جستجو در سایت

1393/11/22 00:00

نقد در نگاه اول/ زمستان است

نقد در نگاه اول/ زمستان است
بهمن فیلمی ساده و بی تکلف در وصف بحران پرتلاطم میانسالی است. هما پرستاری میانسال با بازگشت به شب کاری پس از سالها، مسیر روزمره زندگی اش دچار تغییرات شگرفی می شود. این انحراف از مسیر بی اوج و فرود زندگی روزمره فرصت تلخی را برای او فراهم می آورد که نگاه او را به واقعیات زندگی اش در گذشته و حال دچار تغییر می کند. این پریشانی های جسمی و روحی در وصلتی دلپذیر با فضای سرد و سپید زمستانی نمود تصویری قابل توجهی پیدا کرده اند. شخصیت پردازی درست و کارشده شخصیت هما به همراه بازی خوب فاطمه معتمدآریا که بار دیگر به یگانگی با نقش نائل آمده است هم در این ارتباط نقش پررنگی را ایفا میکند. مرتضی فرشباف در دومین فیلم بلند سینمایی خود با همان قدرت فیلم اولش ظاهر می شود.در فیلم بهمن همانند فیلم اول او سوگ شاهد استفاده ای هنرمندانه از عناصر طبیعت،استفاده حداکثری از قابلیتهای اعجاب انگیز زبان تصویر و همچنین استفاده شایسته از پتانسیل های بازیگری هستیم، هر چند که ضرباهنگ کند و ضد قصه روایت در جهت دیده شدن نمای کاملی از قابلیتهای روایی و بصری داستان در بسیاری از دقایق فیلم مخاطب مجذوب سینمای قصه گو را پس می زند. فیلم از اولین بارش زمستانی آغاز میشود. بارشی که بی وقفه برای روزها و تا دقایق پایانی فیلم ادامه دارد.هما تصمیم دارد ده شب را به پرستاری از پیرزنی بگذراند بی آنکه بداند این ده شب تا چه اندازه دنیای او را تکان خواهد داد.از همان شب اول بی خوابی به سراغ هما می آید و پس از آن التهابات درونی این شخصیت در نتیجه نوعی مواجهه درونی تشدید می شود، التهاباتی که سؤالات بیشماری را پیش روی هما قرار می دهند که مهمترین آنها به همسر و پسرش و در واقع به هویت زنانه و مادرانه باز می گردند.هما دیگر نمی تواند همچون گذشته در خانه اش ، یگانه مأمنش به آرامش برسد: "خونه قرار بود آرومم کنه، نکرد". او هر صبح که به خانه باز میگردد این واقعیت برایش مسلم تر می شود که دیگر به فضای آن خانه و شریک زندگی اش تعلق ندارد و دیگر همسر و پسرش را نمیشناسد.اولین نشانه های این عدم تعلق در گفتگوی او با پسرش نمودار می شود: "احساس میکنم همه چی بدون من بهتره". حضور زن جوان معلم پیانو در همسایگی هما این نگاه او را تشدید میکند. معلم پیانو را می توان تهدیدی برای قدرت زنانه هما به شمار آورد.ترس از دست دادن جذابیت و در نتیجه قدرت زنانه آنقدر ذهن هما را بخود مشغول کرده که او به کرات به انعکاس تصویر خودش که روز به روز خسته تر و بی رمق تر میشود با وسواسی زنانه خیره می شود تا ردپای گذر ایام و از دست دادن این جذابیت را بوضوح ببیند. صداها در این میان بسیار مهمند و در ارتباطی متقابل با تصاویر کارکردی تشدید کننده در انتقال مفاهیم فیلم دارند:صدای امواج خروشان دریا که هما در کنار تصویری که از این امواج در ذهن دارد با آن به آرامش میرسد و در لحظات سختی که سپری می کند به اشکال مختلف سعی در همانند سازی این صدا دارد و صدای ممتد پیانو که جلوه ای تهدید کننده دارد و به نوعی تلنگری است بر زنانگی در معرض خطر و سقوط قدرت پنهان شده در پس این زنانگی. فیلمساز در ترسیم شخصیت، پیچیدگیها و نیازهای روانی رو به تغییر هما استفاده درستی از زبان تصویر داشته است. نمونه بارز آن تصویر رؤیای آرامش بخشی است که هما طی ده روز پر تلاطم خود در نتیجه بی خوابی اش از آن دور می شود و به شدت جویای آن است چرا که باز گشت خود را به نقطه تعادل در گرو این تصویر می بیند، تصویری از دریا و امواج خروشانی که به صخره های ساحل می خورند. دریا سمبلی آشنا از زنانگی ، ضمیر ناخودآگاه، ابدیت و مادر است. تا پیش از این ده روز هما با این رؤیا در اتصالی یگانه وار با زنانگی وجودش و همچنین با حس قوی مادر بودن در تعادل به سر می برد و به محض جدایی از این یگانگی دچار آشفتگیهای روحی و جسمی در نتیجه زیر سؤال رفتن این دو بخش وجودی درونش می شود. او در گذار از این بحران همسرش را که شریکی همراه به نظر میرسد مورد شماتت قرار می دهد که می توان آن را برون ریزی خشمهای فروخورده سالیان گذشته تعبیر کرد: " تو همیشه خوشحالی این خوبه ولی واقعی نیست" و یا در صحنه ای دیگر که او را به بی تفاوتی به واقعیات تلخی که زندگی او را به کابوس تبدیل کرده اند متهم می کند: " پیر شدم، زشت شدم، تو چی میفهمی؟". هما در روزهای پایانی سفرش به نوعی آشتی با خود و پذیرفتن تألمات تلخ زندگی میرسد.آن قدرت زنانه ای که او در روزهای ابتدایی در آینه ها به دنبالش میگشت تبدیل به قدرتی درونی می گردد. هما که در ابتدا رابطه خوبی با پیرزن ندارد و ارتباطش با او به انجام وظایفش خلاصه می شود در این روزهای پایانی نزدیکی ملموسی به روح پیرزن حس می کند گویی که فردای خود را در او می بیند.این پذیرفتن جریان توقف ناپذیر زندگی و تأثیرات بیرحم زمان به خوبی در صحنه زیر برف رفتن هما و پیرزن در شب زیبا و سرد برفی تبلور یافته است. صحنه ای خیره کننده که اختتامیه زیبایی برای فصل تنهایی دو زن بنظر میرسد.