جستجو در سایت

1399/04/19 00:00

خواستنی که انگار توانستن از کار درنیامده است

خواستنی که انگار توانستن از کار درنیامده است

  

«جهان با من برقصِ» سروش صحت دست‌کم این ویژگی را داشت که بعد از یک ساعت و نیم پشیمان نباشم وقتم را تلف کرده‌ام، و کمی هم خندیده باشم و چه‌بسا به احساس بهتری نسبت به حیات و لحظات خودم رسیده باشم. حرف فیلم ساده است: مرگ را نمی‌شود دوست داشت، اما نباید از آن ترسید؛ و فیلم توانسته بود این حرف را با پناه بردن به طبیعت و با جلوه‌های بصری خوش‌آب‌ورنگ به‌خوبی تلقین کند.

و شخصاً با حرف نهایی فیلم که در انتها از زبان جهانگیر بیان می‌شود، خیلی موافق نیستم و معتقدم که حتی می‌شود مرگ را دوست داشت. یکبار از قول سیمین بهبهانی خواندم که در وصف بیژن جلالی گفته بود او با مرگ عشقبازی می‌کرد. رشک‌برانگیز است! و کم نیستند کسانی که پذیرای مرگند نه به‌عنوان واقعیتی گریزناپذیر و محتوم، که به‌عنوان غیاب بنیادینی که در ساختار زندگی حضور دارد و باید آن را زیست. هایدگر فهم معنای هستی را وابسته به تجربه‌های هستی‌شناختی از عدم یا نیستی می‌داند: نیستی بنیاد هستی است. مرگ‌آگاهی هایدگری معنایی ندارد مگر این‌که عدم و نیستیِ بنیادینِ حاضر در ساختار هستی را با اغوش باز بپذیریم: وجود آدمی چیزی نیست مگر هستی ـ رو ـ به ـ مرگ؛ اما روایت «جهان با من برقص» مرگ را از سر ناچاری می‌پذیرد، از آن‌رو که نمی‌توان بر مرگ چیره شد. 

و فرق است میان تسلیم مرگ شدن و مرگ را زیستن. و به نظرم، اگرچه هرگونه معنایی برای زندگی به تأمل در معنای مرگ وابسته است، دریافت منفعل مبتنی بر چاره‌ناپذیری مرگ معنای اصیلی را برای زیستن فراهم نمی‌آورد. و انگار به اضطراب نیستی در آدمی بیشتر دامن می‌زند. تسلیم است و نه انتخاب... رها کنم...

«جهان با من برقص» ایده‌ی بکر و عجیبی ندارد: «مادرِ» علی حاتمی، مثلاً، مهمانی و دورهمی به مناسبت نزدیک شدن مرگ است ـ به زبانی نوستالژیک، در بافت سنتی همیشگی سینمای حاتمی، و البته متفاوت از فیلم آقای صحت. «مادر» شخصیت‌پردازی غنی و عمیقی دارد، با آدم‌هایی که پس پشت حضورشان در روایت فیلم، داستانی خاص خود دارند. 

روایت «جهان با من برقص»، اما، سرشار است از کلیشه‌های فرهنگی و جنسیتی و البته عناصر و استعاره‌های دم‌دست و پیش‌پاافتاده (از جمله کارکرد استعاره‌ی طویله)، با شخصیت‌هایی که عمدتاً تشخص ندارند و در حد یک تیپ (اجتماعی) باقی مانده‌اند. و در این تیپ‌سازی‌ ـ و نه لزوماً شخصیت‌پردازی ـ بیشتر از همه به زنان جفا شده است: «جهان با من برقص» فیلمی مردانه است که صدای متشخص زنانه‌ای از آن شنیده نمی‌شود. و این جنسیت‌زدگی را مقایسه کنم با زنانگی رهایی‌بخشی که مثلاً سینمای بهمن فرمان‌آرا روایت می‌کند. 

زن‌های فیلم آقای صحت همگی ذاتاً سطحی و نازل جلوه می‌کنند. و‌ اگر از زبانی نازل و نزدیک به استعاره‌های برسازنده‌ی خود فیلم وام بگیرم، البته با عرض معذرت، «آویزان» مردها هستند (تیپ آسا، دختر جوان عاشق)، جاه‌طلب و علاقه‌مند به ثروت و موقعیت مردها (تیپ ناهید، زن سطحی درگیر فانتزی‌های شبکه‌های اجتماعی) و زن‌های «منو بگیر»ی‌اند که می‌توان راحت «مخ»شان را در هر طویله‌ای زد (تیپ نیلوفر، دختری عادی که گاهی هوس سیگار هم می‌کند، اما مرد روبه‌رویش تعیین می‌کند که برایش ضرر دارد) و زنانی که توان خود بودن و تاب تنهایی ندارند (به‌ویژه بعد از جدایی، تیپ کمرنگ نسیم که دوستی عمیق مردانه‌ای را نیز به هم زده است). و در مقابل، مردها همه تیپ‌های رستگارتر از زنان جلوه می‌کنند، منفعل نیستند، نهایتاً پایبند به رفاقت و به هر حال، خیرخواهند و البته منجی زنان.

به‌روشنی پیداست که «جهان با من برقصِ» آقای صحت شدیداً تقلای آوانگارد بودن دارد: در موسیقی و البته سهم نوازنده‌ها و‌ سازها در ساختار روایی، در تخطی از تخیل رئالیستی متعارف و در جلوه‌های بصری و‌ خیال‌انگیزی و حتی در طنازی بسیار توفیق داشته است. با این‌همه، فیلم اگرچه می‌کوشد در جهت نقد سطحی‌نگری، در نقد مُد روز بودن، در نقد تصویرزدگی حاصل از مشارکت بی‌وقفه در شبکه‌های اجتماعی ـ اختصاصاً اینستاگرام ـ گامی بردارد، در نهایت، مُدزده‌تر و تصویرزده‌تر از آن است که بتواند گامی منتقدانه و فراتر از روایت‌های دم‌دستی و پیش‌پاافتاده درباره‌ی (معنای) زندگی و روابط آدم‌ها بردارد. 

جان کلامم این است که «جهان با من برقصِ» سروش صحت به همان تیپ‌هایی می‌ماند که بازسازی‌شان کرده، فاقد لایه‌های پیچیده و عمق است و فقط می‌خواهد که آوانگارد باشد و متفاوت. خواستنی که انگار توانستن از کار درنیامده است.