جستجو در سایت

1401/02/21 00:00

شب‌های تهران

شب‌های تهران

  

کلید درک درست جهان «بی‌حسی موضعی»، قبول منطق روایی آن است. منطقی که با تکیه بر نگرش پوچ‌گرایانه‌ای که در رگ‌های فیلم موج می‌زند، به خلق جهانی ابزورد می‌رسد و از این منظر فیلم جدید حسین مهکام بیشترین شباهت را به آثاری مانند «اسب حیوان نجیبی است» دارد. مهکام که اتفاقا با عبدالرضا کاهانی سابقه‌ی همکاری به عنوان نویسنده را دارد، با وامگیری از آثار مهم او، پایه‌های فیلمش را بر روی یک هیچ بزرگ بنا می‌کند و شخصیت‌هایی گیج و گنگ خلق می‌کند که به گشت و گذاری بیهوده در خیابان‌های تهران می‌پردازند. در واقع جهان «بی‌حسی موضعی» از دل شب‌های تهران پدید می‌آید. شب‌های دیوانه‌واری که از نیمه شب آغاز می‌شوند و تا طلوع صبح ادامه پیدا می‌کنند. فیلم زندگی آدم‌هایی را روایت می‌کند که وجودشان از سوی گفتمان رسمی انکار می‌شود و چشم بر هستی آن‌ها بسته می‌شود. «بی‌حسی موضعی» داستان آدم‌های رد داده، آدم‌های منگ و آدم‌هایی‌ست که از سوی توده طرد می‌شوند. جلال با آن سیگارهای پشت هم که دود می‌کند و پوسترهای استنلی کوبریک و ادیسه و پالپ فیکشن بر دیوار اتاقش، ماری با اختلال روانی‌ای که دارد، بهمن با لبخند مسخره‌‌ی گوشه‌ی لب و گربه‌های داخل خانه و شیرهای فاسدی که می‌نوشد، ناصر با آن خونسردی سادیستیک و احمقانه و حتی شاهرخ که در ظاهر کاخ نشینی معتاد است و احتمالا احترام بخشی از جامعه‌ی ظاهربین را با خود دارد، همه و همه در نهایت در دور باطلی به دور خود می‌گردند و از همان آغاز محکوم به شکست‌اند.

در راستای همین پوچی همه جانبه، در لایه‌های زیرین فیلم نگرشی وابسته به اسطوره‌ی سیزیف به چشم می‌خورد. در سکانسی که در خلال مسابقه‌ی فوتبال، صدای محمد بحرانی به عنوان گزارشگر خل‌ وضع بازی شنیده می‌شود، درک این موضوع بینش عمیق و دقت خاصی نمی‌طلبد. گزارشگر با صدای "بی‌حس" و بی‌حال و احمقانه‌ی خود چندین بار پشت هم می‌گوید لوکاکو ... لوکاکو ... و در نهایت پس از دریبل کردن بالغ بر شش نفر لوکاکو توپ را به بیرون می‌زند. در واقع در دنیایی که مهکام خلق می‌کند، بین مهاجم منچستر یونایتد یا یک نویسنده‌ی فلسفی و یک آهنگساز زیرزمینی نیمه دیوانه تفاوتی نیست؛ در این جهان محتوم، همه محکوم به تجربه‌ی اجباری یک زندگی عبث و بیهوده‌اند.  

فیلم به مانند «مادر قلب اتمی» شخصیت‌های خود را در حین سیری بی هدف در گوشه کنارهای شهر به تصویر می‌کشد. با این تفاوت که در «مادر قلب اتمی» شخصیت‌ها به طبقه‌ی بالانشین اجتماع اختصاص داشتند و در اینجا طبقه متوسط‌هایی که به شکلی تمسخرآمیز هر یک درگیر عرفان شخصی خود هستند، به عنوان تیپ‌های مختلف استفاده شده‌اند. در اینجا نیز به مانند سینمای جارموش با شخصیت‌هایی ناموزون طرفیم که بی ارتباط به یکدیگر در موقعیت‌هایی عجیب گرد هم می‌آیند. فیلمساز در طول مدت فیلم مدام با بازیگوشی‌های گاه و بیگاهش، دست به نوعی فاصله‌گذاری زده و با استفاده از ارجاعاتی خود-انعکاسی به مدیوم سینما، تجربه‌ای از فیلم در فیلم را رقم می‌‌زند. بازیگوشی‌های فیلمساز تنها به این ختم نمی‌شود و حتی تا تیتراژ پایانی برای کسانی که تا آخر فیلم را تماشا کنند، سورپرایز و نکات ریزی فراهم دیده است.

حسین مهکام در «بی‌حسی موضعی» با شناخت درست نیازهای یک فیلم کمدی سیاه، موفق می‌شود که در تاریک‌ترین روزهایی که سینمای ایران در عرصه‌ی ساخت کمدی سپری می‌کند، یک فیلم آبرومند بسازد. ایرادی هم اگر باشد، بر این است کاش فیلمساز تلخی و گزندگی فیلم خود را بیشتر حفظ می‌کرد و گاه با تن دادن به موقعیت‌هایی که مخصوص کمدی‌های لمپنی و رایج سینمای بدنه است، فیلم خود را به گرایشات عامه نزدیک نمی‌کرد. در واقع الان فیلم بین یک کمدی سیاه اصولی و یک کمدی عامه پسند در نوسان است و بهتر بود که اینگونه نمی‌شد. این مشخص نبودن تکلیف فیلم با خودش، ضربه‌ای اساسی به پیکره‌ی آن می‌زند و در کنار برخی صحنه‌های کشدار و طولانی – مانند صحنه‌ی مکالمه‌ی داخل ماشین بین ماری و شاهرخ در اوایل فیلم – سبب می‌شوند تا «بی‌حسی موضعی» از مقام رسیدن به فیلمی درخشان در سینمای ابتر کمدی ایران باز بماند. این روند سینوسی در اجرای بازیگران نیز دیده می‌شود. در مقابل بازی دلنشین پارسا پیروزفر، حبیب رضایی و حسن معجونی، باران کوثری شخصیت ماری را دچار سکته‌ای اساسی کرده است؛ البته که به نظر در فیلمنامه نیز پرداخت جزئی و ریزبینانه‌ای در قبال این شخصیت نشده است. از موسیقی فیلم نیز نباید غافل شد که توسط آریا عظیمی‌نژاد ساخته شده و نکته‌ی شگفت‌انگیز برای من حضور آرش سعیدی به عنوان نوازنده‌ی گیتار بیس کار است که اگر مانند من با موسیقی او آشنا باشید، دلیل این شگفتی را درک خواهید کرد. با این حال با تمام اشکالات ریز و درشت، در همین شرایط فعلی نیز «بی‌حسی موضعی» یک فیلم خیابانی پرقدرت است که کمدی خیابانی آن از دل یک حقیقت بیرون می‌آید و این دقیقا وجه تمایز آن با فیلم لوس و ننر و مامانی، اما مشابهی مثل «خرگیوش» است.