزانسن های آن به خوبی از آب درآمده است، اما محتوای داستان و اتفاقاتی که در آن رخ می دهد بیش از آنکه به ناتورالیسم شبیه باشد به کارهای سوررئالیستی شباهت داد، زیرا احتمال بروز چنین واقعه ای در زندگی عادی و واقعی انسان ها بسیار اندک است. نباید از یاد برد که ساختارشکنی در آثار هنری کار بدی نیست و حتی می تواند موجب بروز نوآوری شود مثل کاری که هومن سیدی در فیلم هایی همچون «اعترافات ذهن خطرناک من» و «آفریقا» انجام داده، اما روایت داستانی عجیب و غیرعقلانی در فضایی ناتورالیستی که قرار است دغدغه های اجتماعی و روانی را نیز مطرح سازد ساختارشکنی نیست و به نوعی بی نظمی و عدم هماهنگی فرم و محتوا می انجامد. همان طور که گفته شد، فیلم کارگردانی خوبی دارد. پریوش نظریه بازی بسیار خوب و متفاوتی را در قالب نقش زنی شکست خورده، اما مقتدر به منصه ظهور گذاشته و با این که نقش صابر ابر تا حدودی شبیه های همیشگی اوست، اما باز هم خوب بازی می کند و حضورش بر قالب نقش طاها می نشیند. رابعه مدنی نیز بازی کاملاً باورپذیری را ارائه می کند، اما بازی نازنین بیاتی تا حدودی تصنعی است، خصوصاً در صحنه های جنگ و جدالش با طاها، به نظر می رسد او آنچنان که باید در قالب نقش فرو نرفته است با بازیگر توانمند و کاربلد فیلم های «دربند» و «رخ دیوانه» فاصله دارد. طراحی صحنه و لباس فیلم خوب است و متناسب با فضای سرد آن طراحی شده است. انتخاب موسیقی «ترکم نکن» ژاک برل از دیگر محسنات فیلم است که پس از آن بازی های روانی تا حدودی مخاطب را به آرامش می رساند و البته ارتباط معنایی با مفهوم فیلم و البته رابطه ی مینا با پدرش نیز دارد و به نوعی تصویرگر کشمکش درونی زن با خودَش است. «ارسال آگهی تسلیت برای روزنامه» فیلمیست که در حرکتش در خلاف جهت جریان آب با مشکلاتی مواجه شده است، در قصه گویی اش نقصان هایی دارد و برخی جاها یک پای فیلمنامه به شدت لنگ می زند و مخاطب را به این فکر وامی دارد که آیا حتماً این فیلم می بایست بصورت یک فیلم بلند ساخته می شد و امکان آنکه در قالب فیلمی کوتاه ساخته شود وجود نداشت؟ آیا اصلاً لزومی داشت که ریحانه (بدون اطمینان از این که آیا مینا پول را بهشان می دهد) ماجرا را تا این حد بغرنج و پییچیده کند؟ پایان باز فیلم که با خروج زن و مرد جوان از خانه ی زن میانسال صورت می گیرد و سپردن مشکل به خود زن و انتخاب زندگی آزادانه ای که احتمالا دیگر مثل قبل نخواهد بود انتخاب نسبتاً درست و مناسبی برای فیلمی در شکل و شمایل «ارسال آگهی تسلیت برای روزنامه» است.